چهارشنبه 30/آوریل/2025

تاريخ باستان و معاصر فلسطين

چهارشنبه 20-دسامبر-2006

فلسطين قلب ميهن عربي و واسطه العقد و قبله انظار آن است. فلسطين مهد اديان توحيدي بزرگ تاريخ و محل تلاقي تمدنهاست ؛ سرزمين پربركت و زيبايي كه از لحاظ سوق الجيشي، سياحتي و ديني يكي از مهمترين نقاط زمين است .

جغرافيا

ی فلسطين

فلسطين در منتهي اليه غرب قاره آسيا ميان دو خط عرضي 30/ْ29 و 15/ْ33 و دو خط طولي 15/ْ34 و 4/ْ35  شرق گرينويچ واقع است . اين سرزمين بخشي از بلاد شام محسوب مي شود . فلسطين علاوه بر جايگاه ديني كه مهد انبياء و آئين هاي آسماني است به دليل قرار گرفتن در مركز جهان عرب و در حاشيه درياي مديترانه و نيز قرار گرفتن در سه راهي سه قاره آسيا، اروپا و آفريقا اهميت ويژه اي دارد. قرار گرفتن فلسطين در ميان تمدنهاي متخاصم كهن و قرار گرفتن در مسير جنگها و تجارت از يك سو و تشديد درگيري نيروهاي مهاجم براي تسلط و تصرف آن از سوي ديگر اهميت و حساسيت موقعيت آن را دو چندان كرده بود.

مساحت و مرزهای فلسطين

مساحت فلسطين 27009 كيلومتر مربع است . از شرق به اردن، از غرب به درياي مديترانه، از شمال و شمال شرقي به سوريه و لبنان و از جنوب به شبه جزيره (سينا) مصر و خليج عقبه محدود مي باشد .

سرزمين فلسطين به لحاظ طبيعي به چهار منطقه ذيل تقسيم مي شود :

1ـ  دشت ساحلي : از دماغه الناقوره تا رفح امتداد مي يابد. از سمت شمال تنگ و باريك و به سمت جنوب وسيع و فراخ مي گردد. دشت ساحلي به كشت مركبات و برخي انواع ميوه جات و سبزيجات معروف است. از معروف ترين شهرهايش بايد عكا، حيفا، يافا، لد، الرمله، عسقلان، غزه و رفح را نام برد و معروف ترين بنادر فلسطيني مانند عكا، حيفا، يافا و غزه نيز در اين دشت قرار دارند.

2ـ  منطقه كوهستاني: يك چهارم مساحت فلسطين را تشكيل مي دهد و از منتهي اليه شمال شرقي دشت ساحلي تا حوالي النقب امتداد مي يابد.

اين منطقه به صورت ستون فقرات كشور فلسطين است و شامل رشته كوههاي الجليل، الكرمل، نابلـس، قـدس و الخليل مي باشد. حد فاصل كوههاي الجليل با نابلس منطقه وسيع و حاصلخيزي بنام مرج بن عامر واقع است. در اين منطقه درختان زيتون، انجير، انگور، انار و بادام و كاشت مي شود. از معروف ترين شهرهاي اين منطقه مي توان شهرهاي قدس، بيت لحم، الخليل، نابلس، صفد و الناصره را نام برد.

3 ـ  مناطق پست (غور) : به مناطق مجاور رود اردن غور مي گويند و ويژگي آن پايين بودن از مناطق همجوار مي باشد. اين پهنه از شمال تا جنوب، مناطق درياچه الحوله كه توسط صهيـونيستهـا خشـك گرديد، طبريا (با 209 متر زير سطح درياي مديترانه) و درياي مـرده (بحـر المـيت) را شامل مي شود.(وجه تسميه اين دريا، شوري بيش از حد و عدم امكان زيست جانوران دريايي مي باشد) اين منطقه كه با 392 متر زير سطح دريا عميق ترين منطقه جهان به شمار مي رود، 85 كيلومتر طول و عرضي متفاوت دارد. بيشتريـن عرض اين دريـا 16 كيلـومتـر اسـت و مساحت آن به 1015 كليومتر مربع بالغ مي گردد. عميق ترين نقطه دريـا بـه 401 مـتر مي رسد و از معروف ترين محصولات كشاورزي آن موز، مركبات، خيار و گوجه فرنگي است. شهرهاي مهم آن طبريا و اريحا است.

 4 ـ  منطقه صحراي نقب : اين منطقه در جنوب فلسطيـن واقع است و تا خليج عقبه امتداد مي يابد، منطقه نقب قريب به نيمي از مساحت فلسطين را تشكيل مي دهد.

ايـن منطقـه كم باران است و براي كشت حبوبات و نخل خرما و غيره، مستعد مي باشد. بئر السبع از شهرهاي معروف آن و تأسيسات هسته اي صهيونيستها موسوم به ”ديمونا” در اين منطقه واقع است .

ساكنان اين منطقه (نقب) اندك و اغلب عشاير كوچ نشين هستند .

مشخصات و ابعاد مرزهای فلسطين

درازاي فلسطين از شمال درياچه حوله تاخليج عقبه 430 كيلومتر و پهناي آن متغير است، به طـوري كه در منتهي اليه نقطه شمالي بيـن 15 تا 70 كيلومتراست و در منطقه مياني بين 72 تا 95 كيلومتر و در قسمت جنوبي ايـن عرض بيشتر مي شود، به طوري كه بيشترين عرض جغـرافيـايي فلسطين در منطقـه خان يونس به 117 كيلومتر مي رسد. پهناي فلسطيـن روي خط قدس 82 كيلومتر مي باشد، عرض فلسطيـن در منتهـي اليـه جنوب از چند كيلومتر فراتر نمي رود.

طول مرزهاي مشترك  فلسطين با همسايگان خود به شرح ذيل مي باشد :

ـ مرز ساحلي درياي مديترانه 224 كم

ـ  مرز با لبنان                       79   كم

ـ  مرز با سوريه                     70   كم

ـ  مرز با اردن                  360  كم

ـ  مرز با مصر                    240  كم

ـ  مرز ساحلي خليج عقبه    5/10 كم

مرزهاي شمالي و شمال شرقي فلسطين در تاريخ 23/12/1920 با توافق بريتانيا كه در آن هنگام شريك فرانسه (غاصب سوريه و لبنان)بود، ترسيم گرديد و دو سال بعد با هدف زمينه سازي براي برپايي دولت يهود به خاك اين كشور (فلسطين) ، آبهاي بيشتري به آن افزوده شد. امّا مرز مشترك با اردن توسط نماينده عالي بريتانيا و در تاريخ 1/9/1922 تعيين گرديد، بدين ترتيب   توسط خطي آبهاي رودهاي اليرموك و اردن را تقسيم كردند و اين خط تا درياي مرده كه سرشار از فسفات، املاح و كانيها است، امتداد مي يابد تا اين منابع ميان اين دوكشور تقسيم گردد. اين خط از مركز وادي عربا گذر كرده و به نيمه خليج عقبه مي رسد . ناگفته نماند كه بريتانيا زمينه را براي برپايي دولت صهيونيستي در فلسطين مهيا مي ساخت تا از اين رهگذر مانع ارتباط و پيوند زميني ميان كشورهاي شام و عراق و كشورهاي مشرق عربي و اسلامي با مصر، مراكش، تونس و حتي سودان شود و امكان وحدت كشورهاي مشرق و مغرب عربي با يكديگر از بين برود .

آب و هوای فلسطين

آب و هواي فلسطين عمدتاً معتدل است و گرچه در مناطق كوهستاني متمايل به سرد و در مناطق پست به شدت گرم است، امّا منطقه صحراي نقب داراي آب و هوايي كويري و خشك مي باشد. ميزان بارندگي در دشت ساحلي متوسط و در مناطق كوهستاني زياد و در برخي مناطق بارش به صورت برف مي باشد و بارندگي در صحراي نقب بسيار اندك است .

فلسطين در آيينه تاريخ باستان

انسانهاي اوليه دوازده هزار سال قبل از ميلاد در فلسطين سكني گزيدند، باستان شناسان در برخي مناطق استخوان بندي انسان پارينه سنگـي را يـافتـه اند. همچنين ادوات و ابزار عديده اي بدست آمده كه انسان عصر حجر آنهـا را براي شكار و غيره بكار مي گرفت. با اكتشاف آتش و نقش آن در سير تحول زندگي بشر، زندگي مردم فلسطين نيز متحول شد. ابتدا به شكار و صيد زميني و دريايي و در مرحله بعد به شباني و كشاورزي روي آوردند . كشاورزي در فلسطيـن تاريخ بس ديرينه اي دارد. با تجمع مردم در روستاها و شهرها، ‌ساختمان و بنا و تملك زمين مرسوم گشت. مردمان فلسطين با صنعت نساجي و سفال و سپس دوره آهن و بكارگيري آن آشنا شدند. شهرهاي اريحا، مجدو و غزه از كهـن تـرين شهرهاي جهان به حساب مي آيند. در سرزمين فلسطين كه حاصلخيزي خاكش زبان زد بود، نژادي موسوم به نژاد درياي مديترانه ساكن بودند. در كشفيات باستان شناسان در منطقه فلسطين آثار انسانهاي كهن و متعلق به سه هزار سال قبل از ميلاد به دست آمده است. از آن پس مهاجرتهاي سامي ها از شبه جزيره العرب به بخشي از بلاد شام آغاز شد كه نخستين گروه مهاجر، آموري ها و كنعانيان بوده اند . كوچ سامي ها به فلسطين و بلاد شام طي چهار دوره صورت گرفته است :

1)  مهاجرت كنعاني ها از تبار كنعان بن سام بـن نـوح عليه السلام مي باشند. اين گروه در حـد فاصل هزاره هاي سوم و چهارم پيش از ميلاد از جزيره العرب همجوار فلسطين به اين منطقه مهاجرت كردند . اين گروه ساكنان اصلي فلسطين محسوب مي شوند و سرزمين فلسطين به واسطه نام آنها ”ارض كنعان” لقب گرفت . كنعاني ها با قومي كه قبلا درآنجا ساكن بودند، درهم آميختند و اين ديار را آباد كردند و ساكنان اصلي آن شدند و در سرتاسر فلسطين از جمله در صحراي نقب و غور اردن استقرار يافتند، گرچه به خاطر كشاورزي، دامپروري و تجـارت سكونت دردشت ها را ترجيح مي دادند. كنعانيها تمدن پيشرفته اي را پي ريزي كردند و قريب به 200 شهر از جمله تمامي شهرهاي معروف و قدس و نابلس را بنا كردند . تاريخ نگاران صهيونيست و غربي سعي كردند بنا به سياست استعماري، تاريخ كنعانيها را مخدوش و وارونه جلوه دهند . نام كنعان بر عربيت آنان دلالت دارد ومشابه نام قبايل قحطان، عدنان، غسان است. كنعانيها از اقوام باستاني عرب به شمار مي روند. حتي عهد عتيق تورات، فلسطين را ”سـرزمين كنعان” ناميده است. در قرن سيزدهم پيش از ميلاد قبايل جنگجويي از جزيره كرت و درياي اژه وارد فلسطين شدند كه نام اصلـي آنـان ” Pelest  ” بود .

هيرودت، پدر تاريخ يونان نخستين كسي بود كه نام فلسطين را براي آنان برگزيد. پلست ها نام خود را بر اين ديار نهاده و تا به امروز به همين اسم يعني ”فلسطين” ناميده مي شود . پلست ها، دشت ساحلي از غزه تا حيفا را تصرف كردند. آنها همچنين شهرهاي كنعاني نظير عسقلان، غزه و اسدود و غيره را به تصرف خود درآوردند و بدين ترتيب فلسطيني ها با ساكنان اصلي يعني كنعاني ها پيوند خانوادگي برقرار كردند و به تعبيري در جامعه كنعاني ها هضم شدند به طوري كه فرهنگ نوشتاري و گفتاري كنعاني جايگزين زبان فلسطيني شد و تا آستانه ملت واحدي پيش رفتند. فلسطيني ها جذب آيين كنعاني شدند و الهه آنها (دايگون، بعل و عشتار) را مي پرستيدند .

2)  مهاجرت آرامي ها، آدومين ها، مؤابين ها، عموني ها وآموري ها كه بخش اعظم آنان در سوريه، جنوب فلسطين و سواحل درياي مرده استقرار يافتند .

يبوسي ها و فنيقي ها نيز در حدود 2500 سال پيش از ميلاد به فلسطين مهاجرت كردند. يبوسي ها و فنيقي ها كه از سلاله كنعاني ها محسوب مي شوند در قدس و حومة آن سكني گزيدند.  آنها شهر قدس را بنا نهاده و ابتدا آن را ” ايبوس” و سپس ” اورسالم” نام نهادند. فنيقي ها در سواحل شمال فلسطين و در لبنان مقيم شدند . ”معيني ها ” نيز شهر كنوني غزه را در شمال غزه باستاني ساختند. درآن زمان غزه باستاني مخروبه اي بيش نبود.

3) مهاجرت نبطي ها : اين فرقـه عرب تبار گرچه به زبان عربي تكلم مي كردند اما عربي را با خط آرامي مي نگاشتند. اسامي سران و رهبرانشان نيز نامهايي عربي نظير حارث عباده و مالك، اسامي الهه آنان ذوالشري، لات، عزي، منات و هبل بوده است. اين قوم قرن ششم پيش از ميلاد از جزيره العرب به اين منطقه آمدند. فرمانروايي آنان تا شمال جزيره العرب، درياي مديترانه و شامات (سوريه، اردن تا جلگه فرات) گسترش يافت. آنها همچنين مركز بزرگي يعني شهر ”بترا” را بنا كردند . نبطي ها به منظورتأمين تجارت وبازرگاني خود با قبايل يهـودي (آشموني و مكابين) درگير شدند و در سال 93 ق.م. يهوديان را شكست دادند و قدس را به محاصره درآوردند. با سركار آمدن روميان، نبطي ها شكست خوردند و ناگزيرشدند از محاصره قدس منصرف شوند. نبطي ها با هرودس غير يهودي كه از سوي روميان به پادشاهي يهود منصوب شده بود نيز درگير شدند. گـرچـه نبطي ها شكست سياسي خوردند، اما تمدن آنان همچنان ماندگار ماند .

4)  هجرت حضرت ابراهيم (ع) و مهاجرت عبراني ها: حضرت ابراهيم (ع) متعاقب شروع دعوت توحيدي، شكستن بت ها و رويارويي اش با نمرود فرمانرواي مشرك كه او را به درون آتش انداخت و به مشيت الهي از آن نجات يافت حوالي 1900ق.م. به منظور صيانت از دين خود، به همراه برادر زاده اش يعني حضرت لوط (ع) به فلسطين هجرت كردند. حضرت ابراهيم (ع) در شهر ”شكيم” واقع در نزديكي نابلس اقامت گزيد و از آنجا به شهر ديگري و سرانجام در شهر حبرون (الخليل) اقامت كردند. پس از مدتي حضرت ابراهيم (ع) به همراه همسرش سارا به مصر عزيمت كرد و حكمران آن ديار بانو ”هاجر” را به ايشان پيشكش نمود . حضرت بعدها با هاجر ازدواج كرد و از ايشان صاحب فـرزنـدي{حضـرت اسماعيل (ع)}  شدند . حضرت ابراهيم (ع) همچنين سيزده سال بعد از همسر اولش يعني سارا صاحب فرزندي  شدند و نام اسحاق را براي او برگزيدند. حضرت سپس هاجر و اسماعيل (ع) را در مكه سكونت داد و با مساعدت فرزندش حضرت اسماعيل (ع) كعبه را ساخت. 

