چهارشنبه 30/آوریل/2025

انتظار قدر محتوم فلسطینی هاست، اما اعتراض به انتظار منجر به شکل گیری انقلاب می شود

دوشنبه 10-ژوئن-2013


سلمان ناطور برای ما می گوید: «من از حیفا و منطقه الكرمل هستم كه از مجموع 800 هزار فلسطینی ساكن آن، تنها 150 هزار باقی ماندند كه البته بنده از نوادگان كسانی هستم كه در حیفا ماندند. پیش آنها (فلسطینی های ساكن حیفا) رفتم تا بدانم چه اتفاقی در این شهر افتاد ؛ زیرا احساس می كنم كه موجودیتم در تهدید است. جنگ اساسی پیش روی ما،‌ جنگ بر سر بقا و ماندن است و به همین خاطر بود كه مناسبتی به نام روز زمین و مبارزه علیه حاكمیت نظامی صهیونیست ها به وجود آمد. اساس هر گونه چالش و درگیری، بقا یا عدم بقا در حیفا بود. وقتی بنده اظهارات یك فاشیست مانند لیبرمن را در خصوص یك كشور یهودی عاری از وجود بیگانگان و اغیار را می شنوم، احساس می كنم كه موجودیتم در معرض تهدید است. جنگ ما بر سر باقی ماندن یا باقی نماندن در حیفا است. ما در داخل یك چالش شكسپیری به تمام معنا (بر سر بودن یا نبودن) داریم.»

این ادیب فلسطینی می افزاید: «تاریخ احداث خیابان الجبل شهر حیفا كه در محله آلمانی ها واقع شده است، به 150 سال پیش بر می گردد ؛ ولی دولت رژیم صهیونیستی بعد از مرگ بن گوریون در سال 1974، نام وی را بر این خیابان گذارد و شهرداری حیفا 20 سال پیش در صدد بر آمد تا به احیای اقتصادی این خیابان مبادرت ورزد و از این رو، فلسطینی ها سریعا اقدام به خرید و اجاره مغازه های موجود در این خیابان كردند تا در آن قهوه خانه به راه بیاندازند تا جایی كه اكثر قهوه خانه های موجود در این خیابان متعلق به فلسطینی ها شد. این قهوه خانه ها تحركات گسترده فرهنگی را در طول سال شاهد بود. كار به جایی رسید كه این خیابان مشهور به خیابان «ابونواس» شد ؛ زیرا عشق، شعر و ادبیات به بارزترین ویژگی این مكان مبدل گردید.»

وی می گوید: «شروع كردیم به استفاده از نام های عربی برای خیابان ها ؛ زیرا درگیر جنگی بر سر حفظ هویت و موجودیت بودیم. حیفا تعلق به ما دارد و اگر به تل آویو هم برویم، باید در آنجا نیز احساس كنیم كه با وجود حضور ساكنان یهودی، باز هم این شهر متعلق به ما می باشد. تعلق و وابستگی حقیقی به فلسطین آن است كه احساس كنید هر قطعه ای از زمین فلسطین برای شما است حتی اگر جزء شهرها و شهرك های با اكثریت فلسطینی نباشد.»

