قدم زدن بر روی ویرانه های منزل نبیل ابو سلیمه کاملاً شبیه به یادآوری خاطره ای بود که تکه تکه شده بود. این خانه نیز با ده ها تن بمبی که از هواپیماهای جنگی رژیم صهیونیستی بر سر آن فرو ریخت، ویران گردید. این جنایت وحشیانه، روز سه شنبه علیه خانواده ای شکل گرفت که نامش با صلح (ابو سلمیه) عجین بود.
دستان این خاطره به خون هفت کودک و یک پدر و مادرشان آغشته بود و همین دستان می توانست کلمات را از زیر ویرانه های زبان بیرون بکشد. اکنون با صدای بلند می توان فریاد کشید که “گناه این کودکان که از یک سفر دریایی کوتاه باز گشته بودند و خود را برای مرگ آماده کرده بودند، چه بود؟” کودکان هنگامی که به خواب می رفتند هیچ رویایی به ذهن آنها خطور نمی کرد جز رویایی که نیمی از آن کابوس وحشتناکی بود که در آن هدی برای پدرش فریاد می کشید و نیمی دیگر رویای بهشتی سرسبز و وسیع با انواع نعمت ها و مهم تر از همه آنها فلسطین بود که مادربزرگشان قصه آن را برایشان تعریف کرده بود، هنگامی که به این نقطه از رویا رسیدند لبخند بر لبنانشان نقش بست، گویی که تازه متولد شده اند، اما موشک های صهیونیستی این لبخند را از چهره شان ربود و آنها را در قبر واحدی دفن کرد.
جنایت و وحشیگری
نام من جهاد محمد السلول است، 49 ساله و معلم هستم. منزل ما در مجاورت منزل دکتر نبیل ابو سلمیه در محله شیخ رضوان قرار گرفته است. حدود ساعت 2:45 دقیقه صبح با صدای انفجار خفیفی از خواب پریدم، همسر و فرزندانم نیز بیدار شدند، فکر می کردیم که بمبی صوتی عامل انفجار گشته است، فرزندانم به سمت یکی از پنجره ها رفتند و چند دقیقه بعد صدای انفجار دوم را شنیدیم شیشه های پنجره ها روی سرما فرو ریخت، از منزل خارج شدم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است، گمان می کردم که انفجار در منزل دکتر احمد بحر( ابو کرم) همسایه ما که نائب اول رئیس مجلس قانونگذاری است صورت گرفته است، اما ناگهان با کمال ناباوری مشاهده کردم که انفجار در منزل دکتر نبیل ابو سلیمه رخ داده است، آتش و دود از منزل وی زبانه می کشید، جوانی زخمی را زیر آوار منزل پیدا کردم به همراه سه تن از همسایگان به کمکش رفتیم و او را به فیاتی آبی رنگ منتقل کردیم.
پسر دیگر دکتر ابو سلمیه به نام محمد را که دانشجوی سال اول دانشکده مهندسی دانشگاه اسلامی است، نیز مشاهده کردیم که از ناحیه صورت زخمی شده است بر روی بالکن منزل ویران شده ایستاده بود و درخواست کمک می کرد، به سویش رفتیم و او را به آمبولانس رساندیم، پس از آن یکی از دختران دکتر را که 17 ساله و فلج بود، پیدا کردم که روی زمین در بین درختان باغ افتاده بود، پیکر یحیی پسر دیگرش را هم که سال چهارم ابتدایی بود بدون سر پیدا کردم که سرش در راهروی منزل خانواده عباس همسایه آنها افتاده بود. من این دو مرحوم را خوب می شناختم، سپس پسر دیگر دکتر ابو سلمیه را که فوت کرده و بر روی زمین افتاده بود، پیدا کردم، پس از آن پیکر مادر خانواده ابو سلمیه را که ساق پایش قطع شده بود، پیدا کردیم همچنین دستان قطع شده دو مرد را که بین درختان افتاده بود یافتیم.
اغلب ساکنان منزل مجاور منزل دکتر ابو سلمیه که متعلق به راجح عباس است بر اثر فرو ریختن خرده شیشه و آوار مجروح شده بودند. تلاش کردیم که ام راجح 65 ساله را که از ناحیه ساق پا مجروح شده بود از منزل بیرون آوریم، همچنین کودکی را زیر آوار بیرون آوردیم که نفس می کشید، من به شخصه هیچ وقت باور نمی کردم که او زنده باشد.