با فوت سارا حضرت ابراهيم (ع) در الخليل قطعه زميني را ازكنعاني ها خريداري كرد تا مزاري براي همسر و خودش گردد. يهوديان در تورات نيز همين را نقل كرده اند. حضرت ابراهيم (ع) تا زمان درگذشتشان در فلسطين بودند و در غار مكفيله واقع در نزديكي شهر حبرون (الخليل) به خاك سپرده شدند. حبرون بعدها به نام حضرت ابراهيم تغيير نام يافت. ايشان روابط صميمانه و خوبي با مردمان اين ديار داشتند.

اما عبراني ها كه از شرق آمده بودند با عبور از رود اردن بخشهايي از فلسطين را اشغال كردند. وجه تسميه عبراني ها به خاطر عبورشان از رودخانه و يا اينكه چون عشـايـر كـوچ نشيني بوده اند، مي باشد. دودمان آنها ناشناخته است و برخي هم آنها را آموري ها و مي شمارند. عبراني ها حوالي سال 1020 ق.م. مملكتي را براي خود در مناطقي از فلسطين داير كردند . شاؤول (طالوت) اولين پادشاه عبراني در جنگ جلبوع  به دست فلسطينيان كشته شد .

مورخان غربي و يهودي بنا به دلايل سياست استعماري خود ضمن تحريف و مخدوش كردن بخش قابل توجهي از تاريخ در راستاي اهداف شوم خود كوشيده اند عبراني ها را به فلسطين پيوند و نقش آنها را بزرگ جلوه دهند و در اين تلاش مذموم خود به روايات جعلي تورات استناد كرده اند. توراتي كه محصول خاخامهايشان بوده و پيرامون آوارگي يهود به دست بابلي ها به رشته تحريردرآمده است.

فراعنه مصر نيز به منظور تامين مرزهاي شمالي خويش و پيش از آن كه توسط ”هكسوس” شكست بخورند، بر بخشهايي از فلسطين و سوريه حكومت مي كردند. برخي از مورخان بر اين گمانند كه هكسوسي ها در اصـل از تبـار آموري ها و يا قبايلي هستند كه از جزيره العرب كوچ كرده اند. اما وقتي فراعنه دوباره بازگشتند و هكسوسي ها را شكست دادند و از مصر بيرون راندند، از يهوديان و نوادگان آنها كه به همراه حضرت يعقوب و دوازده فرزندش به اين منطقه آمده بودند، در كنار هكسوسي ها در برابر فراعنه مصر قرار گرفته بودند، انتقام گرفتند.  در نتيجه (يهوديان) به نـاچـار از مصر گريختند و به همسايه آن يعنـي فلسطيـن كـوچ كردنـد.

فلسطين و ادعای يهود در مورد سرزمين موعود بودن آن

يهود در تورات تحريف شده خويش مدعي اند كه خداوند از زبان حضرت ابراهيم (ع) وعده فلسطين را به يهود داده است و اين وعده الهي به يعقوب (اسراييل) بن اسحاق بن ابراهيم پيامبر منتقل شده است. به ادعاي يهود در حوالي 1800ق.م. خداوند با ”اسراييل” مبارزه مي كند و ”اسراييل” سه بار خداونـد را مغلـوب مي سازد و وقتي ”اسراييـل” متـوجـه مي شود، آنكه را به زمين زده بشر نبوده و خداوند است از برخاستن از روي سينه او سرباز مي زند و از وي مي خواهد سرزمين فلسطين را به او، فرزندان و دودمانش بدهد كه خداوند با تهديد و اجبار مي پذيرد و متعهد مي شود. ( تعالي الله عما يقولون علواً كبيراً )

 بدين ترتيب يعقوب و فرزندانش كه چادر نشين بودند به خاطر خشك سالي و گرسنگي كه منطقه آنها را در بر گرفته بود، براي ملاقات يوسف (ع) و خريد گندم رهسپار مصر مي شوند .

حضرت يعقوب (ع) به فلسطين باز مي گردد و در همان جا فوت مي كند. اما فرزندانش در مصر ماندگار مي شوند تا اين كه به همراه موسي (ع) از مصر مي گريزند و بقيه ماجرا يهوديان كه از ورود به فلسطين بيمناك بودند، شرط مي كنند تا زماني كه مردمان سخت كوش و پرصلابت اين ديار خارج نشوند، وارد آن (فلسطين) نخواهند شد كه درنتيجه مورد غضب الهي واقع وچهل سال در صحراي سينا سرگردان مي شوند. اگر اشاره ها و ذكر داستان برخي انبياء در قرآن كريم نبود، هيچ سند تاريخي درتأييد ادعاهاي يهود وجود نداشت.گرچه قوم يهود انبيا را آزار داده و برخي را كشتند و تكذيب و دروغگو خواندند، اما با اين وجـود بني اسراييل تا آن زمان از نظر ايماني بهترين مردم بودند، چرا كه ديگران بت پرست و مشرك بوده و درمقايسه با ديگران تنها بني اسراييل موحد بودند .

درگيري و كشمكش ميان صاحبان زمين يعني كنعاني ها و فلسطيني ها از يك سو و يهوديان و در رأس آنها يوشع بن نون از سـوي ديگـر ادامـه يـافت. يوشع با بهره گيري از يك زن روسپي براي جاسوسي درمورد صاحبان زمين وگمراه ساختن آنان حدود سال 1190 ق.م. وارد شهر اريحا شد. يوشع و پيروانش اريحا را ويران كردند و مردمانش حتي كودكان و تمامي موجودات زنده را كشتند. آنها همچنين مزارع را به آتش كشيدند . حوالي سال 1025 ق.م. ميان كنعاني ها و فلسطينيان به فرماندهي جالوت از يك سو و يهوديان به رهبري شاؤول در جبهه مقابل جنگ سختي درمي گيرد و فلسطينيان تحت امر جالوت، طالوت (شاؤول) را از پاي در مي آورند .

 داوود (ع) آن غلام كوچك موفق مي شود به وسيله تير كمان جالوت را به قتل برساند و فلسطينيان و كنعاني ها شكست مي خـورنـد و داوود پادشاه بني اسراييل مي گردد و حوالي سال 1004 ق.م. دولت منظم و منضبط و منسجمي تاسيس مي نمايد.

سلطان داوود (ع) سپس قدس را تصرف كرد و به پايتختي مملكت خـويـش بـرگزيد. فرمانروايي داوود (ع) قريـب بـه چهل سال ادامه يافت اما به ساير مناطق فلسطين گسترش نيافت و به دور از دشت و ساحل در بلنديها محدود ماند.

به هر حال حضرت داوود (ع) خداجوي و موحد بود و خداوند به ايشان درمقابل اقوام غير مومن نصرت و پيروزي بخشيد. ما به عنوان مسلمان براي داوود پيامبر (ع) احترام قائليم، ولي يهود (قاتلهم الله) نه تنها او را از نبوت جدا ساخته و فقط سلطانش مي پندارند، بلكه ايشان را متهم مي سازند به اين كه بـا داشتن 99 همسر، اوريا را كه يكي از سربازانش بود به خط مقدم نبرد مي فرستد تا كشته شود و خود  همسر زيبا و دلرباي او كه عقل و هوش و ايمان را از وي ربوده بود، به همسري اختيار كند .

ما مسلمانان به حضرت داوود (ع) از يهوديان نزديكتر هستيم. پس از حضرت داوود فرزند ايشان يعنـي حضرت سليمان (ع) در سال 976 ق.م. به جانشيني پدر بر تخت نشست و به صنعت و بازرگاني توجه خاصي مبذول داشت. با اين كه حكومتش چهل سال به طول انجاميد اما پيوسته در جنگ با مردم فلسطين بود. حكومت ايشان سرتاسر فلسطين را در برنگرفت به طوري كه منطقه ساحلي در دست فلسطينيان و بخش شمالي در يد كنعاني ها ماند .

يهوديان مدعي هستند كه حضرت سليمان (ع) معبدي را در قدس به سبك معماري كنعاني ساخته و در ساخت آن از كارگران فينيقي صور بهره گرفته است . محل معبد بر فرض صحت ادعايشان، ناشناخته است. گرچه يهوديان مدعي اند كه معبد زير مسجد الاقصي قرار دارد، اما باوجود تمامي كاوشها و حفاريهاي آنان در زير مسجد الاقصي و پيرامون آن هيچ اثري كه دال بر وجود معبد باشد يافت نشد و هر آنچه بود متعلق به يوناني ها، روميان، مسلمانان و اقوام عرب است .

اين مملكت يعني مملكت داوود و سليمـان عمـري بيـش از 80 سال نداشت و پس از فوت سليمان به دو حكومت تقسيم شد :

ــ  حكومت نخست در شمـال موسوم به اسراييل و به پايتختي سامـريـا (مجاور نابلس) بود .

ــ  حكومت دوم در جنوب معروف به ”يهودا” و به پـايتختـي قـدس (اورسالم) بود .

جنگ و خونريزي ميان اين دو حكومت بالا مي گيرد و ماجرا با استيلاي آشوريان بر حكومت ”اسراييل” فيصله مي يابد و آشوريان شمار كثيري از اهالي را به آشور به عنوان اسير و برده مي برند. اما حكومت (يهودا) جنوبي  نيز در سـال 701 ق.م. از سوي آشوريان محاصره مي شود و مجبور به پرداخت جزيه و ماليات مي گردد . اما كسي كه عملاً حكومت يهودا را نابود كرد، بخت النصر پادشاه كلداني بود. ايشان در سـال 586 ق.م. پايتخت يهودا را ويران كرد، معبد را به آتش كشيد و انبوهي از حكـام، فرماندهان و سربازان را به همراه هزاران تن از مردم اين ديار را به اسارت و بردگي گرفت و به بابل برد.

و بدين گونه فلسطين (سرتاسر فلسطين) جزء قلمرو كلداني ها شد و يهوديان همچنان در اسارت بابلي ها ماندند. (خاخامهاي تورات نگار در همين رابطه تورات را مـالامـال از ادعاهاي پوچ و بي اساسي كردند مبني بر اينكه ملت برگزيده خداوند هستند و از اين رهگذر تاريخ كهن را مخدوش ساختند). ايـن وضعيت ادامه داشت تا اين كه كـورش پادشاه هخامنشي به حكومـت بابل پايان داد و از آن هنگام فلسطين تحت فرمانروايي كورش درآمد. در سال 539 ق.م.كـورش تحت تاثير وسوسه هاي ”استير” زن بدكاره يهـودي (شايان ذكر است يهوديان و بويژه يهوديان ايران هنوز هم اين زن را گرامي مي دارند و روزي را كه به نام او اختصاص داده اند جشن مي گيرند و از او به عنوان قهرماني در تاريخ يهود ياد مي كنند)، به آن دسته از يهودياني كه مايل بـه بازگشت به قـدس (اورشليـم) و ساختن معبد !! بودند، اجازه بازگشت مي دهد تا جاسوسان و مدافعان فرمانروايي اش گردند و همين امر تنفر و درگيري مستمر مردم آن ديار با آنان را شدت بخشيد .

درس عبرت آموز

از آنچه شرحش گذشت، براي هر خواننده منصفي، روشـن و مبـرهـن مي گردد كه يهود هيچ گونه حقي در فلسطين نداشته و ندارد و گرچه در برخي مقاطع بر صاحبان راستين سرزمين چيره شده اند، اما حضورشان حضوري تجاوزگرانه و اشغالگرانه بوده است .

يهوديان در طول اين مدت نقشـي توطئه گرانه داشتند و بيشتر به صورت ايادي و مهره هاي نيروهاي بيگانه و به عبارتي آلت دست و مجري نقشه هاي قواي استعمـاري بودنـد و در ايـن راستـا پاره اي از قراين و ادله اي را كه مي توان از بخش نخست نتيجه گرفت، برخواهيم شمرد :

اولاً :  شواهد تاريخی

قراين و شواهد تاكيد دارند كه يهود دو هزار سال پس از كنعاني هاي عرب (صاحبان اصلي) وارد فلسطين شده اند. علاوه بر اين، سرزمين فلسطين امتداد “جزيره العـرب” بـود و اين خود نشان مي دهد كه فلسطين حتي پيش از كنعاني ها وجود داشته است و مردم  عرب كوچ نشين، اين منطقه را به دليل  حاصلخيزي زمين و وفور بارندگي براي شباني و سكـونت بر مي گزينند. از سويي مهاجران و مهاجرتهايي كه پس از كنعاني ها صورت گرفت، از قبايل عـرب بودند و حتي فلسطينياني كه شايد بعدها از درياي مديترانه به اين منطقه آمدند، با مردم اين ديار پيوند و وصلت نمودند و به صورت ملت واحدي در آمدند. جمعي از تاريخ نگاران نيز خاطر نشان كرده اند، عبراني هايي كه چند هزار سال بعد به فلسطين آمده اند، از قبايل عرب بودند و مردماني را پيش از خود يافتند كه گاه با آنها اختلاف پيدا كرده و گاهي اوقات همزيستي كرده اند. به هر حال وجود وحضور يهود، وجودي اشغالگرانه و استعماري مبتني بر قوه قهريه و زور سرنيزه بوده است. افزون بر ايـن هميـن حضـور نامشروع هم به سراسر فلسطين گسترش نيافته بود بلكه دربخشهاي محدودي خلاصه مي شده‌است. اين حضور از نظر زماني هم محدود بوده و در تاريخ چند هزار ساله از دويست سال  فراتر نرفته است . البته اين در صورتي خواهد بود كه ما ادعاهاي تورات تحريف شده و برخي باستان شناسان وكاوشگران مغرض يهودي و غربي را بپذيريم، اين در حالي است كه كنعاني ها و ديگر قبايل عرب از هزاران سال قبل در اين زمين سكني گزيدند و به كشت و زرع و آباداني آن پرداختـه و تمدني را بنا نهاده اند.

ثانياً : جنبه سياسی 

مردمان اين سرزمين {كنعاني ها، يبوسي ها، آموريها، فينيقي ها} هزاران سال در منطقه سكونت گزيده، از آن خارج نشدند و به استثناي مقطع كوتاه استعماري و اشغال از سوي اقوام ديگر، پيوسته، خود حاكم بودند و به رغم اشغال شدن سرزمين خود هيچگاه آن را ترك نگفته اند و به رويارويي و مقاومت و پايداري در برابر اشغالگر ادامه دادند تا اين كه فتوحات عربي ـ اسلامي منطقه را در برگرفت و مردم عرب فلسطين با نيروهاي فاتح عربي درآميختند و اغلب آنان به دين مبين اسلام گرويدند و بيش از 1400 سال است كه به سربازان و مبلغان اسلامي تبديل شده اند و كشورشان در طول اين مدت به غير از برهه محدود زماني كه از دويست سال تجاوز نكرد، يعني همان دوره اشغالگري صليبي و سلطه آنها بر بخشهايي از فلسطين، كشوري عربي، اسلامي و آزاد بود .

