اخیرا “جان میر شایمر” و “استفان والت” کتابی تحت عنوان “لابی صهیونیستی و سیاست خارجی آمریکا” منتشر کردند، “لیس جیلب” تحلیلگر کهنه کار سیاست خارجی آمریکا درباره این کتاب اعلام کرد که روابط ویژه ای که میان این دو کشور وجود دارد، از همان آغاز شکل گیری رژیم صهیونیستی باعث اختلاف نظرهای زیادی میان این رژیم و دولت آمریکا شده است و مقامات آمریکایی همیشه نظرات مختلفی در ارتباط با میزان مداخله در امور خاورمیانه و نیز سطح روابط با رژیم صهیونیستی و حمایت از آن داشته اند.
جلیب برای اثبات درستی نظر خود، دو اظهار نظر کاملا مختلف در این زمینه را بیان کرذه است که در سال های 1946 و 1947 به “هاری ترومن” رئیس جمهور وقت آمریکا پیشنهاد داده شده بود. در آن زمان انگلستان اعلام کرده بود که قصد دارد از فلسطین عقب نشینی کند و عرب ها و یهودیان نیز نیروهای خود را آماده کرده بودند تا هر زمان سیطره نظامی انگلستان بر فلسطین لغو شود به منظور سیطره بر این منطقه وارد جنگ شوند. حال سوالی که در اینجا در مورد اوضاع کنونی فلسطینیان و رژیم صهیونیستی مطرح می شود این است که رژیم صهیونیستی در صورت از دست دادن برتری نظامی خود چگونه می تواند با ساکنان خشمگین این منطقه که جمعیت آنها به مراتب بیشتر از جمعیت صهیونیست هاست و بر سر سیطره بر اراضی این منطقه با این رژیم رقابت می کنند، مدارا کند؟
“کلارک کلیفورد” مشاور حقوقی ترومن در زمان ریاست جمهوری وی معتقد است که آمریکا به ویژه پس از این که جامعه بین المللی حادثه “هولوکاست” را که آلمانی های نازی علیه یهودیان انجام دادند نادیده گرفت، لزوم کمک به تشکیل کشور یهودی را وظیفه اخلاقی خود می دانست. اما در همین حال “جرج مارشال” وزیر امور خارجه آمریکا در زمان ریاست جمهوری ترومن معتقد است که اقدام آمریکا در به رسمیت شناختن “اسراییل” خسارت هایی را به این کشور وارد آورد که شاید تا ابد نتوان این زخم ها را در روابط آمریکا با کشورهای دیگر التیام بخشید.
مارشال نیز مانند جلیب معتقد است که این اقدام آمریکا با واقعیت های مربوط به توازن جمعیتی عرب ها و صهیونیست ها تناقض دارد و حضور چند میلیون یهودی در میان ده ها میلیون عرب، نمی تواند نتیجه خوش بینانه ای برای آمریکا در پی داشته باشد و سر انجام منجر به ادغام این تعداد یهودی در میان عرب ها خواهد شد. ترومن در آن وقت پیشنهاد وزیر امور خارجه خود را (شاید برای اولین بار) نپذیرفت و با این کار خود زمینه تشکیل کشور “اسراییل” و حوادث بعدی را فراهم آورد.
مطالبی که جلیب درباره نگرانی های مارشال در آن زمان در اظهار نظر خود درباره کتاب “لابی صهیونیستی و سیاست خارجی آمریکا” نوشته است، مرا به یاد مقاله ای انداخت که تقریبا 6 سال پیش در ارتباط با توازن جمعیتی یهودیان و عرب ها در این منطقه ناآرام و سراسر درگیری نوشته بودم.
شکاف بزرگ جمعیتی که رسانه های آمریکایی و نیز دیگر نهادهای ذیربط توجهی به آن نمی کنند، در آن زمان مساله کاملا شایان توجه بود. از همین رو به این فکر افتادم که آمار زیر را که در آن زمان از مدارک و اسناد اداره آمارگیری دولتی آمریکا استخراج کرده بودم بازبینی کنم. در این آمارها میزان جمعیت رژیم صهیونیستی و همسایگان آن پس از جنگ “یوم کیبور” (جنگ اکتبر سال 1973) و در سال گذشته (2006) و آمار احتمالی سال 2050 آورده شده است.