سلمان ناطور، ادیب فلسطینی یكی از مهم ترین مورخان حكایت ها و ماجراهای شفاهی موجود در حافظه جمعی فلسطینیان است. او در سال 1949 در دالیه الكرمل در جنوب شهر حیفا به دنیا آمد. مقطع دبیرستان را در حیفا به پایان رساند و تحصیلات دانشگاهی خود را در قدس و سپس در حیفا ادامه داد. او فلسفه خوانده و از سال 1968 تا 1990 در عرصه روزنامه نگاری و مطبوعات فعالیت داشته است. وی مسئولیت تحریر ضمیمه فرهنگی روزنامه الاتحاد (چاپ حیفا) را بر عهده داشت و در مجله فرهنگی «الجدید» و مجله «قضایا اسرائیلیه» چاپ رام الله قلم فرسایی می كرد. وی در زمینه های نقد ادبی، هنر،‌ نمایشنامه، سینما، هنرهای تجسمی به نویسندگی می پردازد و در مورد موضوعات فرهنگی به ایراد سخنرانی می پردازد. او هماهنگ كننده شبكه تاریخ شفاهی فلسطین در مناطق اشغالی 1948 می باشد و از بنیانگذاران كنگره حق بازگشت و صلح عادلانه می باشد. او در تشكیل و مدیریت شماری از موسسات عربی مانند اتحادیه نویسندگان عرب، كمیته سینمای فلسطین در حیفا موسوم به «الجدید»، انجمن پیشرفت موسیقی عربی، مركز اطلاع رسانی جامعه فلسطین در اسرائیل، مدیر مركز مطالعات فلسطینی و اسرائیلی حیفا موسوم به «امیل توما» (از 2002 تا 2008) نقش داشته است. وی نگارش برنامه آینده فرهنگ فلسطین كه توسط كمیته عالی پیگیری منتشر شده،‌ بر عهده داشته است. ایشان همچنین تهیه پیش نویس اولیه سند حیفا و پروژه ملی ادبیات كودك فلسطین را عهده دار بوده اند.

از سلمان ناطور چهل كتاب به زیور طبع آراسته شده است كه شامل رمان، داستان كوتاه، پژوهش و كتاب كودك می باشد كه البته باید به آنها چندین نمایشنامه و ترجمه پنج كتاب از زبان عبری را نیز اضافه كرد. از مهم ترین كتاب های وی تریلوژی مشهورش است كه شامل: «الذاكره، سفر علی سفر و انتظار» (حافظه ـ سفر پشت سفر ـ انتظار) می باشد.

وی نمایندگی فرهنگ فلسطین را در بسیاری از كنگره ها و جشنواره های عربی و بین المللی بر عهده داشته است. وی به خاطر مواضع ملی اش كه در نوشته های مطبوعاتی و ادبی اش انعكاس یافته است، بازداشت و به تحمل حبس خانگی ـ برای مدت های متفاوت ـ محكوم شد.

س: در آغاز و به صراحت باید خدمت تان عرض كنم كه انسان می ماند كه شما را با چه عنوانی خطاب قرار دهد. یك اندیشمند و سیاستمدار، یك پژوهشگر و روزنامه نگار، یك رمان نویس و نگارنده داستان های كودك … سلمان ناطور در میان این عناوین، در كجا قرار دارد؟

من نویسنده هستم و حرفه بنده نویسندگی و انجام هنرهای ادبی است كه از جمله این هنرها، خواندن است، خواندنی كه با هدف نوشتن صورت می گیرد. حرفه بنده سفر یا هر فعالیت دیگر است. بنده هر چیزی را كه می بینم یا می شنوم یا با آن آشنا می شوم، تبدیل به یك متن ادبی می كنم ؛‌ ولی این متن ادبی در اكثر اوقات در حافظه و ذهن بنده ذخیره می شود تا اینكه به عنوان ماده خام در هنگام نگارش متن بعدی مورد استفاده قرار گیرد. از نظر حرفه ای، بنده تمام حرفه ها و پیشه هایی كه شما در سوال خود مطرح كردید، انجام می دهم و این موضوع به بنده كمك می كند تا از نثر ـ در تمامی اشكال و انواعش ـ استفاده كنم. ضمنا شما نگفتید كه بنده یك نمایشنامه نویس نیز هستم و می توانم نمایشنامه های خود را بر روی سن به اجرا در آورم.

س: در صورت امكان برای ما از آغاز كار خود بگویید و اینكه چگونه رابطه شما با حافظه جمعی فلسطینیان شكل گرفت و چرا می گویید: «اگر بدون حافظه باقی بمانیم، خوراك كفتارها خواهیم شد.»