فلسطين پس از جنـگ اول جهاني و به ديگر سخن در حدود كمتر از يك صد سال قبل از سوي انگليس به اشغال درآمد تا اين كشور براي برپايي دولت اشغالگر يهودي در سال 1948 زمينه سازي كند . اما با اين وجود صاحبان راستين (فلسطين) يعني فلسطيني ها و كنعاني ها از ديرباز تا به امروز به نبرد بي امان عليه نيروهاي استعماري انگليسي ـ يهودي ادامه داده و به مقاومت خود تا آزاد سازي سرتاسر فلسطين ادامه خواهند داد. چنانچه اعطاي حق مالكيت به  اشغالگري كه براي مدت زماني هر چند محدود سرزميني را به اشغال در آورده، جايز و مشروع باشد، اسپانيا بايد تمامي سرزمين ( اندلس) خود را تقديم عربهاي مسلماني كند كه آن را فتح كردند و براي بيش از پانصد سال در آن دولتي متمدن و پيشرو برپا داشته بودند. برپايه اين فرضيه هند نيز بايد به مسلمانان داده شود چرا كه مسلمانان در اين سرزمين، دولت اسلامي چند صد ساله اي برپا داشته اند و “دهلي” نگين تاج اسلامي بود. همچنين بلغارستان و مجارستان و كه به دست مسلمانان و عثمانيها فتح گرديد و براي چند سده در دست آنان بود، بايد بـه مسلمـانـان داده شود. نمونه ها در اين زمينه بسيارند.

ثالثاً : جنبه دينی

وقتـي به مسأله، از نظر ديني نگاهي موشكافانه مي اندازيم، اسطوره پيروزي سه نوبتي يعقوب (اسرائيل) پيامبر بر يهودا (خداي يهود) را اكاذيب و افتراهايي نسبت به ساحت قدسي پروردگار و لطمه زدن به حيثيت انبيا خواهيم يافت. داستان دروغيني است كه هدف از آن توجيه يـك دروغ بزرگ ( سرزمين موعود ) مي باشد.

از سويي چنانچه به اين داستان موهوم بـه شكلـي منطقي بپردازيم، بطلان و بي اساس بودن آن را بخوبي درخواهيم يافت زيرا وعده مزبور به اجبار و به اكـراه از پـروردگـار گرفته شده است ( خداوند پاك و منزه است از آنچه مدعي اند). علاوه بر اين آنچه به زور شمشير و اجبار گرفته شود، عقـلاً و منطقـاً بـاطل است. در ثاني اين از عدل الهي به دور است كـه زمينـي را از صـاحبـانش بگيرد و به دودمان پيامبر بزرگـواري عطـا فرمايد كه مي داند اين نسل خبيث بعدها گمراهي مي شوند و تعدادي از پيامبران خود را مي كشند و آزار مي دهند و تكذيب مي كنند و از خداي خود نافرماني كرده و به جاي آن بت (مجسمه گوساله) را پرستش مي كنند. اما چنانچه گفته شود كه بني اسرائيل در آن برهه خداجو و مسلمان بوده اند و مزيتي براي آنان محسوب شود، ما مسلمانان از آنها شايسته تر هستيم، زيرا بر اعتقاد توحيدي و مسلماني خويش پايبند مانده ايم، در حالي كه آنها گمراه شده و همچنان در گمراهي و تباهي خـويـش غـوطـه ورنـد. از طرفي ما ( مسلمانان ) به آن گروه از پيامبراني كه يهـود مدعي اند، به آنها اختصاص دارند، سزاوارتريم. حضرت ابراهيم (ع) مسلمان بود و نه يهودي و يا نصراني، ما (مسلمانان) به نص صريح قرآن كريم از آنها (يهود) به آن حضرت نزديك تريم. علاوه بر ايـن مـا از دودمان اسماعيل ابن ابراهيم ( عليهما السلام )هستيم و از حيث خويشاوندي و نسب همان پيوندي را داريم كه آنها به اسحاق ابن ابراهيم دارند . همچنين ما مسلمانان و از جمله مسلمانان فلسطيني نسبت به تمامي پيامبران و حتي پيامبران بني اسرائيل از يهود اولي تر هستيم . آنها ( يهود ) از دودمان فرزندان هستند كه پدرشان حضرت يعقوب ( اسرائيل ) را آزار دادند و براي كشتن فرزندش حضرت يوسف توطئه كردند و به وي تهمت ناروا زدند و عقل و علم او را زير سؤال بردند . يعقوب (ع) به همراه فرزندانش به شباني و كشت و زرع مشغول بود و زندگي فقيرانه اي داشت و صاحب ملك و جاهي نبوده است. ايشان در سالهاي خشك سالي فرزندان خود را رهسپار مصـر مي كند تا آذوقه با خود به همراه آورند. از ظاهـر امـر چنين بر مي آيد كه سرزمين فلسطين و يا بخشهايي از آن در آن روزگار تابع فرمانروايي هكسوسي هاي حاكم برمصر بود. حضرت يعقوب بعدها به همراه فرزندان خود راهي مصر مي شود تا در كنار فرزندش يوسف كه پس از سالياني از زندان آزاد شد و به خاطر پاكي و امانتداري از سوي عزيز مصر مورد تقدير قرار گرفت و مسؤل امور مالي او شده بود، قرار گيرند. خاندان حضرت يعقوب در مصر ماندگار شدند تا اين كه نوادگان ايشان به همراه موسي (ع) از اين ديار خارج شدند. يهود، پيامبري حضرت داود (ع) را منكرند و ما بر آن تأكيد داريم، آنها (يهود) حضرت زكريا و فرزندش (يحيي) عليهما السلام را كشتند و ما اين دو بزرگوار را گرامي مي داريم. يهود همچنين تعدادي از انبياء را كشته و گروهي ديگر را تكذيب كردند. يهود در مورد به صليب كشاندن حضرت عيسي (ع) دسيسه چيدند و ايشان را فرزند نامشروع پنداشتند و مادرش را به زنا متهم كردند، اما ما به پيامبري ايشان و پاكدامني مادرش حضرت مريم (ع) ايمان داريم. يهوديان آن قدر حضرت موسي (ع) را آزار دادند كه ايشان و برادرش هارون ( عليهما السلام ) از آنان تبري جستند و از دست اين قـوم به پيشگاه پروردگار شكايت كردند و جمله اي بيان فرمودندكه قـرآن كـريـم آن را نقل كرده است:

“ رب انـي لا أملك إلا نفسي وأخي فافرق بيننا وبين القوم الفاسقين ”

حضرت موسي از خداي خويش ملتمسانه مي خواهد ميان او و برادرش از يك سو و قوم فاسق يهود از سوي ديگر فاصله و تمايزي قرار دهد، چرا كه يهود از حضرت موسي خواسته بودند نظير درخت پرستان و بت پرستان برايشان خدايي بسازد. يهـود پس از آن، گوسالة ساخت سامري را در غياب حضرت موسي كه براي صحبت با خداي سبحان به كوه رفته بود، پرستيدند. همين قوم ( يهود ) در برابر دستورات موسي (ع) عصيان كردند و از ورود به ديار فلسطين به منظور دعوت مردمان اين سامان به خدا پرستي سـربـاز زدنـد و از بيم مردم پرصلابت ( فلسطيـن ) آن گونه كه قرآن كريم نقل مي كند، اعلام مي دارند:

” إنا لن ندخلها ما داموا فيها فأذهب أنت وربك فقاتلا، إنا ها هنا قاعدون“

(تا زماني كه مردم اين ديار خارج نشده اند وارد اين منطقه نخواهيم شد، پس خود با خداي خويش برو و با آنها بجنگ و ما اينجا منتظر نشسته ايم). يهود با اين رفتار خويش منكر پـروردگـاري خداي عالم مي شوند. اين قوم پرصلابت، صاحبان واقعي زمين (كنعاني ها و فلسطينيان) هستند و يهود مي خواهند آنها از ديار خويش خارج شوند تا خودشان (يهود) وارد شـوند. اگر يهود صاحب حقي  بودند، به طور قطع  براي حقوق و سرزمين خود مي جنگيدند . به خاطر نافرماني وعصيان خداوند آنها را مورد عقاب قرار داد و چهل سال در صحراي سينا سرگردان ساخت .

يهود طي اين مدت متحمل محنتها و سختي هاي زيادي شدند و سران كفر و فجور از بين رفتند تا نسل جديدي جايگزين شود تا شايد در برابر دستورات پيامبران خود سرتسليم فرود آورند. البته ممكن است گفته شود، موسي (ع) آن گونه كه قرآن كريم نقل مي كند “ ادخلوا الأرض المقدسة التي كتب الله لكم ” يهوديان را به ورود به سرزمين مقدس (قدس) كه خداوند براي آنها مقرر داشته است، مكلف مي كند تا از اين مقوله، مصداقيت اسطوره سرزمين موعود را القا كنند. ما در جواب آنها مي گوييم : دستـور موسي (ع) به يهود براي ورود به فلسطين و مبارزه با مردمان آن ديار به خاطر مجازات آنان (يهود) بوده است. زيرا اين قوم پيامبر ( موسي ) خود را آزار داده و از ايشان خواسته بودند، خدايي غير از پروردگار عالم برايشان بسازد و اين مطلب در پرستش گوساله سامري بخوبي مورد تأكيد قرار مي گيرد. از اين رو لفظ “ لكم ” در قول باريتعالي “ كتب الله لكم ” به معناي اين است كه خداوند اين را عقوبتي بر شما فرض قرار داده است و از آيه “ قل لن يصيبنا الاّ ما كتب الله لنا ” چنين اسنتباط مي شود كه مراد از واژه مصاب در اين مقام اين كه هر بلا و مصيبتي كه بر ما وارد مي شود همان است كه خداوند بر ما  فرض و مقدر كرده است و لام به معني بر بوده و در اينجا به همين معني به كار رفته است كه هر آنچه خداوند مقرر و فـرض مي كند به صلاح و خير بندگان است، زيرا اين محك و ابتلايي است كه خداوند به واسطه آن درجات صابران و متوكلان را اعتلا مي بخشد.  از اين مضمون متوجه مي شويم كـه درخـواست موسي (ع) از يهود، ورود به سرزمين مقدسي است كه خداوند بر آنان مقرر فرموده اند و به ديگر سخن، خداوند سبحان نبرد و رويارويي با سخت كوشان صاحب زمين را به عنوان مجازات، كيفر و محكي بر يهود مقرر و فرض فرموده است. بنابراين چنانچه اجابت مي كردند و براي نشر دين خداوند وارد شهر مي شدند و مي جنگيدند، خداوند خطاهايشان ناديده مي گرفت و گناهان و نافـرمـانـي از دستورات پيامبرشان را مي بخشيد. از اين رو آن چه بر آنها (يهود) مقرر شده بود به خير و صلاحشان بوده است و مي بينيم كه در اين امتحان موفق نشدند و از آنجا كه از دستورات الهي سرپيچي كرده بودند، از سوي خداي قهار مجازات سرگرداني، گرسنگي، آوارگي و هلاكت بر آنان مقرر شد.

مبعوث شدن حضرت محمد مصطفي (ص) به پيامبري و اسراي ايشان از مسجد الحرام مكه به مسجد الاقصي فلسطين به منزله حاكميت اسلام بر ساير اديان و سرآغاز ورود قدس، مسجد الاقصي و پيرامون آن به جرگه و قلمرو اسلام محمدي بود. فتح فلسطين به دست مسلمانان و ورود به قدس در عهد حضرت عمر (رض) و در سال شانزدهم هجري صورت گرفت. در آن زمان يهوديان هيچ گونه حضوري در اين منطقه نداشتند و قدس تحت سلطه روميان مسيحي بود. مسيحيان، يهود را از ورود به قدس و سكونت در آن منع مي كردند. فلسطين از بدو فتح به دست مسلمانان به كشوري اسلامي تبديل شد و بـرخـي اقليـت ها در آن مي زيستند. كما اين كه سهولت فتح فلسطين و تشرف اهالي آن ديار به دين مبين اسلام به دست عربهاي مسلمان بخوبي نشان مي دهد، مردم عرب اين سامان كه از نـوادگان كنعاني ها و يبوسي ها بودند، فتح و پيروزي عربي ـ اسلامي را پيروزي خود بر استعمارگران (روميان مسيحي) نوين تلقي كردند.

فلسطين تحت سلطه يونان ( صليبی )

فلسطين در عهد زمامداري كـورش (539 ق.م.) و سپس فرزندش كامبيز كه مصر را در سال 525 ق.م. اشغال كرد و پس از آن نيز داريوش بلاد يونان را تصرف كرد، تابع حكومت هخامنشي ها بود . يوناني ها در سال 479 ق.م. با اتحاد در مقابل جانشينان داريوش توانستند در نبرد دريايي “سلاميس” پيروزشوند و مهاجمان را شكست دهند. درگيري و رويارويي ميان فارسها و يوناني ها قريب به 150 سال ادامه يافت تا اين كه سرانجام “اسكندر كبير” در سال 332 ق.م. اين درگيري را به سود يونان رقم زد و اسكندر وارث سرزمينهاي امپراطوري كورش شد و از آن زمان قدس و فلسطين كاملاً به اشغال يونـاني ها در آمد. پس از آن ( بطلميـان ) جانشينان اسكندر تا سال 198 ق.م. بر فلسطين حكومت راندند . پس از آن سلوكيان تا سال 64 ق.م. بر اين منطقه حكومت كردند. بقاياي يهود در روزگار خاندان مكابي ها كوشيدند عليه يوناني ها قيام كنند، اما به شدت قلع و قمع شدند و پرستشگاه هاي آنان ويران و به جاي آن قربانگاهي براي الهه يوناني بنا گرديد .

فلسطين تحت سلطه رومی ها

بـامبـي سـردار رومـي بـا پيـروزي بر يوناني ها، فلسطيـن را در سـال 63 ق.م. اشغال كرد و وارد قدس شد. رومي ها با مردم اين ديار رفتاري خوب داشتند، اين در حالي بود كه يهوديان از اين وضعيت سـوء استفـاده كرده و دايم رومي ها را عليه كنعانـي هـا و فلسطينيـان تحريـك مي كردند. در سال 39 ق.م هيرودوس آدومي از سوي روميان به حكومت “اورشليم و الجليل” منصوب شد. گرچه هيرودوس يهودي نبود امّا وي با آنان رفتار مسالمت آميز و خوبي داشت ولي در عين حال تحت تأثير تحريك يهود، با ديگران رفتار سخت گيرانه اي داشت. به رغم فضاي مطلوب، يهوديان به خوي توطئه گرانه خود روي آوردند و شروع به دسيسه چيني عليه دولت رومي كردند و همين امر رهبران رومي را بر آن داشت تا آنها را تنبيه و مجازات كنند. در نتيجه شمار بسياري از يهوديان از فلسطين به نقاط ديگري گريختند و تعداد اندك باقيمانده، مجدداً به هم پيماني با رومـي هـا روي آوردند. حضرت مسيح (ع) در مـاه اوت در شهـر “بيت لحم” ديده به جهان گشودند و خود و مادر گرامي ايشان از سوي كاهنان (روحانيون يهود) مورد ظلم و ستم و جفا و انواع اتهام ها قرار گرفتند. كاهنان، دين مسيح و پيامبر جديد را خطري براي حكومت و سيطره ديني، سياسي و اقتصادي خود مـي ديدند. اين در حالي بود كه بسياري از كنعاني ها و فلسطينياني كه به دين مسيح ايمان آوردند، مورد شكنجه و ظلم واقع مي شدند. يهوديان در دربار حكام رومي عليه مسيح و حواريون و هوادارانش توطئه مي چيدند و سرانجام “بيلاتس بونتس” فرمانرواي رومي آن گونه كه مسيحيان نقل مي كنند، تسليم نظر يهود مبني بر به صليب كشيدن حضرت مسيح (ع) شد و آن را به مورد اجرا گذاشت. برپايه همين روايت حضرت مسيح (ع) در اورشليم و بر روي كوه الجلجله (الزيتون) به صليب كشيده شد و سپس به آسمـان عروج كرد.