جمعیت رژیم صهیونیستی در سال 1973 سه میلیون و 200 هزار نفر بود که این میزان در سال 2006 به 6 میلیون و 400 هزار نفر رسید و انتظار می رود که در سال 2050 به 8 میلیون و 500 هزار نفر افزایش یابد. در مقابل کل جمعیت کشورهای عربی همسایه این رژیم در سال 1973 نزدیک به 54 میلیون و 700 هزار نفر بود که این در سال 2006 به 138 میلیون و 600 هزار نفر رسید و پیش بینی می شود که در سال 2050 به 238 میلیون و 300 هزار نفر برسد. در همین حال باید گفت که جمعیت کرانه باختری و نوار غزه در سال 1973 یک میلیون و صد هزار نفر بود که در سال 2006 این میزان به 3 میلیون و 900 هزار نفر رسید و بر اساس پیش بینی ها در سال 2050 به 9 میلیون و 800 هزار نفر افزایش خواهد یافت.
در مورد مطالعه جمعیت دیگر کشورهای عربی در مدت زمان مشابه می بینیم که جمعیت اردن در سال 1973 یک میلیون و 700 هزار نفر بود که در سال 2006 این میزان به 5 میلیون و 900 هزار نفر رسید و بر اساس پیش بینی ها این میزان در سال 2050 به 11 میلیون و 800 هزار نفر خواهد رسید. سوریه دیگر کشور همسایه رژیم صهیونیستی در سال 1973 جمعیتی در حدود 6 میلیون و 900 هزار نفر را در خود جای داده بود که این میزان در سال 2006 به 18 میلیون و 900 هزار نفر رسید و انتظار می رود که در سال 2050 جمعیت این کشور به مرز 34 میلیون و 400 هزار نفر برسد. در این میان مصر بیشترین جمعیت را دارا بوده است که در سال 1973 جمعیت آن 35 میلیون و 500 هزار نفر بود و در سال 2006 به 79 میلیون نفر رسید که پیش بینی می شود جمعیت آن تا سال 2050 به 127 میلیون و 600 هزار نفر افزایش یابد.
به نظر من این آمارها را باید بر روی دیوار دفتر هر یک از سیاست مداران غربی به ویژه آمریکا که سعی در امضای توافقنامه ای دایمی میان رژیم صهیونیستی و همسایگان آن دارد آویزان کرد؛ چرا که حتی در صورتی که جمعیت کشورهای عربی همسایه این رژیم در سال 2050 به میزان سه چهارم و یا حتی یک سوم آمارهای پیش بینی شده برسد تنها نتیجه ای که می توان از این روند گرفت این است که علی رغم رشد سریع جمعیت رژیم صهیونیستی، نسبت جمعیت این کشور در این منطقه (در مقایسه با کشورهای دیگر همسایه آن) پیوسته در حال کاهش است و بدین ترتیب این رژیم نمی تواند تاثیری در نقشه جمعیتی این منطقه داشته باشد و از سوی دیگر توجه به این نکته نیز لازم است که یک پنجم جمعیت کنونی فلسطین اشغالی را نیز عرب ها تشکیل می دهند که نرخ رشد جمعیت آنها بسیار بالاست.
بنابراین می توان دید که نسبت جمعیتی این رژیم وضعیت چندان مطلوبی ندارد و همان طوری که مارشال (وزیر امور خارجه آمریکا در زمان ترومن) نیز پیش بینی کرده بود روز به روز بدتر هم می شود. اما این مساله تنها به رژیم صهیونیستی محدود نمی شود، بلکه اوضاع جغرافیایی عرب ها نیز چندان مطلوب نیست. مساله ای که در اینجا می خواهم به آن اشاره کنم این است که این روند انفجار جمعیت در کشورهای عربی نیز نمی تواند نوید آینده ای درخشان برای هیچ کشوری باشد و به نظر من رویکردهای جمعیتی در خاورمیانه تهدیدی برای برقراری آرامش و رفاه در این منطقه به شمار می رود که این تهدید خطرناکتر از تهدیداتی است که کارشناسان نظامی همیشه آنها را تکرار می کنند.
