او را به گلوله ببندید… شماری از نظامیان صهیونیست آمدند و او را به رگبار بستند و از کشته شدن مطمئن شدند. این همان چیزی است که “مبارک احمد الشریحی” 34 ساله آن را بازگو می کند. وی نحوه اعدام پدر سالخورده اش در جریان جنگ اخیر نوار غزه به دست متجاوزان صهیونیست در شرق خان یونس واقع در جنوب نوار غزه را بازگو می کند.
همچنان آثار ترس و وحشت در چهره مبارک نمایان است. وی هرگز تصور نمی کرد که جنایات “اسراییل” به این حد از وحشیگری برسد و دست به اعدام فرد سالخورده و پیر و ناتوان بزنند؛ آن هم به این شیوه هولناک و سهمگین که لحظه به لحظه آن را به عینه نظاره می کرد.
آغاز داستان
مبارک آن روز هولناک و ناگوار را در گفت و گو با خبرنگار مرکز اطلاع رسانی فلسطین بازگو می کند. صبح روز پنجشنبه برابر با هشتم ژانویه گذشته از خواب بیدار شدم و از پنچره خانه محقره ام واقع در روستای القراره در شرق خان یونس در جنوب نوار غزه به خانه پدرم واقع در شرق خانه ام نگاهی افکندم که ناگهان صدای شلیک گلوله ای را شنیدم احساس نمی کردم که اشغالگران صهیونیست به آنجا یورش برده باشند از این پنجره مشرف بر خانه پدری ام نگاهی افکندم و دیدم که ایشان آرام آرام و دست به عصا به سوی ما حرکت می کند ناگهان مرا صدا کرد و گفت:« دارم می آیم پیش شما.»
افتادن پدرم
مبارک چند لحظه ای سکوت کرد و به محل شهادت پدرش اشاره کرد و گفت:« در حالی که به پدرم خوش آمد گویی می کردم ناگهان صدای شلیکی را شنیدم. متجاوزان صهیونیست از نزدیک به این محل تیراندازی کردند که در پی این اقدام گلوله هایی به دیوار طویله اصابت کرد و دیدم که پدرم افتاده است.»
وی افزود:« به محض اینکه پدرم افتاد پدرم مادرم فریاد کشید و من نیز بلافاصله با مرکز فوریت های پزشکی تماس گرفتم و آنان را در جریان این حادثه قرار دادم.»
مبارک خاطر نشان ساخت:« به محض این که از خانه خارج شدیم ناگهان شماری از نظامیان اشغالگر مسلح را دیدیم که از پشت درختان زیتون اطراف منزلمان بیرون آمدند و جلوی ما را گرفتند و اسحله شان را به سوی ما گرفتند و از ما خواستند که بایستیم سپس دو تن از آنان به سوی ما حمله و دو تن دیگر هم به سوی پدرم که نقش بر زمین شده بود حمله کردند و روی سرش ایستادند، بیچاره پدرم می خواست با آنان صحبت کند و به آنان بفهماند که زخمی شده است و نیازی به کمک دارد، ولی آنان به گفتند که سکوت کند و این نظامیان با لحن تهدید آمیز به او گفتند که بار دیگر صحبت کند به سویش تیراندازی خواهند کرد و من از مشاهده این صحنه ها به شدت شوکه شدم و خواستم کمکش کنم، ولی یکی از نظامیان با اسلحه اش بر کتفم زد و دستانم را از پشت بست و من و همسر و فرزندانم را به خانه همسایه مان “سلیمان ابوظاهر” در 50 متری منزلم انتقال داد.»
نظامیان صهیونیست من و همسر و فرزندانم را در داخل حمام خانه ابوظاهر تا نیمه شب حبس کردند که در پی این اقدام غیر انسانی همه ما به شدت وحشت زده شدیم.
با توجه به این که سالیان سال در زندان های اسراییل اسیر بودم تا حدودی زبان عبری را متوجه می شدم لذا دیدم که آنان در مورد کشتن صحبت می کنند و می گویند که دو گلوله به سرش شلیک کنید و کنار پدرش بیندازید، ولی به خاطر ممانعت یکی از افسران صهیونیستی از این تصمیم منصرف شدند.
بامداد روز جمعه مورخه 9/2/2009 نظامیان صهیونیست به ما گفتند:« به زودی از این خانه خارج خواهید، آنان از ما خواستند که به مدت 3 ساعت از جایمان تکان نخوریم.»
بر سر نعش پدر
شریحی همچنین گفت:« پس از این که آنان از این منزل خارج شدند بلافاصله به کمک همسرم و فرزندانم شتافتم و دست هایشان را باز کردم و از منزلم خارج شدیم و ساعت یک بامداد بود که پیش پدرم رفتم و دیدم که بر زمین افتاده و غرقه در خون گشته است سعی کردم به او کمک کنم، ولی او تکان نخورد و دیگر نفس نمی کشید و متوجه شدم که شهید شده است و او را داخل خانه بردم و روی تخت گذاشتم و من در کنار نعش پدرم ماندم و همسر و فرزندانم تا ساعت 8 بامداد در منزل همسایه ایم در حمام در حبس بودند پس از این که نظامیان صهیونیست از شهادتش مطمئن شدند این مکان را ترک کردند و بالاخره آمبولانسی به این مکان آمد و جنازه پدرم را به بیمارستان انتقال داد و فرزندان و همسرم پس از تحمل یک روز هولناک و ترسناک که هرگز از حافظه شان پاک نخواهد شد از آنجا رهایی یافتند.»