گرچه قرآن كريم به صليب كشيده شـدن حضـرت مسيـح (ع) را نفي مي كند، امّا در عين حال توطئه گري و دسيـسه چينـي يهود وتحـريـك آنان را براي به صليـب كشيدن حضرت مسيح (ع) و مجاب كردن فرمانرواي رومي به اين كـار، به اثبات مي رساند. البته فردي شبيه به حضرت مسيح به گمان اين كه خود حضـرت است بـه صليب كشيده مي شود و اين خود مسؤوليت و نقش توطئه گرانه براي قتل را متوجه يهود مي سازد. تعقيب و آزار پيروان مسيـح و حواريون كه ناشي از تحريكات و خباثت يهود بود ، از سوي رومي هاي بت پرست ادامه يافت. يهوديان بنا به ماهيت خبيث و توطئه گرانه اي كه داشتند در نوامبر سال 66 م و در دوران فرمانروايي نرون (يهود تاريخ نرون را لكه دار و او را به آتش كشيدن روم و قتل مادرش متهم ساختند، چرا كه وي با اقتدار در بـرابـر توطئه هاي آنان ايستاد) دست به شـورش زدند و “ تيتوس” سردار نظامـي رومـي تـوانست اين شورش را در سال 70 م سركوب نمايد و با ورود به قدس بسيـاري را به قتل رساند و اموال و داراييهاي آنان را به تاراج برد و سرزمين هاي آنها را به آتش كشيد و پرستشگاه هـاي آنان را ويران كرد و شمار كثيري از اسيـران (يهود) را در بازارهاي امپراطـوري روم با نازل ترين قيمت فروخت. يهوديان دوباره و اين بار تحت فرماندهي “باركوخيا” ( نـام اصلي اش “ سيمون ” است ) عليه رومي ها شوريدند كه امپراطور هادريان، سپاهي را به فرمانـدهـي “ژوليوس سيفروس“ گسيل مي دارد و وي ضمن سركوب يهـود بـه تعقيب آنان تا روستاي “بير” كـه در آن سنگر گرفته بودند مي پردازد و شكستشان مـي دهـد. مردم عرب اين منطقه را “ خربه اليهود ” خرابه يهود ناميدند. ژوليـوس تعداد بسيار زيادي از يهوديـان را كشت و يا به اسارت گرفت و آنها را از ورود، سكونت و حتي نزديك شدن به قدس منع كرد و در عوض به مسيحيان اجازه داد در اين مكـان سكنـي گـزينند مشروط بر آن كه يهودي تبار نباشنـد.

هادريان شهـر جـديدي بر روي ويـرانـه هاي “ اورسالم ” بنا نهاد و آن را “ ايليا كـاپيتولينا ” نام نهاد. اين شهر بعدها به “ ايليا ” موسوم گشت.

ايليا، نام كوچك هادريان است. هـادريان همچنين درجاي معبد يهود در قدس مجسمه اي براي ژوبيتر ساخت. ممنـوعيت ورود يهوديان به قدس بويـژه پس از گرويدن رومي ها به دين مسيح و تجزيه امپراتوري روم در عهد فرمانروايي قسطنطين به دو بخش غربي و شرقي (پايان قرن چهارم ميـلادي) ادامـه يـافـت. قسطنطنيـه (برگرفته از نام قسطنطين امپـراتور ) پـايتخـت امپراتوري روم شرقي شد كه “بيـزانس“ نام گرفته بود.

فلسطين جزء ولايات امپراتوري شرقي بود، در حالي كه روم پايتخت امپراتوري روم غربي گرديد .

ملكه هلينـا، مـادر امپراتور قسطنطين در سال 326 م از فلسطين ديدار و كليساي قيامت را در قـدس و كليساي المهـد ( گهواره ) را در بيت لحم بنا كرد. فلسطيـن تحـت حكومت بيزانس ماند تا اين كه فتح شام در سال 12 هجري (633  ميلادي) آغاز شد.

 

فلسطين در عهد اسلام

مقدمه :

وقتي حضرت محّمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف قريشي از جانب خداوند به پيامبري و سفير رسالت اسلامي مبعوث شدند، فلسطين تحت حاكميت دولت بيـزانس و بخشهاي وسيعي از ايـن ديـار به دين تحميلي اشغالگران در آمده بود.

نـاگفتـه پيـداسـت كـه فلسطيـن تداعي بخش خاطرات بسيار گرانقدري بـراي رسـول گـرامـي اسلام و خاندان حضـرتـش بـود. فلسطيـن مسير مسافرتهاي تـابستـانـي تجـار مكـّه بـه شام بود.

و شخص پيامبر در زمان پيش از بعثـت بـا سـرمايه حضرت خديجه (أم المؤمنين) «ره»  تجـارت مـي نمـود و به همـراه كـاروان تجـار از ايـن مسيـر مي گذشتند .

فلسطيـن بـراي رسـول مكـرم اسـلام همچنيـن يـاد آور خـاطـرات جـدش هاشم بن عبدمناف است كه در شهر غزه مـدفـون مي باشد. عبدالله بن عبدالمطلب پدر حضرت محّمد (ص) نيز در يكي از سفرهاي تجاري خويش به شام فوت نمودند.


واقعه اسرا و معراج 

    قدس شهر مقدسي بود كه همه درباره اش مطالبي شنيده و نسبت به آن اشتياق مي ورزيدند تا اين كه خداوند، پيامبر خاتمش (ص) را براي ابلاغ رسالت اسلامي مبعوث فرمودند و شبانگاه 27 رجب المرجب سال دهم بعثت حضرتش به اراده خداوندي سوار بر مركب براق شد و همراه جبرئيل (ع) به مسجد الاقصي عزيمت كردند و پيشاپيش پيامبران نماز به جا آوردند تا حاكميت دين مبين اسلام بر ساير اديان را اعلام بدارند و از آنجا به آسمان عروج فرمودند و نماز به عنوان فريضه اي بر مسلمانان فرض گرديد، سپس رسول مكرم اسلام به قدس و از آنجا به مكّه بازگشتند.

    پيامبر گرامي، مركب (براق) خود را به ديواري بستند كه اكنون نيز نامش ديوار براق است. فلسطين و قدس از همـان هنگـام نزد مسلمانان جايگاه ويژه اي پيدا كرد، به خصوص پس از آن كه به قبله نخست مسلمانان تبديل شد و تا سال دوازدهم هجري يعني زمان تغيير جهت قبله به سوي كعبه مكرمه مسلمانان بدان سو نماز مي گزاردند.

فتح فلسطين

    مسلمانان خيلي زود به شام و فلسطين و دعوت اهالي اين ديار به اسلام و نيز رهايي  آنها از اشغال روميان اشتياق نشان دادند.

نبرد موته ( سال 7 هجری )

    پيامبر اسلام (ص) سال هفتم هجري نيرويي به فرماندهي زيد بن حارثه را به خونخواهي قتل شرحبيل بن عمرو الغساني از رهبران غساني ها (عربهاي تابع روم) به موته اعزام داشتند. حارث بن عمر الازدي پيك حامل پيام
رسول الله (ص) براي “ملك بُصري” فرمانرواي شام بود. مسلمانان كه نيرويي به استعداد 3000 رزمنده داشتند در برابر لشكردويست هزار نفري روميان و عربهاي پيرو آنها قرار گرفتند.

    در اين نبرد هر سه فرمانده ( زيد بن حارثه، جعفر بن ابي طالب و عبدالله بن رواحه) كه به تناوب توسط پيامبر گرامي اسلام تعيين شدند در ميدان نبرد به شهادت رسيدند.

    خالد بن وليد ديگر سردار اسلامي توانست به دنبال نبردهاي سنگيني ارتش محدود خود را نجاد دهد و عقب نشيني كند.

غزوه تبوك (سال نهم هجری)

    رسول گرامي اسلام در سال نهم هجري وقتي از توانايي روميان و پيروان آنها براي جنگ اطلاع يافتند در رأس نيـروي 30 هـزار نفري عازم تبوك ( واقع در شمال جزيره العرب و نزديكي شام ) شدند.

    حضرت با ورودشان به منطقه متوجه مي شوند كه روميان در منطقه مذكور نيرويي ندارند لذا در تبوك مستقر و با تحكيم موقعيت مسلمانان در مناطق پيرامون ، سردار خالد بن وليد را در رأس نيرويي اعزام مي دارند و وي توانست قلمرو دوك “ الجندل ” را فتح نمايد و مردم “ أيله ” (واقع در خليج عقبه و جنوب فلسطين) ، أذرح ، تيماء و جرباء با ايشان در مورد پرداخت جزيه به توافق رسيدند .

يگان اسامه بن زيد

    پيامبر گرامي اسلام (ص) قبل وفاتشان نيرويي را به فرماندهي اسامه بن زيد بن حارثه جهت اعزام به همان منطقه‌اي كه پدرش به شهـادت رسيـده بـود، مهيـا نمودند.

    اما به دليل وفات پيامبر (ص) حـركـت اين سپاه به تأخير افتاد اما ابوبكر صديق خليفه اول به سپاه مزبور تحت فـرمـانـدهي اسامه دستور داد در ابتداي ربيع الثـاني سال 11 هجري برابر با 27 ژوئيه 632 م  رهسپار شود.

سپاه تحت امر اسامه نيز عملاً موفق شد عزت و شوكـت اسـلام را در مرزهاي مشترك با شام تثبيت و استحكام بخشد و خيلي سريع بـه مـدينه بازگشت تا به همراه مسلمانان در جنگهـاي “ مرتـديـن ” شركت جويد.

    بديهي است كه بسياري از آيـات قـرآنـي كه بر رسول گرامي اسلام (ص) نازل مي شد و قصص انبيا ( ابـراهيـم، يعقوب، لوط، زكريا، يحيي، داوود، سليمان و عيسي و .. عليهم السلام اجمعين ) را بر حضرتش بازگو مي نمود، عرصه و قلمرو مهم آنان سرزمين فلسطين بوده است و همين امر، علاوه بر واقعه اسرا و معراج و آيات قرآني كه در مورد مباركي و ميمنت سرزمين فلسطين سخن گفته اند سبب تقويت ارتباط و پيوند روحي ـ عاطفي و ايماني مسلمانان با فلسطين، قدس و اقصي گرديد.

 “ سبحان الذي أسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام إلي المسجد الاقصي الذي باركنا حوله ”

 “ ونجَّيناه ولوطاً إلي الأرض التي باركنا فيها ” 

 “ ولسليمان الريح عاصفة تجري بأمره إلي الأرض التي باركنا فيها ”

 “ وجعلنا بينهم وبين القري التي باركنا فيها قريً ظاهرة ”  

 

    ابن عباس گفته است كه منظور از القري التي باركنا فيها، بيت المقدس مي باشد .

   پس از آنكه مسلمانان “ مرتدين ” (از دين برگشتگان) را شكست دادند و  به جرگه اسلام در آوردند، خليفه ( ابوبكر  سپاهي را به سرداري خالد بن الوليد عازم عـراق نمـود و ايـن سردار موفق شد پيروزيهاي چشـمگيري را رقم زند و شهرهاي بسياري را فتح نمايد.

    به دنبال اين فتوحات سردار خالد بن وليد با خليفه مسلمانان در مورد فتح شام و فلسطين مشورت و نظر ايشان را جويا مي شود كه خليفه با اين درخواست موافقت مي كند و لشكري را به فرماندهي جمعي از صحابه به منطقه گسيل داشت .

    مسلمانان در چندين محور و جبهه با روميان درگير شدند. در فلسطين، مسلمـانـان مـوفـق شدند روميان را در “ أجنادين ” واقع در جنوب “ الرمله ” شكست دهند .

     اما نبـرد سـرنـوشـت سـازي كـه تحت رهبري سردار خالد بن وليد و پس از رهسپاري ايشان به شام روي داد، همان نبرد “يـرمـوك ” است كه در
پنجم رجب 15 هجري و در زمان خلافت عمر(رض) اتفاق افتاد.

فتح فلسطين و قدس

فتح فلسطين شهر به شهر صورت گرفت تا اين كه مسلمانان به سال 516 هجري به قدس رسيدند.

    اهالي اين شهر در نامه اي به عبيده بن الجراح فرمانده نيروهاي محاصره كننده قدس، درخواست صلح مي كنند مشروط بر اين كه كليدهاي قدس تسليم خليفه مسلمين يعني عمر بن الخطاب شود .

    عمر بن الخطاب،‌ علي بن أبي طالب را به جانشيني خود بر شهر مدينه گمارد و خود رهسپار شام شد.‌ سرداران ارتش اسلام به استقبال ايشان آمدند و وي شخصاً صلح با مردمان قدس را به امضا رساند مشروط برآن كه مسلمانان حرمت جان و مال و پرستشگاه هاي مسيحيان را محفوظ بدارند و آنان را مجبور به ترك دين خود نكنند و ديگر اين كه يهوديان در قدس اسكان داده نشوند و مسيحيان به مسلمانان خراج بپردازند .

    شرط ديگر آن بود كه رومي ها و راهزنان و سارقان از اين شهر خارج شوند. اين عهد نامه به ”پيمان عمري“ معروف گشت .

    سر “ويليام فيتس جرالد” در اين باره مي گويد: در طول تاريخ اسفبار فتوحات تا قبل از فتح قدس هيچگاه سابقه نداشته است كه فاتحي آن احساسات پاك و كريمانه اي كه عمر (رض) نسبت به قدس ابراز نمود، از خود ظهور و بروز داده باشد .

   مسلمانان به قدس چون “بيت الحرام” لفظ “بيت المقدس” اطلاق كردند. 

    حضرت عمر در جمع مسلمانان در محل اسراي پيامبر در مسجد الاقصي نماز به جاي آورد و “ بلال بن رياح ” براي اولين بار پس از فوت پيامبر در قدس اذان گفت و مسلمانان ساخت مسجد ساده اي را در آن محل آغاز كردند.

فلسطين در عصر اموی

    امويها به فلسطين و قدس اهتمام و عنايت خاصي ورزيد به طوري كه عبدالملك بن مروان خليفه پنجم اموي مسجد بزرگي را ساخت كه به مسجد الصخره معروف شد. اين مسجد بر روي صخره اي كه نبي اكرم (ص) از فراز آن به آسمان عروج كردند بنا گرديد .