در همین زمان و بلافاصله پس از وقوع حادثه آتش نشانی مشغول یافتن نجات یافتگان یا مجروحان بود.
حدود ساعت هفت صبح آتش نشانان عوض نبیل ابو سلمیه پسر 19 ساله دکتر را که دانشجوی سال اول دانشکده مهندسی است، پیدا کردند. وی نیز مجروح شده بود.
جهاد اضافه می کند:”اینجا یک منطقه مسکونی است و خانواده ها در آن زندگی می کنند حتی اگر یکی دو تا از افراد تحت تعقیب در بین آنها باشند چطور یک محله را به طور کامل با هواپیما و موشک هدف قرار می دهند؟ همه ما غیر نظامی هستیم، آنها نمی خواهند که افراد تحت تعقیب را هدف قرار دهند بلکه در حقیقت قصد دارند غیر نظامیان را بکشند و آنها را بترسانند.
منزل ابو سلمیه حدود 200 متر زیر بنا و دارای دو بخش است، بخش جنوبی شامل یک ساختمان قدیمی است که دارای یک واحد هم کف و طبقه اول است و بخش شمالی شامل یک بالکن یک واحد هم کف، دو اتاق و یک سالن برای کودکان است.
یک فاجعه و دیگر هیچ
در مراسم عزاداری، منی دختر بزرگ این خانواده مصیبت زده حضور داشت. او در حالی که فرزند خردسالش را که هفته پیش به دنیا آمده است روی دستانش گرفته بود، مات و مبهوت در گوشه ای نشسته بود. تلاش کردیم بدون اینکه احساسات او را برانگیزانیم سر صحبت را با او باز کنیم. پس از مدتی سکوت شروع به صحبت کرد و گفت:” من عروس خانواده الغول هستم و منزل ما رو به روی منزل پدرم قرار دارد”.
وی پس از آنکه مدتی سکوت کرد، افزود:”هنگامی که صدای انفجار را شنیدم فکر نمی کردم که خانواده ام هدف قرار گرفته باشند، پدر، مادر و برادران کوچکم خدا رحمتشان کند! چند روز پیش به دیدنم آمدند تا تولد فرزندم یحیی را به من تبریک بگویند”.
درباره آخرین خاطراتش از او سؤال کردم، اما او جوابی جز سکوت به ما نداد.
گفتنی است که در این حمله صهیونیست ها که در تاریخ 12/7 رخ داد دکتر نبیل ابو سلمیه استاد دانشگاه (46 ساله)، همسرش سلوی (41 ساله)، دخترانش سمیه (17 ساله) که معلول بود، بسمه (15 ساله)، هدی (13 ساله)، ایمان (11 ساله)، پسرانش یحیی (9 ساله)، آیة (7 ساله) و نصرالله (4 ساله) به شهادت رسیدند. از این خانواده تنها سه نفر به نام های عوض (19 ساله) که هم اکنون در بیمارستان بستری است، محمد (21 ساله) و خواهرش منی (22 ساله) که ازدواج کرده است، باقی مانده اند.
تربیت صحیح
ندوی ابو سلمیه (خواهر زن دکتر نبیل) گفت:”خواهرم سلوی را یک روز پیش از شهادتش دیدم، به دیدن او رفته بودم و درباره دخترش که اخیراً زایمان کرده بود، صحبت می کردیم، از من خواست که خمیر را در منزل برایش آماده کنم تا نان بپزد اما من رد کردم، پیش از آنکه از منزل خارج شوم از من خواست که نهار را نزد آنها بمانم اما من عجله داشتم و نماندم”.
ندوی تأکید کرد که خواهرش آرزوی شهادت داشت و از خدا می خواست در صورتی که فرزندانش هدف اصابت موشک قرار گرفتند او نیز در جمع آنها باشد، وی خاطر نشان می کند که فرزندان خواهرش همیشه مشتاق بودند که از جهاد و اسلام صحبت کنند.
وی درباره نقش خواهرش در تربیت اسلامی فرزندانش به ویژه هدی که به هنگام خواندن قرآن صدای زیبایی داشت، صحبت کرد و گفت:” که هنگامی که خانواده غالیه به شهادت رسیدند هدی در یکی از رادیوهای محلی از طریق تماس تلفنی احساساتش را بیان کرد، نصرالله نیز با وجودی که سن کمی داشت هنگامی که با مادرش سوار تاکسی می شد و مشاهده می کرد که راننده ترانه گذاشته است، اصرار می کرد که از آن پیاده شود.