من اهل یك روستای زیبا واقع در ارتفاعات منطقه الكرمل هستم. در خانواده ای بزرگ شدم كه به ادبیات به ویژه شعر عشق می ورزید و چندین شاعر ـ‌ محلی سرا ـ را تربیت كرد كه از آن جمله می توان به پدرم و دو تن از عموهایم اشاره كرد كه البته یكی از آنها نابینا و به خاطر فصاحت، هوش سرشار و سرودن شعرهای محلی شهره بود. عموی نابینایم چند ماه پیش از تولد بنده دار دنیا را وداع گفت و به همین خاطر نام او را روی من گذاشتند به این امید كه در كنار نام او، استعداد شعری اش را نیز به ارث ببرم. از وقتی كه خودم را شناختم، خیلی زود متوجه شدم كه پرداختن به شعر و ادبیات رسالتی می باشد كه بر دوش بنده گذارده شده است و من نباید امید خانواده را ناامید كنم. نوشتن شعر را آغاز و در آن مهارت پیدا كردم تا اینكه مدیر مدرسه مرا به خاطر سرودن قصائد عاشقانه و غزل آمیز احضار، سرزنش و تنبیه نمود و در آن وقت بود كه فهمیدم كه الان دیگر زمان غزل و شعر نیست. به همین خاطر به نوشتن داستان، خاطره و مقالات نقدی پرداختم و رابطه بنده با حافظه جمعی با حكایت های پدربزرگم و هم سن و سال های او شروع شد كه موضوع آن جنگ با ترك ها و انگلیسی ها و نیز شهر حیفا بود، شهری كه بنده مقطع دبیرستان را در آن گذراندم بدون آنكه با تاریخش آشنا باشم و بدانم كه فاصله خانه شاعر بزرگ فلسطینی عبدالكریم الكرمی (ابی سلمی) با مدرسه ما از صد متر تجاوز نمی كند و خیابان «استقلال» نامش خیابان «الملوك» بوده و میدان پاریس نامش میدان «حناطیر» بوده است … در كودكی نمی دانستم كه شیخ أبا حلمی، پسران، دختران و نوادگانش كه از سال 1948 تا 1954در خانه ما زندگی می كردند و مانند یك خانواده بودیم، آوارگانی بودند كه از روستای خود یعنی عین حوض بیرون رانده شده اند و این پدربزرگم بوده كه آنها را از آوارگی نجات داده است و تا زمان بازگشت به منطقه ای كه در آن «عین حوض» جدید را تشكیل دادند، پیش خود نگاه داشته است ؛ البته عین حوض اصلی همچنان در اشغال یهودیان است.

در آن برهه (كودكی) نمی دانستم كه در سال 1948 چه اتفاقی افتاده و وضعیت فلسطین تا پیش از این تاریخ به چه شكل بوده است و تنها اطلاعات بنده در این خصوص محدود به آن چیزی بود كه از حكایت های پدربزرگم و آنچه در حافظه داشت، شنیده بودم. پیش نسل قدیم می رفتم تا به حكایت های آنها و داستان شیخ عباس گوش دهم. مردم منطقه ما درباره شیخ عباس چنین می گفتند كه وی به خاطر از دست دادن حافظه، خوراك كفتارها شده است. ماجرای شیخ عباس بار دیگر در وجود بنده آتش كنكاش در حافظه جمعی را روشن كرد ؛ زیرا این حافظه جمعی، گواه و شاهدی انسانی درباره حوادث تاریخی می باشد كه برای ملت فلسطین پیش آمده و داستان نسلی است كه در جریان فاجعه اشغال فلسطین به دنیا آمده و داستان ماهایی است كه در بعد از فاجعه اشغال فلسطین به دنیا آمدیم.