درست است که تاسیسات هسته ای ایران و نتایج جنگ با جنبش “حزب الله” و “حماس” در نوار غزه و سرنوشت “القاعده” به طور کلی مسائلی مهم هستند که باید با آنها مقابله کرد، اما مساله مهمتر این است که شکاف جمعیتی روزافزون میان “اسراییل” و کشورهای عربی همسایه آن در شمار تهدیدات و چالش های مهمتر و خطرناک تری است که ممکن است نتایج و پیامدهای خطرناکتری هم به دنبال داشته باشد که این رژیم در آینده نتواند از عهده آنها بر آید.
در اینجا قصد دارم به برخی از این پیامدها اشاره ای داشته باشم:
اولا: در صورتی که بر اساس برآوردهای آماری که در بالا به آنها اشاره شد، جمعیت کشورهای عربی در اوایل سال 2050 یا قبل از آن به 250 میلیون نفر برسد، کمک های کشورهای دیگر به این منطقه در زمینه آب جوابگوی مردم این منطقه نخواهد بود و این مساله باعث خواهد شد که عرب ها بار دیگر به بادیه نشینی روی آورند و علاوه بر این تمامی حفاری های رژیم صهیونیستی در طبقات سنگی زیر زمینی به منظور دست یابی به آب که در طول مرزهای فلسطین اشغالی صورت می گیرد، پاسخگوی نیازهای صهیونیست ها در زمینه تامین آب شرب نخواهد بود.
ثانیا: در صورتی که این کشورها در زمینه تامین آب شهروندان خود با مشکلی مواجه نشوند، باز تصور این مساله دشوار است که این کشورها در صورت افزایش جمعیت آنها به دو یا سه برابر بتوانند سلامتی بافت اجتماعی خود را حفظ کنند.
ثالثا: مساله ای که مستقیما به رژیم صهیونیستی مربوط می شود نحوه مقابله با انفجار اجتماعی و انسانی کرانه باختری و نوار غزه است که جمعیت آنها به 9 میلیون و 800 هزار نفر رسیده است و این در حالی است که این مناطق در محاصره کشور دیگری (فلسطین اشغالی) قرار گرفته است که در کل جمعیت آن از 6 میلیون و 500 هزار یهودی و 2 میلیون عرب دارای تابعیت “اسراییلی” تجاوز نمی کند. نتیجه این وضعیت این است که هر برنامه ای نیز در جهت ایجاد توازن میان جمعیت و مساحت این منطقه صورت گیرد در نهایت نمی تواند مانع از این شود که ظرفیت این مناطق پر شده و به مرز انفجار برسد.
بدیهی است که تا زمانی که جمعیت فلسطینیان در کرانه باختری و نوار غزه از جمعیت صهیونیست های ساکن فلسطین اشغالی بیشتر باشد، برتری نظامی در این منطقه به نفع رژیم صهیونیستی خواهد بود. در این صورت این سوال پیش می آید که در صورتی که برتری نظامی کارآیی خود را از دست دهد، رژیم صهیونیستی چگونه می خواهد با فلسطینیان خشمگین که جمعیت شان بیش از جمعیت صهیونیست هاست و با این رژیم بر سر سیطره بر این منطقه رقابت می کنند، مدارا کند؟
این سوال خود سوال نگران کننده دیگری را در ذهن ما تداعی می کند و آن این که چه زمانی جمعیت عرب ها ـ یا در شرایط سیاسی کنونی ایرانی ها ـ به حدی خواهد رسید که تهدیدات رژیم صهیونیستی علیه تاسیسات هسته ای کشورهای دیگر ترس و نگرانی را در این منطقه ایجاد نکند؟
همه این سوال ها به مساله انفجار بمب جمعیتی مربوط می شود که خطر آن در مرزهای فلسطین اشغالی احساس می شود و به نظر من این مشکل تا مدت طولانی ادامه خواهد داشت، اما همان طوری که جرج مارشال نیز اعلام کرده بود این مشکل ممکن است دامنگیر خود آمریکا نیز بشود که در این صورت این سوال مطرح می شود که آیا در داخل کاخ سفید یا کنگره آمریکا فرد دیگری همانند “جرج مارشال” که در دهه 40 نسبت به این مساله هشدار داد، به مشکل جمعیتی رژیم صهیونیستی و آمریکا توجه خواهد کرد؟