وی درباره احساس خود به هنگام حمله گفت:” احساس کردم که منزل خواهرم که خیلی از ما دور نبود هدف قرار گرفته است، حال خودم را نفهمیدم ، بی روسری به سمت خیابان دویدم تا اینکه دخترانم چادر را برایم آوردند، هنگامی که دیدم منزل خواهرم به ویرانه ای تبدیل شده است اشک از چشمانم سرازیر گشت. در عین حال دعا می کردم که خواهرم و فرزندانش نجات پیدا کنند”.
وی اخلاق همسر خواهرش را ستود و گفت:”بسیار دوست داشت که در غم و شادی مردم شرکت کند، در این دوران دشوار که ملت با آن رو به روست مردم را به صبر و جهاد با هر آنچه در اختیار دارند، دعوت می کرد.
شب خداحافظی
محمد پسر بزرگ شهید ابو سلمیه گفت:”در آن روز خانواده ام به دریا رفتند و من در خانه ماندم، عصر به منزل بازگشتند در حالی که دوست داشتند بیشتر در دریا بمانند اما پدر از ترس حمله قایق های توپدار به آن با این کار مخالفت کرد، سپس در ساعت یک نیمه شب بر سر سفره برای خوردن شام گرد آمدیم، اما هیچ یک از ما درباره آنچه آن روز برایش اتفاق افتاده بود، سخنگی نگفت و پس از آن به بستر خواب رفتیم.
محمد اضافه کرد که هیچ رفتار غیر عادی یا نشست سری با فعالان در منزل ما صورت نمی گرفت. به هنگام حمله صهیونیست ها اعضای خانواده اش در طبقه پایین خوابیده بودند و او در طبقه بالا. مکانی که او ابتدا در آنجا خوابیده بود از موضع حمله دور بود، وی به یکی از قفسه ها چسبیده بود و از خداوند خواست که به همراه برادرش عوض نجات پیدا کند.
سعید ابو سلمیه برادر دکتر نبیل گفت:”برادرم ـ خدایش رحمت کند ـ فروتن و نسبت به کودکان به ویژه معلولان مهربان بود، به ویژه که سمیه نیز نیمه فلج بود و شغل او نیز ایجاب می کرد که با معلولان سرو کار داشته باشد. وی به طور ویژه با آنها رفتار می کرد و هیچ فرد ضعیفی را مسخره نمی کرد.
ما نشانه هایی در او می دیدیم که نشان می داد می خواهد با ما وداع کند، در روزهای اخیر به دیدن همه برادران و خواهرانش رفت”. وی تأکید کرد که اعضای خانواده ابو سلمیه با شرافت و یاری رسان مردم در اوضاع دشوار بودند.
وی در پایان سخنانش تصریح کرد که این جنایت کشتاری وحشیانه است که صهیونیست ها نمی توانند دلیل قانع کننده ای برای آن ارائه دهند و هدف از آن را هدف قرار دادن فعالان حماس یا سلسله تجاوزات بر غزه برای بازپس گرداندن نظامی اسیر خود عنوان کنند.
همسایگان نیز در امان نماندند
مشاهده ویرانه های منزل ابو سلمیه بسیار دردناک است حتی منازل واقع در چپ و راست این منزل به ویژه منازل خانواده های سمور و عباس خسارت فراوانی دیده اند. ماهر سمور در حالی که خاکروبه های منزلش را که به همراه سه تن از برادران خود و خانواده هایشان در آن زندگی می کرد، کنار می زد گفت:” در آن شب همه چیز آرام بود، هیچ گونه نشانه ای از بروز خطر وجود نداشت، تا ساعت یازده نیمه شب در محلی نزدیک منزلمان با دوستان بودم پس از آنکه بازگشتم دیدم همه خوابیده اند”.