س: تلقی شما از رابطه حافظه شفاهی با تاریخ چیست … مرز میان شما و یك مورخ چیست؟

من مورخ نیستم و آنچه كه بنده می نویسم یك متن ادبی است نه یك ماده علمی. من به دنبال حقیقت نیستم، من به دنبال كسانی هستم كه با این حقیقت زندگی كرده اند. برای بنده، بیش از این وقایع، كسانی اهمیت دارند كه این وقایع را تجربه كرده اند. حافظه شفاهی می تواند یكی از منابع مهم تاریخ نگاران باشد البته اگر آنها از صحت و سقم اطلاعات وارده در حكایت ها و حافظه های شفاهی اطمینان حاصل كنند ؛ ولی چیزی كه از همه مهم تر می باشد، آن است كه شاید این حافظه شفاهی مورخ را به وقایعی راهنمایی كند كه هرگز در منابع تاریخی ذكری از آن به میان نیامده است.

س: شما می فرمایید كه «بعد از جنگ 1948 به دنیا آمده ام … در جریان جنگ 1967 وارد مدرسه شده ام … در هنگام وقوع جنگ 1973 ازدواج كرده ام و فرزند اولم در جریان جنگ لبنان به دنیا آمد و پدرم در هنگام وقوع جنگ خلیج دار دنیا را وداع گفت و نوه دختری ام در بحبوحه جنگی به دنیا آمد كه همچنان ادامه دارد.» آیا این تقدیر فلسطینی ها است كه حافظه آنها تا این حد «جنگی» باشد و جنگ ها به عنوان نقطه به یاد ماندنی و معیار باشند؟

در گذشته، خانواده ما هنگام صحبت از یك واقعه و ماجرای شخصی، آن را در قالب یك حادثه عمومی كه البته در ارتباط با طبیعت بود، مشخص می كردند. مثلا مادربزرگم می گفت كه پدرم در سالی كه برف و یخبندان بود، به دنیا آمد و پدرش نیز در سال خشكسالی از دنیا رفت و عمه ام در هنگام برداشت محصول به دنیا آمد.

در واقع، در هنگام نبودن تقویم، طبیعیت تقویمی بود كه برای راهنمایی افراد در خصوص زمان بروز حوادث شخصی مانند تولد، ازدواج و … استفاده می كردند ؛ ولی نسل ما كه بعد از فاجعه اشغال به دنیا آمده، خیلی برایش راحت است كه بین حوادث شخصی با وقایعی كه در حیات و حافظه او نهادینه شده و رسوخ كرده است، پیوند برقرار كند ؛ ولی آیا چیزی قوی تر و خشن تر از جنگ هست؟ نسل ما نسل جنگی نیست ؛ بلكه قربانی تمامی جنگ ها است. نسل ما با یك تراژدی پایان ناپذیر رو به رو است و به نظر نمی رسد كه در آینده ای نزدیك بتوان برای این جنگ پایانی تصور كرد. اینكه بنده از جنگ ها به عنوان یك شاخص و معیار استفاده كرده ام، به خاطر آن است كه می خواستم ناراحتی و خشم خود را نسبت به این سرنوشت اعلام بدارم و اعتراض خود را نسبت به وقوع این جنگ ها اعلام نمایم. این كار بنده، اعتراض یك نسل با تمام فرزندان و نوادگانش نسبت به موضوع جنگ است.

س: آیا همان طور كه شما در كتاب تان گفته اید، این سرنوشت فلسطینی ها است كه منتظر بمانند … و اینكه «انتظار» ویژگی و خصلت زندگی آنان باشد … فلسطینیان باید منتظر چه چیزی باشند و به نظر شما تا كی این انتظار ادامه می یابد؟

