پنج شنبه 01/می/2025

به سمت یک دیدگاه جدید در مناقشه اعراب و رژیم صهیونیستی

پنج‌شنبه 8-نوامبر-2007

دومین روز از ماه نوامبر جاری (2007) مصادف بود با نودمین سالگشت صدور اعلامیه شوم و ننگین بالفور که بر اساس آن، دولت انگلستان به صهیونیست ها تاسیس میهن ملی یهود در سرزمین فلسطین را وعده داد و همین وعده مقدمه مهاجرت گسترده یهودیان به سرزمین فلسطین، آواره شدن صاحبان اصلی این کشور، آغاز قیام های قهرمانانه، برافروخته شدن آتش جنگ های خونین در منطقه و تلاش های مکرر عرب ها برای مقابله با پروژه صهیونیسم بود.

با وجود تلاش هایی که برای حذف مسئله فلسطین، امضای توافق نامه صلح با رژیم اشغالگر صهیونیستی و تضییع حقوق فلسطینیان در بازگشت به سرزمین شان صورت گرفت (که البته کنفرانس آناپلیس تازه ترین این تلاش ها می باشد) ؛ ولی مسئله فلسطین همچنان در اذهان جهان عرب زنده و پاینده است.

برای اثبات وفاداری مان به آرمان های شهدا و قهرمانانی که در راه دفاع از موجودیت و عزت امت عربی جان خود را کفه اخلاص نهادند ؛ ابتدایی ترین وظیفه ما آن است تا در این برهه حساس تاریخی که با تلاش های گسترده دشمنان برای جلوگیری از فعالیت های ملی و ممانعت از تداوم روند مقاومت جهت آزادسازی فلسطین همراه می باشد، از نتایج مبارزاتی که امت عربی از دوره صدور اعلامیه بالفور در سال 1917 تا این لحظه داشته است، دفاع نمایند.

بی تردید، بررسی دقیق و موشکافانه روند چالش میان جهان عرب با صهیونیست ها به ما نشان می دهد که عرب ها از همان آغاز یک استراتژی روشن برای شکست پروژه صهیونیسم نداشتند ؛ بلکه تمامی آن چیزی که از رهبران عرب دیدیم، مجموعه ای از واکنش های انفعالی و آنی بود و از همین رو، در جریان جنگ هایی که میان اعراب و رژیم صهیونیستی رخ داد، عرب ها بدون برنامه ریزی و قدرت عمل پیش می رفتند و مجموعه درگیری هایی که در طول پنجاه سال با صهیونیست ها داشتیم، غالبا با شتابزدگی و احساس محوری همراه بود که نتیجه این امر نیز شکست های مکرر ارتش های عربی و پیشرفت محسوس پروژه صهیونیسم در مسیر تحقق شعار “از نیل تا فرات” بود.

با وجود آنکه آرمان فلسطین همچنان در ذهن و اندیشه اعراب پا بر جا است و پایبندی به آن نیز همچنان یکی از معیارهای تعیین مشروعیت نظام های رسمی عربی است و ملت فلسطین از همه چیز خود برای حفظ این آرمان مایه می گذارد، ولی عرب ها امروز بیش از هر زمان دیگری از هدف آزادسازی دور شده اند ؛ به ویژه بعد از آنکه حاکمان عرب ذیربط در مسئله چالش اعلام کردند که «تنها گزینه استراتژیک و راهبردی شان برقراری صلح است و مقاومت نوعی خرافه پرستی می باشد و جنگ برای آزادسازی دیگر به زباله دان تاریخ پیوسته است» و درها نیز به روی رژیم صهیونیستی باز شد تا در برابر دیدگان همگان وارد جهان عرب شود و از این راهگذار بتواند ضربات سنگینی را به رشته وحدت عرب ها وارد آورد تا جایی که برخی دول عربی حضور نامشروع صهیونیست ها را در سرزمین فلسطین قانونی دانستند و اقدام به برقراری روابط کامل دیپلماتیک با آنها کردند و کار به آنجا رسید که رژیم اشغالگر عبری توانست کانال های ارتباطی فراوانی را با شمار چشمگیری از کشورهای عربی پیدا کند.

با توجه به مطالب فوق باید این مسئله را بپذیریم که اعتماد به نظام های عربی و تفویض رهبری چالش با اشغالگران صهیونیست ها به آنها کاری سخت است و از سوی دیگر، باید بگوییم که در پرتو عدم موازنه قدرت میان اشغالگران عبری و طرف عربی، امکان هیچ گونه مقابله نظامی میان ارتش های عربی با دشمن صهیونیستی ـ حداقل در آینده نزدیک ـ وجود ندارد.