سمور با صدای گرفته اضافه کرد:”با صدای اولین انفجار از خواب پریدم، در آن لحظه فکر می کردم که مدرسه ارقم یا محلی نزدیک به منزل ما هدف قرار گرفته است اما در حمله دوم شیشه ها و قفسه های منزلمان فرو ریختند، همه ما به ویژه کودکان بسیار ترسیدیم. اندکی بعد متوجه شدیم که منزل همسایه ما یعنی دکتر نبیل کاملاً ویران شده است”. وی خاطر نشان می کند که منزلش قابل سکونت نیست از این رو اعضای خانواده را به منازل همسایه منتقل کرده است تا آن را تعمیر کند. منزل وی متحمل خسارت زیادی شده است به ویژه که وی بیکار است و به گفته وی اوضاع سخت بر گرفتاری هایش افزوده است”. ماهر سمور درباره میزان ارتباط خود با ابو سلمیه گفت:”بی تردید ما احترام زیادی برای هم قائل بودیم، وی با تقوا و از اخلاق پسندیده ای برخوردار بود. دختران و پسرانش حافظ چند جزء از قرآن کریم بودند و من همیشه صدای هدی و ایمان را می شنیدم که با هم قرآن می خواندند.
محمود سمور در حالی که قطره های اشک را از چشمان کوچکش پاک می کرد، گفت:” من همیشه با یحیی که بسیار آرام و با ادب بود، بازی می کردم، یک روز پیش از شهادتش با هم قایم باشک و الک دولک بازی کردیم، محمود نتوانست بیش از این صبحت کند جز اینکه گفت:”حسبی الله و نعم الوکیل” عبارتی که کودکان معتقدند خدواند آن را از زبانشان می شنود و تنها اوست که می تواند انتقام دوستان کوچکش را بگیرد.
در منزل مجاور حاجیه ام محمد عباس به خاطر مجروحیت در ناحیه ساق پا به تازگی از بیمارستان مرخص شده و در بستر است، وی در آن شب در حجره روبروی منزل ابو سلمیه خوابیده بود که مجروح گردید. او در این باره می گوید:” هواپیماها در آسمان غزه پرواز می کردند، لحظه موشکباران احساس کردم که ساختمان روی سرم ویران گردید، راستش را بگویم به خودم فکر نمی کردم بلکه برای نوه ام حسام که با من و دقیقاً زیر پنجره خوابیده بود نگران بودم، این اولین باری بود که شب در منزل ما خوابیده بود، می ترسیدم که بلایی به سرش آمده باشد و امیدی به زنده بودنش نداشتم، اما الحمدلله لطف خداوند شامل حال ما شد”.
وی با لبخند و با سپاس از درگاه خداوند اضافه کرد:” حسام عزیزم به محضی که به هوش آمد درباره گربه خود که در نزدش خوابیده بود سئوال کرد اما آن هم از اصابت ترکش در امان نمانده بود”.
ام محمد می گوید که همیشه برای خواندن دروس دینی به همراه همسر دکتر نبیل به مسجد می رفت.ام محمد وی را زنی متعهد و در برخورد با دیگران فروتن معرفی می کند. وی آخرین بار او را سه هفته پیش دیده بود و به گفته خودش صحبتی معمولی بین آنها رد و بدل شد.
این همسایه بهانه حمله اشغالگران صهیونیست به خانواده سلمیه را که گفته شده است محمد ضیف فرمانده نظامی حماس در منزل آنها حضور داشت، محکوم کرد و گفت:” حتی اگر این ادعا صحیح باشد دلیلی نمی بینم که این جنایت را علیه منزلی مسکونی که شمار زیادی از کودکان در آن به سر می برند، مرتکب شوند”.
کودکان چه گناهی داشتند؟!
انس مهنا کودک فلسطینی که به خاطر یحیی دوست خود و کودکان محله اش بسیار غمگین است ودر حالی که با صدای بلند گریه می کند، می گوید:” باور نمی کنم که یحیی مرده باشد، زیرا کودکان چه گناهی دارند، همیشه به نزدم می آمد و با من سوار سرویس مدرسه می شد و قرآن را به دست می گرفت و حفظ می کرد، حافظ سه جزء قرآن بود، درباره داستان حسن و حسین با من صحبت می کرد”.
در بین گروه کودکان که هر کدام می کوشند در تعریف صفات یحیی از هم پیشی بگیرند انس با پاکی سحرآمیزش اضافه می کند:”هنگامی که به خواست خدا بزرگ شدیم جهاد می کنیم و پیروز می شویم، حماس و فتح انتقام دوستمان یحیی و خانواده اش را خواهند گرفت.