به نظر می رسد كه انتظار قدر محتوم فلسطینی ها است. فلسطینی ها به این انتظار، اعتیاد پیدا كرده اند و بیش از صد سال است كه انتظار استقلال، آزادی و تشكیل كشور را می كشند و آوارگان نیز در انتظار بازگشت هستند. فلسطینی ها تنها به حكم اینكه فلسطینی هستند، باید در فرودگاه ها منتظر بمانند. فلسطینی ها برای ورود به میهن خویش در گذرگاه ها منتظر می مانند و در ایست های بازرسی كه میان روستا و شهرش احداث شده است، انتظار می كشند. آنها منتظر مجوز برای انتقال از جایی به جای دیگر هستند. آنها منتظر كمك های مالی كشورهای كمك كننده و درآمدهای مالیاتی هستند تا بتواند چیزی بخورند و بنوشند و البته بدون انتظار هیچ چیزی به دست نمی آورند. اعتیاد به انتظار به این معنا نیست كه فلسطینیان و غیر فلسطینیان آن را یك قضا و قدر محتوم بر می شمارند. اگر این انتظار قضا و قدر محسوب شود، به این معنا خواهد بود كه اعتراض به آن هیچ فایده ای ندارد و مادامی كه اعتراض بی فایده باشد، تسلیم شدن سودمندتر است و تا زمانی كه تسلیم شدن سودمندتر باشد، تسلیم شدن در برابر قضا و قدر به معنای تسلیم شدن در برابر غیب، انتظار فرج كشیدن، دعا كردن، تضرع داشتن، قربانی كردن و ورود به دایره بی آغاز و پایان است كه طرف استفاده كننده از آن در خارج از این دایره قرار دارد. اعتیاد به انتظار با خود پوست كلفتی می آورد و اعتراض به این انتظار، با خود انقلاب به دنبال دارد. تا كی این وضعیت ادامه خواهد یافت، نمی دانم.

س: مثل اینكه حیفا جایگاه خاصی در آثار سلمان ناطور دارد … آیا منظور حیفای كنونی می باشد یا آنچه از حیفا در حافظه شما باقی مانده است؟

حیفا شهر من است كه البته در حال حاضر در آن زندگی نمی كنم. بنده بیشتر روزهای زندگی ام را در حیفا گذراندم. در سن چهارده سالگی تحصیلاتم را در این شهر آغاز كردم سپس برای چهار سال آن را ترك كردم و برای تحصیل به قدس رفتم. سپس به حیفا بازگشتم و از آن تاریخ، در ذهن و جان من جای دارد. حیفا جایگاه خاصی در ذهن و روان من دارد ؛ زیرا بنده در آن به دنیا آمدم و رشد كردم. این حیفا بود كه آگاهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مرا در روزنامه های الاتحاد، مجله الجید و نیز همایش های فرهنگی و راهپیمایی ها و نشست های ملی و نیز در قهوه خانه ها و خیابان هایش پروراند، خیابان هایی كه تغییر نام پیدا كردند و بسیاری از عمارت ها و ساختمان های زیبای عربی موجود در آن تخریب گردیدند ؛ ولی بسیاری از این ساختمان های باقی مانده، شاهدی بر حیفای گذشته می باشد. حیفا شهر تجار، فرهیختگان و كارگران بود. این شهر مانند یافا، عكا و قدس یك شهر فرهنگی بود كه روزنامه ها و كتاب های عربی در آن منتشر می شد. باشگاه ها و گروه های نمایش در آن به شكوفایی و رشد می رسیدند. در این شهر بود كه ام كلثوم، اسمهان و فرید الأطرش به آوازخوانی پرداختند و در سن های این شهر بود كه یوسف وهبی و جرج أبیض به اجرای نمایش پرداختند و جواهری ـ در كنار معروف الرصافی و عبدالقادر مازنی ـ‌ قصائد ملی خود را در مراكز ادبی این شهر خواند و در آنجا بود كه ابوسلمی، ودیع البستانی،‌حلیم الرومی، مطلق عبدالخالق و امیل حبیبی به هنرمندی پرداختند. حیفا شهری بود كه مدرك استعداد ونبوغ به فرهیختگان، شعرا و هنرمندان می داد. این حیفا بود كه لقب «كوكب الشرق» را به ام كلثوم اعطا نمود، حیفایی كه در این ایام، سالروز سقوط خود را می گذراند … این قهوه خانه «الشرق» در شهر حیفا بود كه میزبانی ام كلثوم را بر عهده داشت و در جریان دعوت همگانی خود اعلام داشت: «همگان را برای حضور در جشن كوكب الشرق» دعوت می كنیم و از همان زمان بود كه این بانوی مصری لقب جاودان خود را دریافت كرد.

