چهارشنبه 30/آوریل/2025

سوگنامه یک رهبر حماس در فراق دختر آواره اش شیراز

یکشنبه 14-آگوست-2016

یکی از رهبران جنبش مقاومت اسلامی “حماس” دختر خود با نام “شیراز” ملقب به “أم یقین” را که 17 سال بود به خاطر زندگی وی به همراه همسرش در کرانه باختری و ممانعت رژیم صهیونیستی از سفرش به باریکه غزه موفق به دیدارش نشده بود، از دست داد.
به گزارش مرکز اطلاع رسانی فلسطین، احمد یوسف مانند بسیاری از فلسطینیان دیگر نام دخترش را به خاطر عشق و علاقه اش به شهر شعر و ادب ایران “شیراز” نامگذاری کرده بود و در سوگنامه جانسوزش در فراق دخترش هم به آن اشاره کرده است. وی از زمان ازدواج دخترش و انتقال وی به کرانه باختری که شوهرش ساکن آنجا بود، موفق به دیدن دختر عزیزش نشده بود و مرگ وی غم فراق جانسوزی بر دل وی گذاشت و از همین رو، این رهبر حماس طی سوگنامه ای دلنشین احساسات درونی اش از مرگ دخترش را ابراز کرده است که در زیر متن ترجمه این سوگنامه از نظر خوانندگان محترم می گذرد:

شیراز…خداحافظ ای دختر دلبندم

وعدهما روز قیامت نزد پروردگار مقتدر…

دخترنازنینم… بیش از دو ماه بود که می خواستی به غزه بیایی، اما رژیم غاصب صهیونیستیبا اقدامات غیر انسانی اش مانع از این کار می شد و به بهانه های امنیتی به تواجازه سفر به غزه را نمی داد تا فراق بیش از 16 ساله ما همچنان ادامه پیدا کند…ما هم از اینجا و از طریق دوستان تلاش کردیم زمینه این سفر را فراهم کنیم، اماقسمت نبود… طی روزهای گذشته پشت سر هم تماس می گرفت که تو را خدا کاری کنین…از دایره مدنی بخواهین که زمینه سفر من به غزه راغ فراهم کند… ما هم ناگزیر بهشامیدواری می دادیم، اما می دانستیم که کار سختی است… هر روز زنگ می زد و بامادرش صحبت می کرد؛ گویی می خواست با زبان بی زبانی به ما بگوید که می خواهد با ماخداحافظی کند و بگوید: الوداع پدرم… الوداع مادرم… خانواده ام… عزیزانم…وطنم…

این جوری ما را ترک کردی عزیزم… هنوز صحنه هایدوران کودکی و خاطراتت جلوی چشمان ماست… دختر دلبندم! می روی و چشمان ما هنوز ازدیدن تو فرزندانت سیر نشده است… آنها اکنون به سن جوانی رسیده اند، اما ما هنوزآنها را ندیده ایم…

دختردوست داشتنی ام! هر چند که مرگ و اشغالگران تو را از ما دور کردند، اما یاد تو ازخاطر ما نمی رود…

توهمیشه در دل و جان ما خواهی بود و ما درد فراق تو را در سینه سوخته مان حمل خواهیمکرد…

خداحافظای عزیزترین فرزند و ارزشمندترین دوستم…

خداحافظ…امروز جز دعا و اشک ریختن و یادآوری خاطرات کاری از دستم بر نمی آید…

الوداعدختر دلبندم… به امید روزی که به هم برسیم و دیگر آنجا دودستگی و اشغالگری وفراق معنایی نداشته باشد، بلکه بهشتی باشد که پهنای آن آسمان ها و زمین باشد…

خداحافظفرزندم… دیروز عکست را که در کودکی در آمریکا گرفته بودی و برخی صحنه های مربوطبه سفرمان به ترکیه و قبل از انتقال تو به کرانه باختری را دیدم…

باچشمان اشکبارم با تو وداع می کنم و اشک هایم دیگر اجازه صحبت کردن بیشتر را نمیدهد…

الوداعأم یقین… ای دختر عزیز و نور چشمم… الوداع شیرازم؛ ای شهر دلم، ای شهر اولیاءو شعرا، از خداوند متعال می خواهم که تو را قرین رحمت خویش گرداند و در بهشت برینجای دهد… إنا لله و إنا إلیه راجعون


 دختر دیگر احمد یوسف نیز شعری در رثای خواهرش شیراز سروده است که متن ترجمه شده آن بدین شرح است:

شیراز

بیدارشو… ما را تنها نگذار…

17 سالاست که من تلاش می کنم تو را ببینم

امااشغالگران کثیف حتی یک فرصت هم به من ندادند تا بر پیشانی ات بوسه بزنم…

17 سالگذشت… عمر می گذرد و من هنوز به آرزویم نرسیده ام..

دیشبتو با من تماس گرفتی

میبخشی که زندگی باعث شده است از تو بی خبر باشم

مراببخش که دوباره با تو تماس نگرفتم

خوابمرا از یاد تو غافل کرد

برایتپیغام گذاشتم که بسیار مشتاق دیدنت هستم

مردنترا باور نمی کنم

تونمرده ای

میامپیشت و می بینمت

میخواستم سورپرایزت کنم

درخواهم زد

تو راخدا

بلندشو و در را باز کن و مرا برای آخرین بار در آغوش بگیر

خواستهدیگری ندارم

بهاندازه 17 سال فراق تو را در آغوش خواهم گرفت

در اینعکست لباسی را که من به تو هدیه داده بودم، پوشیدی

آن رابه من هدیه بده عزیزم

تا بویتو را از آن استشمام کنم

تو راخدا

از اینخواب کوتاه بیدار شو

آسیا ودانیا و محمد و یقین

منتظرتو هستند

میخواهند از دست تو غدا بخورند

شیراز

صدایمگرفت از بس صدایت کردم

صدایمهمه این فاصله ها و موانع لعنتی را در می نوردد

آیاصدایم را می شنوی

تو راخدا پاشو و به من بله بگو

لینک کوتاه:

کپی شد