    فرزند ايشان يعني وليد بن عبدالملك مسجد الاقصي را بازسازي كرد. از آن زمان منطقه پيرامون مسجد به “حرم شريف” شناخته شد. هشام عبدالملك نيز به “ اريحا ” توجه خاصي نشان داد و به دليل هواي معتدلي كه اين شهر داشت بيشتر اوقات زمستان را در آن اقامت مي گزيد و كاخ و مسجد مجللي در آن احداث نمود .

    همچنين سليمان بن عبدالملك خليفه هفتم اموي شهر “ الرمله ” را در فلسطين بنا كرد و آن را مركز و مقري براي خود قرار داد و با ساخت مسجد و كاخي بسيار مجلل نه تنها به اين شهر زينت بخشيد، بلكه بر توجه و اهتمام به قدس و مسجد الاقصي افزود و در جريان اعلام استقلال عبدالله بن زبير در مكه و مدينه در زمان زمامداري عبدالملك بن مروان و عدم استطاعت مسلمانان شام به انجام مناسك حج و سفر به مكه، زيارت قدس و نماز در مسجد الاقصي را جايگزين نمود.

دوران عباسی

    به رغم انتقال كانون خلافت به بغداد، عبـاسـي ها به فلسطين و قدس اهتمام ورزيدند و در همين رابطه ابو جعفر منصور دوبار از قدس ديداركرد و دستور داد خرابي هاي ناشي از زلزله‌اي قوي كه اين منطقه را درهم نورديده بود بازسازي شود.

    “ المهدي ” خليفه سوم عباسي هم از اين شهر (قدس) بازديد كرده است. همچنين المأمون خليفه هفتم عبـاسـي باز سازي وتعميرات قابـل تـوجهـي در مسجـد قبه الصخره به عمل آورد.

    علماي اعلام بسياري در شهر قدس اقامت گزيدند و در رأس آنها مي توان حجـت الاسـلام ابـو حامـد غزالي را نام برد.

    سلسله فاطميون، مصر و فلسطين را از سيطره عباسي ها خارج ساخت و خصومت ميان آنها و سلاجقه شدت گرفت و باعث تفكيك و تحليل رفتن قواي مسلمانان گرديد .

فلسطين در دوران صليبی ها

    صليبي ها به دنبال يك رشته تاخت و تازهايي پاي به فلسطين و مشرق گذاشتند و متعاقب اشغال چندين شهر فلسطيني از جمله الرمله، قدس را نيز به مدت يك ماه به محاصره در آوردند و پس از يك رشته درگيريهاي دراز مدت سرانجام در تاريخ 15 ژوئيه 1099م. نيروي پاسدار فاطميون مستقر در شهر تسليم شدند و صليبي ها ضمن اشغال شهر، مردم اين سامان را به خاك و خون كشيدند و هفتاد هزار مسلمان را به قتل رساندند . صليبي ها شقاوت و ددمنشي را به حدي رساندند كه اسبهايشان تا زانو در خون مسلمانان حركت مي كردند.

    صليبي ها هلال را از فراز قبه الصخره به زير كشيده و به جاي آن صليب را قرار دادند و الاقصي را به اسطبلي براي مركبها و خوكهاي خود تبديل كردند و قريب به يك قرن مانع از گفتن اذان شدند .

آزاد سازی دوباره فلسطين و قدس

    در سال 539 هـ / 1144م.  وضعيت دگرگون شد و سلطان عماد الدين زنكي والي موصل موفـق شـد مسلمـانـان را در شام گرد آوري كند و بـا شكســت صليبي ها شهـر “ الرها ” را به تصرف در آورد و مي رفت تا با آزاد سازي قدس و تحقق پيروزي نهايي روند فتوحات خود را تكميل نمايد كه اجل مهلتش نداد .

    سلطان نور الدين فرزند عماد الدين پس از فوت پدر متولي حكومت شد و به نبرد با صليبي ها پرداخت و توانست برخي شهرها را باز پس بگيرد و به دمشق و قلمرو حكومت خويش ملحق سازد. وقتي العاضد خليفه فاطمي در مصر از سلطان نور الدين ياري طلبيد، سلطان سپاهي را به فرماندهـي اسد الدين شيركوه كه برادر زاده اش يعنـي صـلاح الـدين يوسف بن ايوب را به همـراه داشـت، روانه مصر ساخت و شيركوه وزارت فـاطميـون را عهده دار شد .

    پس ار فوت شيركوه، صلاح الدين جانشين وي گرديد. از طرفي هم سلطان نور الدين زنكي كه منبر بسيار مجلل و فوق العاده زيبا و در حد يك شاهكاررا مهيا ساخته بود و با خود به همراه داشت تا ارتش مسلمين را به آزاد سازي بيت المقدس ترغيب كند و به آنان انرژي مضاعفي بدهد، به شهادت رسيد. اين منبر به دنبال آزادي قدس توسط سلطان صلاح الدين در مسجد الاقصي نصب گرديد و در سال 1969م. صهيونيستها با اشغال قدس آن را به آتش كشيدند.

    صلاح الدين به درستي دريافته بود كه شكست صليبي ها تنها به واسطه اتحاد مصر و سوريه انجام مي پذيرد، از اين رو پس از فوت سلطان نور الدين و به محض آرامش اوضاع در مصر،‌ سوريه را به قلمرو خويش ملحق و كار خود را عليه صليبي ها آغاز نمود .

    سلطان صلاح الدين در طي 15 سال نزديك به 75 بار با صليبي ها درگيـر شد تا اينكه در سال 583 هـ / 1187م.  و در جريان نبرد دو روزه ”حطين“ واقع در شمال فلسطين بر آنان پيروز شد و در پي آزادي شهرهاي ديگر، قدس را به مدت مديدي به محاصره در آورد و سرانجـام پـس از چنـد مـاه ايـن شهر را آزاد و قبه الصخره و مسجد الاقصي را از لوث ناپاكي ها پاك سازي نمود. مردم و علماي اعلام در يك بسيج عمومي ظرف يك هفته كار مستمـر و پي گير، داخل مسجد و محـوطـه پيرامـون آن را شستشو داده و گلاب پاشيدند.

    درپي درگذشت سلطان صلاح الدين در سال 589 هـ / 1193م. وخاك سپاري ايشان در نزديكي مسجد اموي، فرزندان وي دچار اختلاف شدند و صليبي ها با سوء استفاده از اين وضعيت به فلسطين يورش بردند و ضمن تصرف بخشهايي از آن، شهر قدس را مجـدداً بـه اشغال خود در آوردند، اما پـادشـاه مصر (سلطان ايوب) موفق شد قـدس و غـزه را پـس از پانزده سال آزاد نمايد.

    بيرون راندن كامل صليبي ها از كشور فلسطين در دوران زمامداري ملك خليل بن قلاوون و متعاقب آزاد سازي عكا (690 هـ / 1291م ) از لوث صليبي ها صورت گرفت.

    مملوكيان (وارثان ايوبي ها) به زعـامـت پـادشـاه ظفرمند خود (قطز) بر تـاتـارهـايـي كه بغداد را در سال 656 هـ / 1258م. اشغال كردند، خلافت عباسـي را از بيـن بـردند و بـه دمشق حمله كردند و آن را به اشغال در آوردند و به سمت جنوب در حال پيشروي بودند، پيروز شدند.

    قطز در نبرد “ عين جالوت ” (657 هـ / 1259م) با همكاري و مساعدت سردار ظاهر بيبرس بر تاتارها چيره شد. ظاهر بيبرس كه به دنبال شهادت ملك قطز بر جاي ايشان نشست، كار تعقيب تاتارها را ادامه داد و سرانجام آنان را به طور كامل شكست داد و از بلاد مسلمين بيرون راند. وي همچنين باقيمانده نيروهاي صليبي را در فلسطين از ميان برد. سلطان قلاوون با آزاد سازي عكا، حيفا، صور، صيدا و صفد در سال (690 هـ / 1291م) اين مأموريت را به پايان رساند و به دو قرن حضور تجاوزگرانه صليبي ها پايان داد .

    ناگفته نماند كه ساكنان و مردم عرب فلسطين با ارتشهاي اسلامي همراهـي مي كردند و در جنگ عليه صليبي ها شركـت مـي جستنـد و نقش راهنماي مسلمانان در جهت يافتن راههاي امن و محل تجمع صليبي ها ايفا مي كردند .

    “ ويليام الصوري” تاريخ نگار صليبي درباره ساكنان راستين فلسطين آورده است ” آنها به دشمنان ما و به عبارتي به مسلمانان آموختند كه چگونه ما را از بين ببرند ، زيرا اطلاعات كافي و وافي از وضعيت و احوال ما داشتند. ”

    مملـوكيان به قدس و فلسطين توجه خاصي نشان دادند و برخي از آنان ماليات را كاهش دادند و قرآنهاي نفيسي را به مساجد قدس هديه كردنـد.

    همچنين به ساخت مساجد جديد، مدارس، تكايا، زيرگذرها و كاروانسراهايي براي فقرا همت گماشتند .

فلسطين در سايه دولت عثمانی

عثماني ها بر رومي ها پيروزشدند و قسطنطنيه را فتح كردند .

    عثماني ها بسياري از كشـورهاي شرق اروپا نظير (بلغارستان، يوگسلاوي، روماني و بخشهايي از يونان و ) را فتـح كـردند و قلمروشان در بلاد عرب گستــرش يـافــت و كشورهايي چون عـراق، بـلاد شام، حجاز، مصر، سودان و عمده كشورهاي مغـرب عربي تابع امپـراطـوري عثماني گرديد.

    عثماني ها در اوت 1516م.  با پيـروزي بـر مملـوكيـان در نبرد “مرج دابق ” ( شمال حلب سوريه ) وارد فلسطيـن شدند و طي چهار سده متوالي هـويت اسلامي سرزمين فلسطين را حفظ كردند و ريشه دار ساختند و اداره تعدادي از امارتهاي عثماني به فلسطينيان سپردند .

فلسطين در سايه اشغالگری فرانسويان

پس از وقوع انقلاب فرانسه در سال 1798م. ناپلئون بناپارت اين رهبر فرانسوي به منظور برپايي امپراتوري فرانسه و رويارويي با تركيه و بريتانيا در درياي مديترانه و خاور اسلامي چشم به اشغال مصر و شام دوخت و توانست با ناوگان و لشكـريان خود و با اين ترفند كه اسلام آورده و براي دفاع و صيانت از اسلام در برابر بريتانيا پابه صحنه گذاشته است بر مصري ها و عثمانيان چيـره شود سپس رو سوي فلسطين و سـوريه نمود تا بناي امپراتوري فرانسه در شرق را به اتمام برساند و عملاً نيز توانست غزه و چند شهر ديگر را به اشغال در آورد و اقليتها بويژه يهوديان را به قرار گرفتن در صف خود فرا خواند. وي اعلام داشت كه براي بازگردانيدن يهوديان به سرزمين مـوعود و برپايي دولت يهودي براي يهوديان ، كه با فرانسه همراهي داشتـه بـاشد ، پا به اين منطقه گذاشته است . چنيـن هم شد و يهوديان ارتش ناپلئون را به هنگـام ورود به شهر ساحلـي “‌عكا ” ( شمال فلسطين ) ياري دادند .

    گـرچه ناپلئون و سپاهيانش اين شهر را بـراي مدت مديدي در محاصره داشتند. اما “ احمد پاشا “  سردار عثماني عكا كه از سربازان خود، جنگجويان فلسطيني و مردم اين شهر خواسته بود در وراي دژعكا پايداري و استقامت كنند، موفق شد پس از نبردهاي سنگين دريايي، متجـاوزان فـرانسوي را شكست دهد.

    ناپلئون سرخورده به هنگام عقب نشيني اين جمله را بر زبان آورد كه : “آرزوهايم را پاي ديوارهاي عكا به خاك سپردم. ” و بدين ترتيب فلسطين بار ديگر به جـرگه خلافت عثماني درآمد و خداوند اين ديار و بلاد شام را به فضل همت و جانفشانيهاي مجاهدانش از شر اشغالگري مصون داشت .

    دولت عثماني وقتي به ماهيت تهديدهاي طرح صهيونيستي در فلسطين پي برد به مبارزه با كوچ يهـوديـان بـه ايـن سرزمين پرداخت و از فــروش زمين به يهوديان ممانعت به عمل آورد .

    افزون بر اين دولـت عثماني در سال 1887م. بـا هـدف تـوجـه هرچه بيشتر به فلسطين و ناكـام گذاشتن طرح شوم { صهيونيستي ـ غربي } مهاجرت و اسكان يهوديان در فلسطين، استـان قدس را از سوريه جدا كـرد و آن را زيـر نظـر مستقيم خليفـه عثماني قرار داد .

   اما شيوع فساد اداري و ضعف دولت عثماني از يك سو و نفوذ سازمانهاي فراماسونري و لائيك، دخالـت سفيـران اجنبـي و رشوه خواري از سوي ديگر باعث گرديد تعـدادي از حكـام عثمـانـي و جمعـي از نمـاينـدگان آنان در فلسطين تحت تاثير قرار گيرند و مقررات و ضوابط محـدوديـت مهاجرت يهوديـان بـه فلسطين و واگـذاري زمين به يهود كمرنـگ شـود .   

    رشوه خواري در دستگاه اداري به صورت اپيدمي در آمد و به حزب بخشيش ( حزب انعام ) معروف گـرديـده بـود .

    بعضـي از مسئـولان دستگـاه اداري با دريافت رشوه، كار مهاجـرت و اسكان يهود را هموار و تسهيل مي كردند .

    ايـن پـديـده پـس از سرنگوني سلطان عبدالحميد از سوي حزب اتحاد و ترقي ( 1909م.) نمـود و شيوع بيشتري يافت.حزب مزبور، يك حزب لائيك متعصـب نژاد ترك و ضد اسلامي و توسـط محـافـل فراماسونري يهودي اداره مي شد .

    در خلال سالهاي 1914 ـ 1881 م، 55  هـزار يهـودي به فلسطين كوچ كردند. بـا ايـن وجـود عملكرد سلطان عبدالحميد دوم تأثيـر بسزايي در به تاخير انداختن عملي شدن سيطره جنبش صهيونيسم بر فلسطين داشت.

    تئودور هرتزل بنيانگذار جنبش صهيونيستي دوست خود “ ينولنسكي ” را كه از نزديكان و مقربان سلطان عبدالحميد نيز بود به خدمت سلطان فرستاد تا به وي پيشنهاد دهد، فلسطين را در ازاي ميليونها سكه زرين تقديم يهود نمايد، كه سلطان عبدالحميد در جواب اين جملات را بر زبان آورد : “ اگر هرتزل به همان اندازه كه تو دوست من هستي، دوست باشد، او را نصيحت كن كه ميليونهايش را براي خود نگه دارد، زيرا فلسطين بخشي از يك امپراتوري است و از آن من نيست بلكه از آن ملت ترك است و اين ملت با خون خود آن را به دست آورده است و هـرگز آن را به كسي نخواهيم داد مگر همه ما را بكشند، اين ديار تقسيم نخواهد شد مگر از روي جسد ما بگذرند بنابراين به هر دليل و منظوري كه باشد، من تجزيه و كالبد شكافي خويشتن را نخواهم پذيرفت.”