پس راه خروج از بحران کنونی چیست؟ چگونه می توانیم ضربه مستقیم به رژیم صهیونیستی وارد آوریم؟ در پاسخ به این پرسش ها باید گفت که بازشناخت ماهیت چالش میان اعراب و رژیم صهیونیستی امری ضروری و حیاتی است که البته این شناخت جدید باید هر چه علمی تر و آگاهانه تر باشد و از یک سو، در راستای محدود کردن و تضعیف پایه های قدرت پروژه صهیونیسم باشد و از سوی دیگر، در مسیر تشخیص اهداف و تعیین استراتژی های مقابله با دشمن صهیونیستی باشد.

در همین راستا باید گفت مشکل رهبران عربی که در جهت مقابله با پروژه صهیونیسم گام بر می داشتند، در جا زدن های فراوان و طرح شعارهایی بود که تمامی شواهد و قراین موجود از ناتوانی شان در تحقق این شعارها خبر می داد. ما در دوره گذشته شاهد قهرمان بازی ها، شعارهای پر طمطراق و جبهه گیری های مکرر از سوی رهبران عرب جهت مبارزه با صهیونیسم بودیم که بعد از مدتی این شعارها یا تاکتیک ها (تفاوتی نمی کند که نامش چه باشد) به تسلیم شدن در برابر دشمن خاتمه یافت.

یکی دیگر از مسائل شایان توجه آن است که امت عربی به خاطر میراث های تاریخی و دیدگاه های تئولوژیکی اشتباه، دچار خلط میان صهیونیسم و یهودیت شد و همین خلط امور، پایه تعامل حکام و ملل عرب با یهودیان ساکن در کشورهای شان شد. سردمداران و ملت های عربی آن زمان دیگر یهودیان ساکن کشورهای شان را به عنوان شهروندان عربی که از حقوق ملی برخوردارند، نگاه نمی کردند ؛ بلکه آنها را به عنوان ذخیره بشری جنبش صهیونیسم می دانستند و این گونه بود که دشمنی و خصومت به مشخصه اصلی شکل برخورد با یهودیان عرب مبدل شد و تنها رنج را برای این افراد به دنبال داشت.

رهبران جهان عرب با برخورد خصمانه خود باعث شدند تا شانس موفقیت پروژه صهیونیسم بیشتر شود ؛ چرا که شمار زیادی از یهودیان عرب ساکن عراق، یمن، سوریه، مصر، لیبی، تونس و مراکش به فلسطین مهاجرت کردند تا بحران فرا روی ملت این کشور هر چه بیشتر تشدید یابد.

با توجه به مطالب مذکور دیگر باید میان یهودیت و صهیونیسم تفاوت قائل شد، زیرا این امر یکی از گام های عملی و اصلی در بازشناخت ماهیت چالش میان اعراب و صهیونیست ها جهت دست یابی به یک استراتژی درست برای مقابله با پروژه صهیونیسم است. بد نیست بدانید که اندیشه اشغال سرزمین فلسطین در اصل یک طرح اروپایی بود و اولین کسی که به اهمیت موقعیت فلسطین پی برد، ناپلئون بود. ضمنا اقدام محمد علی پاشا در اشغال منطقه شامات و خارج کردن مصر از دایره حاکمیت عثمانی باعث شد که اروپایی ها بار دیگر به اهمیت استیلا بر منطقه ای که به عنوان نقطه ارتباط میان مشرق و مغرب عربی و رشته پیوند میان دو قاره آفریقا و آسیا به شمار می رفت، توجه نمایند.

اشغال شامات و انفصال مصر از مناطق تحت حاکمیت عثمانی یکی از موانع جدی در راه وحدت مشرق و مغرب عربی بود و قدرت های استعمارگر اروپایی نیز به این نتیجه رسیده بودند که به هم پیوستن رشته از هم گسیخته وحدت میان مشرق و مغرب عربی پایه اصلی شکل گیری یک امپراتوری قوی است، یعنی همان چیزی که باید برای جلوگیری از تشکیل آن می کوشیدند.