اینها كه گفته شد مربوط به حیفای قبل از اشغال است. در آن برهه تعداد عرب ها 75 هزار نفر بود كه از مجموع آنها تنها سه هزار نفر باقی ماندند كه باید دوباره دست به زانو می گرفتند و دوباره سلامت خود را باز می یافتند. من و هم سن و سالان من با چشم شاهد مرگ و زندگی و ویرانگری و ساختمان سازی در این شهر بودند و دیدند كه چگونه چهره این شهر به همراه نام خیابان ها و محله هایش تغییر كرد ؛ ولی این شهر اندك اندك در حال بازیابی صبغه گذشته خودش است و ما تمام تلاش خود را به كار خواهیم بست تا هویت فرهنگی و فلسطینی را كه حیفا از دست داده است، به آن بازگردانیم.

س: آن طور كه شما در نوشته های تان گفته اید یك جمله طنز آمیز می تواند در عین حالی كه بیانگر درد است،‌ عامل امید به زندگی و منبع قدرت باشد. چطور چنین چیزی ممكن است؟

طنز سلاح ضعفا است و توان انسان را برای بقا، پایداری و مبارزه تقویت می بخشد. در دیدار با نسلی كه فاجعه اشغال فلسطین را تجربه كرده اند، به این نكته پی بردم كه بیشتر آنها تمایل به طنز دارند تا با استفاده از آن بر درد و زخم عمیق روحی كه فاجعه اشغال فلسطین با خود به دنبال داشته است، فائق آید. طنز در ادبیات، در واقع از اشتباه بودن رفتارهای سیاسی و اجتماعی و تناقضات موجود در آنها و نیز غیر عاقلانه بودن شان پرده بر می دارد. طنز در آن واحد هم می خنداند و هم می گریاند. طنز روشی كوتاه و تند برای بیان خشم و ناراحتی است. طنز حكم پیكانی را دارد كه قدرت ها و گروه های غیر مشروع و غیر قانونی را هدف قرار می دهد كه دست به خشونت می زنند. طنز بهترین زبان برای مخاطب قرار دادن همه قدرت ها و دستگاه های حاكمه است.

س: خواننده در تریلوژی شما («ذاكره»، «سفر علی سفر» و «انتظار») این روحیه حماسی و تلفیقی كه میان انواع ادبی مختلف مانند مقاله های مطبوعاتی، داستان، قصیده، خاطره نویسی، زبان سینما، فیلم نامه نویسی و گفتگو انجام داده اید، را حس می كند. چگونه توانستید به این تلفیق عجیب دست پیدا كنید؟

برخی ها این موضوع را یك نقص و ایراد ادبی می دانند ؛ زیرا رویكرد حاكم بر جهان و به طور مشخص كشورهای عربی، تخصص محوری است یعنی اینكه با ادبیات به عنوان یك علم برخورد می شود كه باید در یك زمینه و یك شیوه آن تخصص پیدا كرد. البته بنده در برخورد و تعاملی كه با نگارش ادبی دارم، همچنان رویكردی كلاسیك دارم. انتخاب این گرایش كلاسیك به خاطر آن است كه آفرینشگر ادبی ـ پیشاپیش ـ سبك و روش ادبی كه برای نگارش متنش مورد استفاده قرار می دهد، انتخاب نمی كند ؛ بلكه در حین نگارش، گهگاه خود را متمایل به داستان كوتاه،‌ گاهی به خاطره نوسی، برخی مواقع به قصیده، گاهی اوقات به رمان و برخی مواقع به مقاله ادبی می بیند. نویسنده باید در تمامی این انواع و سبك ها مهارت داشته باشد یعنی اینكه بر نگارش درست ـ چه از نظر زبانی و چه از نظر ساخت ـ تسلط داشته باشد. در كتاب «رحله الصحرا» با یك فلسطین بزرگ و متنوع رو به رو هستیم كه در آن هر چه یك انسان فلسطینی در سفر سخت و دشوار زندگی با آن رو به رو می شود، وجود دارد و طبیعی است كه نگارش نیز در آن نیز متنوع می باشد و گاهی شكل یك توصیف را به خود می گیرد و گهگاه به شكل روایت داستان در می آید و برخی مواقع با ذكر حالت های روانی همراه می شود كه آن را به شعر نزدیك می نماید و گاهی با به تصویر كشیدن صحنه هایی همراه می شود كه بیشتر شبیه سینما یا نمایش است. این یك جهان گسترده و متنوع انسانی و نتیجه تجربه ای است كه در حدود سی سال به طول انجامیده است و در آن ده ها و شاید صدها فلسطینی كه در دوره اشغال فلسطینی زندگی می كرده اند و حكایت های شان را ذكر كرده اند، در آن وجود دارد. در بیشتر اوقات، این حكایت را همان طور كه از زبان آنها شنیدم، به لهجه خودشان ذكر كردم و در داخل این حكایت ها نفرین ها و آه و افسوس های آنان را نیز آورده ام. در هر صورت، برای انجام چنین پروژه ای استفاده از این روش تركیبی بسیاری ضروری بود.