    پـس از آن نيز سلطان عبدالحميد در مورد ممنوعيت و جلوگيري از كوچ يهوديان به فلسطين شدت عمل بيشتـري از خـود نشـان داد و ورود هر يهودي را منوط به دريـافت گذرنامه اش ساخت و حتي اقامـت آنها را بسيار محدود و چنـد روزه قرار داد. اين تصميم سلطـان، هـرتزل را بر آن داشت تا اعلام كند: ( به فلسطين نخواهيم رسيد، مگر از طريق آستانه ) و به عبارتي از طريق سرنگوني سلطان عبدالحميد .

     اين اتفاق عملي شد و جمعيت اتحاد و ترقي در سال 1909م  عليه سلطان عبدالحميد كودتا كرد .

شـايـان ذكـر است كه يكي از اعضاي هيأت سـه نفره اعزامي جمعيت اتحاد و ترقي جهت ابلاغ حكم عزل سلطان عبدالحميد از سلطنـت، يهـودي و نـامـش “قراصو” بود. نامبرده پيشتـر وقتـي سعي كرده بود سلطان را به اسكان يهود متقـاعـد سـازد، از كـاخ (يلدز) طرد شده بود.

     سفير بريتانيا در تركيه در يادداشتـي كه در اوت 1910 م. به وزيـر خـارجـه كشور متبوعش ارسـال داشت آورده است :

“ جمعيت اتحاد و ترقي در ساختار درونـي خـود هـم پيمـانـي دو جانبه { يهودي ـ تركي } به نظر مي آيد يهودياني كه اينك مصدر الهام بخش و مسلط بر دستگاه دروني دولت تركيه هستند، در صدد سيطره اقتصادي و صنعتي بر تركيه نو پا مي باشند. ”

    با شروع جنگ اول جهاني در سال 1914، نفوذ تركها در فلسطين به سود كشورهاي هم پيمان ( بريتانيا، فـرانسـه و بعداً امريكا ) گرايش و تمايل پيدا كرد .

پيدايش، ماهيت و توسعه طلبی در فلسطين

صهيونيسم واژه اي كه مشتق از لفظ “صهيون” مي باشد، نامي است كه يهوديان مزورانه بر كوهي واقع در جنوب غربي قدس اطلاق مي كنند. يهوديان در تورات ادعا دارند كه حضرت داوود عليه السلام اين كوه را از دست يبوسيهاي كنعاني خارج ساخت و خود در آن مدفون مي باشد. يهود در ميراث ادعايي خويش حضرت داوود (ع) را سمبل مملكت اسرائيل “ادعايي” و مجد و عظمت واهي خود مي دانند .

پاره اي از تاريخ نگاران نيز آورده اند كه صهيون نامي است كه يهود بر كوهي در طورسينا مي نهند، جايي كه خداوند سبحان با موسي عليه السلام سخن گفت. صهيونيسم به عنوان يك انديشه، مبتني بر فراخواني يهوديان جهت بازگشت و رجوع به اسطوره توراتي در خصوص سرزمين موعود مي باشد. افسانه اي كه در آن آمده است، پروردگار وعده اين سرزمين را به ملت برگزيده اش “بني اسرائيل” داده است.

اما صهيونيسم به لحاظ مفهوم نوين سياسي، عبارت از جنبشي استعماري ـ سياسي و سازمان يافته يهودي است كه از ميان محافل يهوديان اروپا سر برآورده و با برخورداري از حمايت استعمارگران اروپايي در پي سروسامان دادن به طرح توسعه طلبانه و غاصبانه يهودي در فلسطين بوده و بر انديشه صهيونيستي بر گرفته از تورات و تلمود استوار است.

اروپاييان نيز در پي آنند تا از خلال اين طرح استعماري چندين هدف را تحقق بخشند كه از آن جمله :

از هم گسستن و ايجاد تفرقه ميان جهان عربي و اسلامي، رهايي از يهوديان اروپا و نيز بهره گيري از آنان (يهود) به عنوان مزدوران حافظ منافع خويش در منطقه .

نخستين كسي كه واژه و لفظ صهيونيسم را با اين مفهوم به كار برد، “ناتان بير ناوم” خبرنگار يهودي تبار اتريشي در سال 1893م بود. البته يهوديان روس با تشكيل جنبش ها و انجمن هايي كه هدفشان كوچاندن يهوديان در بند روسيه به فلسطين (يهوديان روس به دست داشتن در توطئه ترور الكساندر دوم تزار روسيه در سال 1881م متهم شده بودند) و تبديل اين سرزمين به موطني قومي براي يهوديان بود، از بير ناوم پيشي گرفته بودند.

از جمله انجمنهايي كه توسط يهوديان روس تأسيس شده است جمعيت “احباء صهيون”، دوستداران صهيون را مي توان نام برد كه در سال 1870م تأسيسس گرديد. رياست اين جمعيت را ليوبنسكر عهده دار بود. وي تحليل نرفتن يهوديان در كشورهاي ميزبان و جستجو براي يافتن موطني قومي كه بتواند آنها (يهود) را به عنوان ملتي ممتاز و برتر گرد آورد، خواستار شده بود .

“بيلو” كه منظور از آن بازگشت نوادگان يعقوب به فلسطين است جمعيتي ديگري بود كه در سال 1882م تأسيس شد و در ميان محافل دانش آموزي و دانشجويي گسترش يافت، اين جمعيت نيز چون سلف خود خواستار عدم تحليل رفتن يهوديان در كشور روسيه شد.

 اهداف و وظايف اصلي اين دو جمعيت عبارتند از:

ـ احياي زبان عبري

ـ خريد زمين و سكونت در فلسطين

ـ آموزش و كوچاندن جوانان يهودي به فلسطين

طي سالها 1882 و 1884م. و پس از آن برخي از عناصر يهودي اين دو جمعيت به فلسطين آمدند. در همين مدت اروپا نيز شاهد تلاش يهوديان بود كه ثمره اش تولد كانونهايي نظير اتحاديه جهاني اسرائيليان (1860) و انجمن يهودي اسكان (1891) در پاريس بود .

اين دو مركز از سوي “بارون موريس دي هيرش” تأمين مالي مي شدند. نامبرده هزينه مهاجرت جمعي از يهوديان به فلسطين و احداث شهركهايي در آن را تقبل نمود. ادموند دي روچيلد ثروتمند فرانسوي يهودي تبار نيز در فرآيند اسكان يهوديان در فلسطين نقش فعالي ايفا كرد و از مستعمره هاي نخستين يهوديان حمايت مالي قابل توجهي به عمل آورد .

يهوديان و ثروتمندان و متمولان آنان از كنسولگري هاي بريتانيا، فرانسه و غيره براي اعمال فشار بر دولت عثماني جهت اعطاي مجوز مهاجرت و سكونت به يهوديان بهره گرفتند. ثروتمندان يهودي همچنين با اعطاي رشوه و تقديم هداياي نفيس توانستند، برخي از حكام ترك در فلسطين را بخرند و از طريق دلالان خود زمينهايي را از زمين داران بزرگ لبناني و سوري و برخي فئودالها خريداري كنند. به رغم تمامي اين ترفندها تنها پنجاه هزار تن به فلسطين مهاجرت كردند و شمار يهوديان قبل از جنگ اول جهاني به 85 هزار نفر بالغ گرديد، كه اين رقم در سال 1918م و در پي مراجعت هزاران يهودي به موطن اصلي و يا مهاجرت به آمريكا، به 56 هزار نفر كاهش پيدا كرد .

«جنبش صهيونيسم و نقش تئودور هرتزل»

با آمدن هرتزل (1860 ـ 1904) رهبر صهيونيستي يهوديان، جنبش صهيونيستي متحول شد و جهش قابل توجهي يافت. هرتزل كه بنيانگذار واقعي جنبش نوين صهيونيستي به شمار مي رود، يك خبرنگار يهودي متولد مجارستان بود كه بخش عمده زندگي خود را در اتريش سپري كرد .

نامبرده در سال 1896م كتابي تحت عنوان “دولت يهود” منتشر ساخت. وي در اين كتاب ديدگاه هاي خود را در خصوص مسأله يهوديان مطرح كرد و تنها راه حل آن را تأسيس كشوري براي يهوديان و كوچاندن يهوديان دربند به آنجا و بكارگيري ساكنان ديار ميزبان به عنوان خدمتكاريهوديان دانست و در صورتي كه صلاح باشد ساكنان اصلي آن نيز بايد اخراج شوند.

هرتزل در آغاز را به طور مشخص فلسطين براي اسكان يهوديان تعيين نكرد بلكه فلسطين و آرژانتين پيشنهادكرد. وي همچنين ايده هاي ديگري در مورد تأسيس كشور يهودي در سيناي مصر يا قبرس، اوگاندا، كنگو و شمال آفريقا به عنوان تكيه گاه و منزلگاه پيش از بازگشت كذايي به فلسطين داشت و اين موضوع را با انگليسها مورد بحث و بررسي قرار داد .

هرتزل در كتاب خود بسيار به اروپا دل بسته بود، اروپايي كه مي بايست به يهوديان كمك مي كرد تا صاحب كشوري خادم ، حافظ و مدافع منافع اروپا در برابر بربريت شرق شود، مشروط بر اينكه اروپا نيز پيوسته وجود اين دولت يهودي و امنيت آن را تضمين نمايد .

نخستين كنگره صهيونيستی

هرتزل در تاريخ 29 اوت 1897م يعني يك سال پس از انتشار كتاب خود موفق به برگزاري اولين كنگره صهيونيستي در شهر بال سويس شد. در اين اجلاس قريب به 200 الي 250 تن از نمايندگان انجمنها، كانونها، اتحاديه ها و سازمانهاي متعدد صهيونيستي پراكنده در جهان شركت داشتند .

در اين اجلاس سازمان جهاني صهيونيسم نيز شكل گرفت. اين سازمان يهوديان جهان را به عضويت و كمك مالي فراخواند. سازمان مزبور همچنين تصميم نهايي خود را گرفت و اعلام داشت “هدف صهيونيسم درواقع ايجاد كشوري براي ملت يهود در فلسطين مي باشد.”

كنگره مذكور محورهاي فعاليت صهيونيستي را بدين شرح اعلام داشت :

تلاش براي استعمار و استثمار فلسطين به واسطه كارگران و پيشه وران عرصه هاي كشاورزي و صنعتي و …

سازماندهي يهوديان جهان در سازمانهاي محلي و بين المللي براساس و بر وفق قوانين معمول كشور ميزبان

تقويت حس يهوديت و آگاهی قوم يهودی

اتخاذ تدابير پيش زمينه اي به منظور مظلوم نمايي به عبارتي جلب حمايت نيروهاي خارجي در راستاي تحقق اهداف صهيونيستي  

در اين كنگره هرتزل به رياست اين سازمان صهيونيستي برگزيده شد. هرتزل پس از اين اجلاس در جايي چنين نوشته و مي گويد: “اگر قرار باشد نتايج اين كنگره را خلاصه وار برشمرم، اينكه ظرف پنج و يا پنجاه سال آتي دولتي يهودي در فلسطين برپا خواهد شد”.

تكاپوی هرتزل در كشورهای مهم جهان

هرتزل فعاليت خود را به منظور جامه عمل پوشاندن به رؤياي دولت مورد نظر  خويش دست به كارو ابتدا راهي آلمان شد و از آن كشورخواست كشور دوست خود يعني تركيه را تحت فشار قرار دهد، تا با اين داعيه كه “فلسطين سرزميني بدون ملت مي باشد و بايد به ملتي بدون سرزمين اعطا شود” با مهاجرت يهوديان به فلسطين و برپايي دولتي يهودي موافقت كند.

اين ادعاي بي اساس و دروغين كه براي نخستين بار توسط “يسرائيل زانغويل” رهبر صهيونيستي بيان و عنوان شد، زماني بود كه بيش از يك ميليون فلسطيني و هزاران عرب ديگر در فلسطين زندگي مي كردند. هرتزل به امپراتور آلمان قول داد تا دولت مورد نظر يهودي دژي آلماني باشد كه از آلمان و منافع آن در منطقه حراست و پاسداري كند .

نامبرده همچنين به عبدالحميد دوم سلطان عثمان پيشنهاد ثروت كلان و تجربيات يهودي را مطرح ساخت. وقتي وعده ها و پيشنهادهاي هرتزل مقبول امپراتور آلمان و سلطان عثماني واقع نشد، نامبرده در سال 1902م رهسپار انگلستان شد و با “ژوزف چمبرلين” وزير مستعمره هاي بريتانيا ملاقات و گفتگو كرد .

وزير انگليسي با طرح پيشنهادي هرتزل هم صدا شد. اگرچه چمبرلين پيشنهاد داده بود، يهوديان در سينا و العريش مصر به خاطر نزديكي به كانال سوئز اسكان داده شوند و هرتزل نيز اين پيشنهاد را پذيرفته بود، اما به دليل كمبود منابع آبي در سينا و مخالفت مصر ـ كه در آن هنگام تحت اشغال بريتانيا بود ـ با رساندن آب به منطقه مزبور، اين ايده به اجرا در نيامد .

چمبرلين در سال 1903م به هرتزل پيشنهاد اسكان يهوديان در كشور افريقايي اوگاندا را داد و هرتزل آن را پذيرفت. ليكن ششمين كنگره صهيونيستي (1903م) ـ اين كنگره همه ساله برگزار مي شدـ در تصميم گيري در اين خصوص دچار دو دستگي شد .

هرتزل در دفاع از پذيرش اين طرح اظهار داشت كه اين طرح ايستگاه انتقالي خواهد بود كه يهوديان را به فلسطين نزديك و در آينده آنان را به جاي مورد نظر منتقل خواهد كرد. هرتزل همچنين به روسيه سفر كرد تا مقامهاي اين كشور را به اعمال فشار عليه تركيه و پذيرش مهاجرت يهوديان روسي تبار به آن كشور برانگيزد .

وي به مقامهاي روسي توصيه كرد كه موافقت كنند صهيونيستها ، يهوديان روسيه را به كوچ از روسيه ترغيب كنند تا بدين وسيله دولت تزار را از جانب عناصر يهودي فعال در جنبشهاي چپگراي مخالف آسوده خاطر سازد. هرتزل در سال 1904م رهسپار ايتاليا شد و طي آن با پادشاه (امانوئيل سوم) كه به سردي از وي استقبال كرد، ديدار و گفتگو كرد. پادشاه در جواب طرح پيشنهادي هرتزل گفت: با اين ترتيب فرد يهودي خانه خود را در منزل شخص ديگري مي سازد .

هرتزل در واتيكان نيز با پاپ بيوس دهم ملاقات كرد كه ايشان هم به نوبه خود خطاب به هرتزل گفت: كليسا نمي تواند “يهوديان كافر” را در امر بازگشت به سرزمين مقدس ياري دهد. هرتزل در سال 1904م مرد و در كنگره هفتم (1905م) طرح اوگاندا به كلي مردود و منتفي شد و فلسطين به عنوان بستر طرح اسكان صهيونيستي مورد تاكيد قرار گرفت .

صهيونيستها از كودتاي 1908م در تركيه كه منجر به سرنگوني سلطان عبدالحميد دوم و سركار آمدن حزب تركيه جوان (جمعيت اتحاد و ترقي) شد، به شدت خوشخال و اظهار خرسندي كردند، زيرا يهوديان و جنبش صهيونيستي نقش به سزايي در اين كودتا داشتند .