پس در یک جمع بندی کلی می بینیم که پروژه صهیونیسم در ذات خود یک پروژه استعماری تماما اروپایی است یعنی درست مشابه طرحی بود که اروپایی های نژادپرست در آفریقای جنوبی به اجرا گذاردند و مشابه تلاش هایی بود که استعمار فرانسه برای فرانسوی کردن الجزایر انجام داد و شهروندان فرانسوی را تشویق می کرد تا به این کشور مهاجرت و اقدام به شهرک سازی در آن نمایند و هویت، تاریخ، میراث، مقاومت و سامانه دفاع فرهنگی الجزایری ها را از بین ببرند.

پس باید بدانیم که چالش موجود در واقع یک نوع استعمارگری اروپایی است و دیگر طرف ها از عرب ها و فلسطینیان گرفته تا خود یهودیان قربانی هستند. شاید این مسئله تعجب شما را برانگیزد ؛ ولی بررسی موشکافانه و دقیق مسئله چالش های موجود در جامعه صهیونیستی از درستی این تشخیص حکایت دارد. امروز دیگر بر کسی این نکته نهان نیست که چالش های میان اشکنازی ها (یهودیان غربی) و سفاردین ها (یهودیان شرقی) بازگو کننده نگرش نژادپرستانه و خودبینانه شهرک نشینان صهیونیست اروپایی نسبت به یهودیانی است که از قومیت های دیگر غیر اروپایی هستند. به عبارت دیگر، باید میان یهودیانی که فریب خورده و به سرزمین فلسطین مهاجرت کرده اند و سرکردگان جنبش صهیونیسم که در شهر بال سوئیس جمع شدند، فرق گذاشت ؛ سرکردگانی که به ترسیم طرح ها و استراتژی های مربوط به اجرای اهداف صهیونیسم پرداختند و برای اجرای این طرح ها سرمایه گذاری کردند و ائتلاف های بین المللی تشکیل دادند و یهودیان را برای مهاجرت به این سرزمین تشویق کردند تا از این طریق، بستر را برای برداشتن گام های بعدی جهت اشغال کامل سرزمین فلسطین بردارند.

یکی از مسائلی که در این راستا حائز اهمیت فراوان است، ارائه تعریفی جدید از یهودیان عرب است. ما باید برای جدایی این افراد از پروژه صهیونیسم و وارد کردن آنها به جبهه عربی تلاش کنیم. دلیلی وجود ندارد یهودیان عربی که صدها سال است در جهان عرب به سر می برند و فرهنگ و عادات عربی با آنها عجین شده است، را از سرزمین های شان طرد کنیم، چرا که در این صورت باعث شده ایم تا اعتقاد آنها به اندیشه صهیونیسم هر چه بیشتر شود و در سنگر ضد عربی قرار گیرند. به اعتقاد بنده باید در مورد بازگشتن یهودیان عرب به سرزمین های عربی که از آنها ـ به اجبار صهیونیسم جهانی ـ به فلسطین مهاجرت کرده اند، تجدید نظر نماییم.

در واقع شاخصه های زیادی هستند که ما را به سمت این برداشت (اهمیت تجدید نظر در بازگشت یهودیان عرب به سرزمین های گذشته شان) می کشانند ؛ به عنوان نمونه می توان از مخالفت یهودیان مصری با مهاجرت به فلسطین یاد کرد. افراد مذکور بعد از آنکه نازی ها مصر را تهدید به حمله و اشغال کردند، با پیشنهاد مهاجرت به فلسطین مخالفت کردند و راهی آرژانتین شدند و هنوز هم فرزندان آنان به زبان عربی صحبت می کنند. در طول جنگ لبنان نیز (در سال 1982) شمار زیادی از سربازان یهودی تباری که در ارتش رژیم صهیونیستی بودند، از مشارکت در جنگ علیه فلسطینیان خودداری کردند که این امر به بازداشت شدن و مجازات شان انجامید. ضمنا یهودیان عراقی که در مناطق اشغالی زندگی می کنند، موضعی کاملا مخالف در مقابل محاصره ای داشتند که ایالات متحده آمریکا از سال 1990 علیه عراق اعمال می کرد.

در پایان نیز باید تاکید کنم این مقاله تلاشی در راستای ارائه یک نگرش و دیدگاه جدید در زمینه چالش موجود میان اعراب و اسرائیل است که امیدوارم درست و صحیح باشد ؛ البته این نکته را نیز باید بگویم که این نگرش و دیدگاه هنوز تکمیل نشده است و به امید خدا، در مقاله ای دیگر این بحث را ادامه خواهیم داد.      

لینک کوتاه:

کپی شد