س: تاكید زیادی بر استفاده از زبان عامی داشتید كه البته این امر متناسب با روایت شفاهی ماجراهایی است كه از زبان صاحبان آن نقل شده است ؛ ولی سوال اینجاست كه خوانندگان عرب چطور با این موضوع برخورد خواهند كرد؟ ضمنا نظر شما در خصوص اقدام بسیاری از رمان نویسان عرب در استفاده از لهجه و زبان عامی در نوشته های شان چیست؟

بنده مخالفتی با استفاده از زبان عامی در متن ادبی ندارم ؛ ولی باید استفاده از این زبان، قابل توجیه باشد و برآمده از ناتوانی نویسنده از نگارش به زبان فصیح نباشد ؛ بلكه به كارگیری این زبان باید به اثر زیبایی، صداقت و معنا ببخشد یعنی اینكه توانایی بیشتری به آن بدهد نه آنكه به تضعیف اثر بیانجامد. بنده تمایل دارم كه در رمان، گفتگوها به زبان عامی نوشته شود ؛ زیرا این موضوع یك بعد انسانی خاص به شخصیت ها می بخشد و آنها را در جایگاه و مكان طبیعی خودشان قرار می دهد. وقتی كه بنده از زبان عامی در ذكر محتوای «حافظه جمعی» استفاده می كنم، هدفم این است كه احساسات و افكار نسل دوره اشغال فلسطین را با زبان خودشان انتقال دهم نه با زبان خودمان و به همین خاطر تا پایان از زبان خود آنها استفاده كردم تا اینكه فرزندان واقعی این نسل را به نمایش بگذارم نه آنكه در رمان خود قهرمان ها، چهره های برجسته یا عروسك هایی را به نمایش بگذارم كه ما آنها را حركت می دهیم و ما صدا بر روی آنان می گذاریم و ما به جای آنان آه بر می آوریم.

س: شما تریلوژی خود را با «نامه ای كوتاه به پدر» به پایان رسانده اید و در آن گفته اید: «راحتی و آسایش مرگ برای شما است و سفر صحرا و شوقی كه مرا به سمت كفن می كشاند، سهم من است. این شوق را باد به زمین محكم می بندد و روح، آن را به سمت آسمان می برد.» چه حرفی در مورد این نامه دارید؟

من در این نامه به پدرم می گویم كه سفر در صحرای زندگی را ادامه می دهم همان طور كه او ان را آغاز كرده است. ضمنا در این سفر من نزدیك او باقی خواهم ماند زیرا او به من زندگی را آموخته است. او می تواند در مزار خود آسوده بخوابد و من در برابر طوفان ها خواهم ایستاد. شاید تقدیر این باشد كه در صورت تلاش و فعالیت، به جایی كه به دنبال آن هستید برسید. ما با وجود همه مشكلات خوش بین هستیم. این پیام من به پدرم است.
 

لینک کوتاه:

کپی شد