كودتاچيان پاره‌اي تسهيلات براي يهوديان فلسطين ايجادكردند، اما بنابر ملاحظات بين المللي و محلي در ارائه تسهيلات تاسيس دولت براي يهوديان در فلسطين ناكام بودند. از جمله عوامل و دلايل اين شكست را مي توان رشد و گسترش مخالفت عربي با سياست تركيه و نيز مخالفت محافل اسلامي ـ مردمي، انديشمندان و روحانيون تركيه با هرگونه امتياز دهي به يهوديان در فلسطين دانست.

عزيمت وايزمن به بريتانيا

پس از مرگ هرتزل اشخاص متعددي رياست سازمان جهاني صهيونيسم را عهده دار شدند از آن جمله ولفسون سپس اوتوواربرگ و سرانجام حاييم وايزمن متقاعد شد، بريتانيا همان كشوري است كه بايستي متوجه آن شود تا رؤياي صهيونيستي تحقق يابد، بريتانيايي كه در آن هنگام نيروي برتر جهان بود و از يهوديان انتظار داشت حافظ منافع او در منطقه باشند .

 دو وزير بريتانيايي (شافتس بري و بالمرستون) نيز از زمان محمد علي و فرزندانش و به عبارتي بيش از پنجاه سال به منظور حمايت از منافع فرا مرزي انگليس در برابر فرانسه و حراست از كانال سوئز سخت مدافع اسكان يهوديان در فلسطين بودند و از طرفي چمبرلين نيز به هرتزل مناطقي چون العريش و سيناي مصر و يا اوگاندا را پيشنهاد كرده بود.

با توجه به مطلب فوق، وايزمن از آغاز جنگ جهاني اول براي جلب و جذب بريتانيا و به خدمت گرفتن آن در راستاي طرح صهيونيستي نهايت استفاده را برد و توانست در سال ( 1917م ) . آن وعده شوم موسوم به بيانيه بالفور را به دست آورد.

 

بهره برداری وايزمن از بريتانيا و امريكا

    حاييم وايزمن (روسي تبار) هنگامي كه متوجه شد دولت بريتانيا براي حفظ منافع خود در منطقه عربي به دولتي هم‌پيمان و مزدور نياز دارد، خود را به بريتانياي كبير نزديك كرد تا شايد بتواند از اين رهگذر دوستي انگليس را براي برپايي دولتي يهودي در فلسطين كسب نمايد. نامبرده از احساسات مذهبي مسيحيان پروتستان بريتانيايي نهايت استفاده را برد .

    اين عده از مسيحيان معتقدند حضرت مسيح باز نخواهند گشت، مگر دولت اسرائيل بزرگ در فلسطين برپا و هيكل سليمان بر ويرانه هاي مسجد الاقصي بنا شود و در صورتي كه چنين اتفاقي صورت پذيرد آن گاه حضرت مسيح باز خواهد گشت و يهوديان به دين مسيح در خواهند گرويد. ( البته اين طرز تفكر مسيحي پروتستاني از نتايج و پيامدهاي تحريف مسيحيت توسط صهيونيست ها مي باشد ).

    از اين رو وايزمن از وقوع جنگ اول جهاني (1914م) ميان بريتانيا و فرانسه از يك سو و آلمان ودولت عثماني از سوي ديگر سوء استفاده كرد تا بتواند به بريتانيا نزديك شود و يهوديان سراسر جهان را به قرار گرفتن در كنار انگليس و كمك  مادي و اطلاع رساني ترغيب و تشويق كند و از اين رهگذر هزاران يهودي به ارتش بريتانيا راه يابند و آموزشهاي رزمي و درگيري را فرا بگيرند و مهياي اعزام به فلسطين و تحقق منويات صهيونيستي ( اشغال وغصب فلسطين ) شوند.

    وايزمن كه توانسته بود با بهره‌گيري از حربه رشوه و زنان در ميان سياستمداران و در صحنه سياسي بريتانيا رخنه كند و صاحب نفوذ شود با همين انگيزه در سال ( 1914م ) با “لويس برانديس”، قاضي ديوان عالي ايالات متحده ـ يهودي مقيم امريكاـ روابط دوستي و همكاري ايجاد كرد و به عبارتي ديگر اين همكاري چهار سال پس از جذب شدن برانديس به صهيونيسم و طرحهاي صهيونيستي صورت گرفت تا از اين طريق و بواسطه ايجاد محفلي صهيونيستي در امريكا در سياست و كانون سياسي امريكا نفوذ و رخنه يابد. موفقيت اين طرح مرهون كمكهاي بي دريغ جمعي از ثروتمندان و نهادهاي يهودي مقيم امريكا بود كه منجر به تأثير گذاري برانديس بر ويلسون (رئيس جمهوري وقت امريكا) و متقاعد ساختن ايشان به ورود در جنگ اول جهاني و قرار گرفتن در كنار بريتانيا و فرانسه گرديد و اين در حالي بود كه ارتشهاي هم‌پيمان ( بريتانيا و فرانسه) در نبردهاي سال ( 1916 ) از نيروهاي آلماني شكست هاي پياپي خورده بودند زيرا از يك سو منابع مالي ارتشهاي هم پيمان روبه پايان بود و از طرفي زير دريايي هاي آلمان فعال شده و شمار كثيري از كشتيهاي جنگي و تجاري نيروهاي هم پيمان را به قعر دريا فرستاده بودند. در ماه مارس ( 1917م )   هدف قرار گرفتن تعدادي از كشتيهاي تجاري امريكايي حـامـل كـالا بـراي كشـورهاي هم پيمان، اين بهانه را به دست امريكا داد تا وارد جنگ شود و در ششم آوريل ( 1917 ) امريكا رسماً به آلمان اعلان جنگ داد و در كنار بريتانيا و فرانسه قرار گرفت و همين امر توان آلمان و دولت عثماني را متزلزل و به شكست اين دو شتاب بخشيد .

شريف حسين و انقلاب بزرگ عربی

    متعاقب سرنگوني سلطان عبدالحميد و روي كار آمدن جمعيت اتحاد و ترقي ( متعصب نژاد و زبان ترك ) تعدادي از اقليم هاي عربي تابع حكومت عثماني قيام كردند و محافل متعصب عربي و ضد ترك بوجود آمدند. برخي از مسيحيان و فرق منحرف اسلامي در اين گونه تشكيلات شركت جستند و گاه در رأس آن قرار گرفتند .

    همين امر درگيري و دشمني با رهبران ترك حاكم در سوريه، لبنان، فلسطين، يمن و حجاز را به دنبال داشت. تعدادي از اين انقلابها و عصيانها تـوسـط عثماني ها و به طور اخص توسط جمال پاشا كه به سفاكي و خونريزي معروف و حاكم سوريه و فلسطين بود با توسل به قوه قهريه قلع و قمع شدند. اين جلاد خون آشام دهها تن از رهبران عرب را به دار آويخت و كينه نسبت تركها را دو چندان كرد . زيركي و رندي بريتانيا نيز بي تأثير نبود چرا كه اين كشور با بهره برداري از نارضايتي نسبت به دولت عثماني، افسر سرشناس خود يعني “لورنس” را راهي مكه و مدينه كرد تا شريف حسين والي حجاز را با اين داعيه كه وي عرب، مسلمان و از سلاله پيامبر اكرم (ص) مي باشد و به خلافت اسلامي از تركها سزاوارتر است به قيام برضد دولت عثماني و ايستادن در كنار كشورهاي هم پيمان متقاعد سازد .

    البته به او (شريف حسين) وعده هاي دروغين فراواني دادند مبني بر اين كه پس از شكست دولت عثماني، تمامي كشورهاي آزاد شده عربي در اختيار ايشان قرار خواهند گرفت تا خلافت اسلامي را برپا و مكه يا مدينه را كانون خلافت قرار دهد و عملاً در همين رابطه ميان شريف حسين و ”سرهنري مكماهون“ نماينده عالي بريتانيا در مصر، مكاتباتي صورت گرفت .

     هدف از اين مكاتبات كه به ”حسين ـ مكماهون“ موسوم گشت تهيه و تنظيم نحوه ورود نيروهاي عرب در جنگ عليه دولت عثماني و امداد رساني مالي و تسليحاتي آنان از سوي بريتانيا بود .

    چنين هم شد و شريف حسين برضد دولت عثماني اعلام جنگ كرد و هزاران عرب در حجاز، اردن، فلسطين و سوريه به وي پيوستند.

    سپاهيان عرب كه از سوي فيصل و عبدالله ( فرزندان شريف حسين ) فرماندهي مي شدند نقش مهمي در شكست دولت عثماني ايفا نمودند. گرچه اين دولت نيز از هزاران جنگجوي عربي سود مي‌جست. كه به بهانه دفاع از اسلام مجسم و نماد يافته در خلافت و سلطان عثماني و يا به واسطه سرباز گيري اجباري از سوي دولت عثماني  به خدمت گرفته شده بودند .

موافقت نامه ”سايكس ـ پيكو“

    بريتانيا به شريف حسين و عربها كه در جنگ عليه دولت عثماني جانب ارتشهاي هم پيمان را گرفته بودند، خيانت كرد. محورهاي اين خيانت را مي توان چنين دسته بندي نمود :

1ـ توافق پنهاني با يهوديان به رهبري وايزمن و ثروتمند معروف يهودي “روچيلد” مبني بر اعطاي فلسطين به يهوديان در پايان جنگ .

2ـ مذاكرات سري ميان بريتانيا در قالب كمتيه اي به رياست مارك ”سايكس“ نماينده پارلمان و نماينده عالي بريتانيا در امور خاور نزديك و فرانسه در قالب كميته اي به رياست “جورج پيكو” كاردار سابق فرانسه در بيروت و نماينده عالي آن كشور در مورد تقسيم ميهن بزرگ عربي .

    برپاية اين موافقت نامه مي بايست مصر، عراق و اردن از آن بريتانيا و سوريه آن فرانسه باشد و فلسطين تحت قيموميت بريتانيا قرارگيرد تا به عنوان موطني ملي به يهوديان واگذار شود .

3ـ  پذيرش هزاران داوطلب و نظامي يهودي سراسر جهان براي آموزش نظامي و رزمي به طوري كه شمار سربازان متخلف يهودي جمعي نيروهاي هم پيمان در فلسطين بالغ بر پنج هزار تن گرديد، اين عده با تمركز درفلسطين عليه فلسطينيان جنگيدند .

4ـ  بـريتـانيـا بـه يهوديان قول دادكه فلسطين را موطن ملي يهود قرار دهد . اين وعده و به عبارتي اين قول در قالب نامه مورخ 2/11/1917م “آرتور بالفور” وزير خارجه وقت بريتانيا به روچيلد، سرمايه دار معروف يهودي اعلام شد و عينيت يافت .

    اين بيانيه قبل از پايان جنگ اول جهاني و پيش از اشغال فلسطين توسط نيروهاي هم پيمان تحت فرماندهي ژنرال ”آلن بي“ انگليسي منتشر گرديد .

    اين ژنرال صليبي در روز اشغال قدس درتاريخ 19/9/1918م اين جمله معروف را بر زبان راند : “امروز ديگر جنگهاي صليبي به پايان رسيد.”

    كشورهاي فرانسه، امريكا و روسيه به طور مخفيانه موافقت خود را با اين بيانيه اعلام كردند. متن بيانيه بدين شرح بود:

وزارت امور خارجه

2  نوامبر 1917 م

“ لرد روچيلد” عزيز ..

با مسرت فراوان به نمايندگي از جانب دولت اعلي حضرت ابلاغ مي دارم، اعلاميه حمايت از آمال صهيونيستي يهوديان كه به كابينه تسليم شده بود، مورد تصويب قرار گرفته است :

    دولت اعلي حضرت، تأسيس يك موطن ملي براي قوم يهود را در فلسطين با ديده مساعد مي‌نگرد و تمامي تلاش خود را براي تسهيل تحقق اين هدف به كار خواهد گرفت، البته با درك كامل اين نكته كه هيچ اقدامي مغاير با حقوق مدني و مذهبي جوامع غير يهودي موجود در فلسطين يا حقوق و موقعيت سياسي كه يهوديان ساكن در كشورهاي ديگر از آنها برخوردارند ، صورت نخواهد گرفت .

    سپاسگزار خواهم شد چنانچه اين اعلاميه را به فدارسيون صهيونيستي ابلاغ كنيد .

                      ارادتمند شما،  آرتور جيمز بالفور

 

    لويد جورج نخست وزير وقت بريتانيا دربارة اين بيانيه چنين گفته است :

    بي شك دستيابي رهبران صهيونيسم به اين وعده نتيجه و ثمره عمل به قول خود مبني بر تلاش بي دريغ جهـت بيدارسازي احساسات يهوديان جهان و برانگيختن و هدايت آنان در حمايت از نيروهاي هم پيمان بوده است. اما اين جنايتكار كمكها و مساعدتهاي شريف حسين و عربها به انگليس و نيروهاي هم پيمان در جنگ با تركيه و آلمان را ناديده گرفته و از ياد برده است .

    لازم به ذكر است كه “آرنلد توين بي” انديشمند بزرگ انگليسي ضمن ابراز شرمساري از اين اقدام بريتانيا (بيانيه بالفور) خاطر نشان كرده است كه هر انگليسي از ننگ وعده بالفور به يهوديان داير بر برپايي موطني يهوديان در زمين ديگران احساس شرمساري مي كنند و اين وعده اي است كه از جانب كسي كه هيچ گونه مالكيتـي ندارد، به كسي كه اصلاً استحقاق آن را ندارد ، داده شده است . پس چرا و چگونه است كه انگليسي ها، فرانسويان و يا امريكاييان موطني براي يهوديان در بريتانيا، فرانسه و يا ايالات متحده اختصاص ندادند .

5ـ  بريتانيا به منظور كسب قيموميت بر فلسطين سعي و تلاش كرد تا كار برپايي موطني براي قوم يهود در اين مكان را تسهيل كند .

    اين مهم عملاً و در كنفرانس ”سان ريمو“ (24 آوريل 1920م) كه قيموميت بر سوريه و لبنان به فرانسه و قيموميت بر عراق و فلسطين به بريتانيا سپرده شد، صورت عملي به خود گرفت و در 24 ژوئن 1922م از سوي جامعه بين الملل به تصويب رسيد.

پايان جنگ جهانی اول

    با تسليم شدن تركيه و امضاي سند تسليم از سوي رهبران آن كشور بر روي كشتي جنگي بريتانيا (آغا ممنون)، جنگ اول جهاني در 30/10/1918م عملاً به پايان رسيد و بدين ترتيب منطقه عربي و فلسطين تحت نفوذ و سيطره بريتانيا و فرانسه قرار گرفت و امريكا و جامعه ملل متحد به رغم اصول معروف پرزيدنت ويلسون در مورد حقوق بشر و حق تعيين سرنوشت براي ملتهاي رسته از يوغ تركيه اين ظلم آشكار و ناروايي را تبريك گفتند .

سرنوشت شريف حسين

    در پي پايان جنگ در سال 1921م لورنس افسر انگليسي به منطقه آمد تا به شريف حسين پيشنهاد دهد معاهده اي را امضاء كند كه به موجب آن بيانيه بالفور را مي پذيرفت ليكن شريف حسين آن را رد كرد و از بريتانيا خواست، بيانيه مذكور را ملغي و فلسطين را كشور مستقل عربي تلقي كنند. انلگيسي ها درخواست شريف حسين را رد كردند و نامبرده نيز از امضاي معاهده مورد نظر سرباز زد و نتيجه آن شد كه طلايه داران ارتش شاهزاده عبدالعزيز آل سعود مناطق حجاز، مكه و مدينه را مورد تهاجم قرار دادند .

    شريف حسين در برابر وضعيت موجود ناگزير از كناره گيري و سپردن حكومت به فرزندش علي شد و خود در شهر عقبه واقع در مرز با فلسطين گوشه نشين شد. اما بريتانيا از بيم تحريكات ضد انگليسي از شريف حسين خواست عقبه را ترك گويد .

    بريتانيا همچنين شريف حسين را از سكونت در قدس، حيفا و يافاي فلسطين منع كرد. وقتي عرصه بر شريف حسين تنگ شد نامبرده از سوي بريتانيا به جزيره قبرس تبعيد و در آنجا نيز بريتانيا بنابر ادعاي جاسوس عرب (ناشناخته) خود كه مدعي شده بود، مقاديري طلا تسليم شريف حسين كرده است، نامبرده را محاكمه كرد و از وي خواست همسرش را براي اداي شهادت فراخواند .

    شريف كه بر اثر اين ناملايمات دچار افسردگي و نهايتاً فلج شده بود، خواستار بازگشت به قدس مي شود تا چند صباح باقي مانده از عمر خـود را در آنجا بگذراند، شريف حسين چندي بعد درگذشت و در حرم مسجد الاقصي مدفون گرديد .

    از ايشان نقل است كه به دوستانش گفته است : “ مبادا انگليسي ها را باور كنيد، هر چه تلخـي و مرارت كشيدم به خاطر دوستي با آنها بود، دوستي كه مرا از هم پاشيد و عرب و اسلام را درهم پيچيد .”

سرنوشت فرزندان شريف حسين

    و اما در مورد فرزندان شريف حسين بايد گفت كه علي فرزند ارشد، حكومت مكه، مدينه و حجاز را به آل سعود داد تا در مقابل بريتانيا حكومت در سايه اشغال عراق را به  برادر وي يعني فيصل بن حسين واگذار كند و همچنين به برادرش ديگر (عبدالله بن حسين) حكومت بخشي از فلسطين در باديه شرق رود اردن را بدهد و نامش را هم امارت شرق اردن نهد كه مأموريتش به رسميت شناختن وعده بالفور و جلوگيري از رخنه و سرازيري مجاهدان عرب وتسليحات كمكي به برادران فلسطيني در برابر انگليسي ها و يهوديان باشد و نيز به هنگام اعلام تأسيس دولت “اسرائيل” حاجز و مانعي ميان كشورهاي عربي و دولت كذايي گردد و علاوه بر اين پذيراي فلسطينياني باشد كه قرار است از كشورشان به شرق اردن كوچانده شوند و از طرفي بريتانيا بتواند فلسطين را با فراغ بال و خالي از مردمانش و يا دست كم با جمعيتي اندك آن هم تحت قيموميت را تحويل يهوديان دهد. برپايه اين توافق بريتانيا متعهد شد در قبال خدمات عبدالله به وي مبلغ 18 هزار پوند بپردازد. عملاً نيز چنين شد و امارت شرق اردن از بدو تشكيل همچنان در اين موارد به عنوان دولت اجير و خدمتكار در منطقه نقش ايفا مي كند .

فرانسه و دو كشور سوريه و لبنان

    فرانسه هم به نوبه خود توسط ژنرال گورو ولايت لبنان را كه بخشي از سوريه بود، اشغـال كرد .

    ژنرال مذكور آنگاه متوجه سوريه گرديد تا آن را نيز اشغال نمايد كه نيروهاي سوري به زعامت يوسف العظمه وزير دفاع در منطقه “ميسلون” از توابع دمشق با نيروهاي مهاجم درگيرشدند و دلاورانه مقاومت كردند اما جنگ افزار پيشرفته گورو از يكسو و ابتدايي و اندك بودن سلاح جنگجويان سوري به شكست و شهادت سردار يوسف العظمه (1920) و ورود پيروزمندانه گورو به دمشق انجاميد .

در برابر آرامگاه سلطان صلاح الدين

    گورو، ژنرال كينه توز صليبي بلافاصله پس از ورود به دمشق خواستار آن شد تا او را بر سر مزار صلاح الدين ايوبي شكست دهنده صليبي ها و رهايي بخش قدس ببرند و وقتي كه به مزار آن فرمانده رشيد اسلام رسيد با قدمهاي نجس خود آن مزار شريف را لگدمال كرد و گفت:

“  صلاح الدين ما برگشتيم، ما نوادگان صليبي ها دوباره بازگشتيم، پس نوادگان تو كجايند .” 

    مردم دمشق با اطلاع از اين عمل بسيار زشت و زننده گورو به خروش آمدند و با ارتش فرانسه درگير شدند و طي آن بسياري از مجاهدان مسلمان شهيد و به همين تعداد از جنايتكاران اشغالگر فرانسوي به درك واصل شدند .

نقشه شوم گورو برای سوريه

گورو در پي آن بود تا سوريه را به چند كشور تجزيه كند و دولتي براي مسيحيان در لبنان، دولتي براي علوي ها در شمال و دولتي براي دروزي ها در كوه دروز و دولت چهارمي براي سني ها در حلب و منطقه مركزي ايجاد نمايد، اما با پافشاري و تاكيد ملت سوريه بر حفظ وحدت ملي، اين طرح شوم ناكام ماند و تنها لبنان را به عنوان كشوري مستقل جدا كرد و فرانسه ناظر به سلطه مسيحيان ماروني بر آن كشور (لبنان) گرديد و علاوه بر فرانسه كشورهاي غربي و امريكاي صليبي، آن را به رسميت شناختند .

مقاومت ملت فلسطين در برابر طرح صهيونيستی

    فلسطين بخشي از امنيت امپراتوري عثماني بود و گاه تابع حاكم بيروت و احياناً تحت ولايت صيدا و يا دمشق در مي‌آمد، عكس آن نيزاتفاق مي‌افتاد و گاه حاكم عثماني در حيفا و يا عكا و يا قدس، بيروت و يا صيدا و را نيز اداره مي نمود .

    با تدوين قانون اساسي عثماني در سـال 1876م انتخابات پارلماني برگزار شد و نمايندگـانـي از ولايات تابعه عربي از جمله فلسطينيان قدس به جمع نمايندگان پيوستند و جمعي از شخصيتهاي عرب و از جمله فلسطيني ها در پست هاي عالي‌رتبه لشكري و كشوري گمارده شدند .

    اشغالگران يهود كم كم زمينهاي فئودالها و زمين داران بزرگ لبنانـي و سوري را خريداري كردند و كشاورزان فلسطيني را از ايـن زمين ها بيرون راندند .

    در سال 1886م اولين درگيري روي داد و كشاورزان رانده شده از دو روستاي الخضيره و ملبس (بتاح تكفا)، اين دو مستعمره را مورد حمله قرار دادند .

    اين حوادث دولت عثماني را بر آن داشت تا درسال 1887م مهاجرت صهيونيستها به فلسطين را منوط به شرايط خاصي كند .

    در سال 1892م  حمله به مستعمره‌هاي يهودي با همان دلايل پيشين تكرار شد و بخشنامه هاي جديدي از سوي دولت عثماني با هدف محدود كردن مهاجرت يهوديان صادر گرديد، اما عثماني ها زير فشار اروپا ناگزير شدند آن را لغو كنند .

    فلسطيني هاي قدس، يافا، نابلس، عكا و غزه كه توانسته بودند طي سالهاي 1908م و 1912م  به پارلمان عثماني راه پيدا كنند، موضوع اولين كنگره صهيـونيستي ( سال 1897م ) در بال سـويس و برنامه ريزي يهوديان بـراي ايجاد كشورقومي در فلسطين را در دربار مطرح كنند و به بحث و بررسي آن بپردازند و موفق شدند عثماني ها را متقاعد سازند كه مهـاجرت يهود به فلسطين را ممنوع كنند و تسليم فشارهاي اروپايي نشوند .

    اين عده همچنين عليه رشوه خواري‌ تعدادي از استانداراني كه به يهوديان جهت مهاجرت به فلسطين و تملك زمين هاي فروشي توسط برخي از سرمايه داران سوري و لبناني و عمدتاً مسيحي ( آل سرسق، تويني، كساب، خوري و مطران و ) كمك مي كردند، شكواييه اي را مطرح ساختند .

    در سال 1897م كميته اي به رياست محمد طاهر الحسيني مفتي قدس با هدف ارزيابي و بررسي دقيق راه كارها و شيوه هاي صهيونيستها براي دستيابي به زمينها تشكيل گرديد .

از سوي ديگر سلطان عبدالحميد دوم در واكنش به برگزاري اولين كنگره صهيونيستي، هيأتي از كاركنان دربار خود را گسيل داشت تا شخصاً بر استان قدس اشراف و نظارت داشته باشد. مطبوعات فلسطيني و عربي مانند روزنامه مصري المنار و نيز فعال شدند و نسبت به نتايج و پيامدهاي طرح شوم صهيونيستي جهت استيلا بر فلسطين ( بلافاصله پس از اجلاس بال ) هشدار دادند.

    يوسف ضياء الخالدي شهردار و نماينده شهر قدس در پارلمان عثماني در سال 1899م با ارسال پيامي به “تسادوق كاهن” رئيس خاخامهاي فرانسه خواستار آن شد تا فلسطين را براي مردمانش باقي بگذارند. در قسمتي از اين پيام آمده بود :

“ شما را به خدا، فلسطين را به حال خود واگذاريد. ”

    خاخام كاهن نيز هرتزل را در جريان اين نامه قرار مي دهد و هرتزل هـم به نوبه خود در پيامي براي خالدي چنين عنوان مي كند : اگر مردم فلسطين راضي به پذيرش صهيونيستها نيستند، ما جاي ديگري را جستجو خواهيم كرد و بالاخره اين مكان را خواهيم يافت .

    هم زمان با شكل گيري و قوام مطبوعات فلسطيني، روزنامه هاي فلسطيني و در رأس آنها روزنامه “ كرمل ” كه در حيفا منتشر مي شد، مبادرت ‌به روشنگري و برملاسازي خطرصهيونيسم‌كردند.

    “ نجيب عازوري” نيز با انتشار كتاب “ بيداري امت عربي” خود در سال 1905م نسبت به عواقب طرحهاي سياسي صهيونيستها در فلسطين هشدار داد .

كنگره استعماری 1907م 

    در سال 1907م كنگره اي استعماري با مشاركت جمعي از انديشمندان كشورهاي استعماري در بريتانيا برگزار گرديد. ماحصل اين كنگره گزارشي بود كه به گزارش ( كامبل باترمن ) معروف شد . محورهاي مورد بحث در اين كنگره عبارت بودند از :

ـ بررسي خطرهايي كه آينده استعمار را تهديد مي كند

ـ  تدوين طرحهاي ضامن دفع اين خطرها

ـ تضمين تداوم حضور استعماري و مالكيت مستعمره ها

    پيشنهادها و مصوبات اين كنگره نيز عبارتند از :

1)  لزوم تجزيه كشورهاي حوزه درياي مديترانه و ايجاد فتنه و خصومت ميان ملل آنها .

2)  لزوم ايجاد حايل بشري بيگانه در بهترين منطقه، كه بتواند ميان عربهاي مشرق و عربهاي مغرب جدايي بيندازد و اين مكان فلسطين است .

تظاهرات و درگيريها

    در مورخه 16 مارس 1908م. فلسطيني ها در منطقه ساحلي يافا با مهاجران صهيونيست كه از راه دريا وارد فلسطين شده بودند، درگير و طي آن تعدادي از فلسطيني ها و يهوديان كشته و مجروح شدند. درگيريها طي ماههاي فوريه و آوريل سال 1909م ميان كشاورزان فلسطيني و صهيونيستها از سر گرفته شد و اين بار درگيريها در نزديكي شهر “ الناصره ” روي داد .

    مطبوعات و علماي اعلام اسلامي و مسيحي و خطيبان مساجد ضمن روشنگري و بيان طرحهاي شوم صهيونيستي در فلسطين، از يك سو حكومت عثماني را به مقابله با آن فراخوانده و از سوي ديگر مردم را به مخالفت و مقاومت همه جانبه با طرحهاي صهيونيستي دعوت كـردند. در همين رابطه “ نجيب نصار” روزنامه نگار فلسطينـي كتـابـي تحـت عنوان “ صهيونيسم تاريخچه، اهداف و تهديدها ” منتشر ساخت .

    در سال 1911م روزنامه اي با نام “ فلسطين” منتشرشد. اين روزنامه طي فراخواني از خوانندگان خود خواست،  نسبت به پيامدهاي استعمار صهيونيستي هوشيار باشند .

    در همين حال فلسطيني هاي عضو پارلمان عثماني به منظور تحت فشار قرار دادن دولت “ اتحاد و ترقي” كه حكومت سلطان عبدالحميد دوم را سرنگون ساخت و با يهوديان همكاري مي كرد، دست به تلاش گسترده اي زدند و از آن خواستند، تسليم فشارهاي اروپايي نشود و تصميماتي درجهت مقابله با مهاجرت جمعي صهيونيستها اتخاذ كند و مانع از استيلاي صهيونيستها بر اراضي فلسطيني شود .

   يك روزنامه نگار فلسطيني طي مقاله اي در روزنامه “ فلسطين ” به تجزيه و تحليل توطئه صهيونيستها پرداخته ومي نويسد: صهيونيستها، كشور ما را روستا به روستا و شهر به شهر اشغال خواهند كرد و فردا تمامي قدس و سرتاسر فلسطين از دست خواهد رفت .

    “ إسعاف النشاشيبي” در سال 1911م. كتابي را با عنوان“ جادوگر و يهودي” به رشته تحرير در آورد .

 معروف الارناووط نيز كتابي به نام دختر صهيون را نگاشت و محمد روحي الخالدي در همين سال دست نوشته اي از كتاب تاريخ صهيونيسم را برجاي گذاشت. نامبرده در اين نسخه خطي خاطر نشان كرده است كه هدف صهيونيسم همانا برپايي دولت يهودي در فلسطين است. وي در عين حال صهيونيسم را از يهوديت متمايز كرده و نسبت به خطرات وتهديدهاي ‌شهرك‌نشينها در فلسطين هشدار داده است .

    سرانجام، صهيونيستها با همكاري سفراي اروپايي و امريكاييهـا دولـت اتحاد و ترقي را وادار سـاخـتنـد، روزنامه هاي الكرمل ( در سال 1909م ) و فلسطين (در سال 1913م ) را كه در امر اطلاع رساني و آگاهي بخشي به مردم در عرصه هاي گوناگون و تفهيم وظايف ملي، ميهني و اسلامي و نيز فاش ساختن توطئه صهيونيستها و صليبي ها تأثير بسزايي داشتند، تعطيل كند .

    ناگفته نماند كه مطبوعات عـربـي نظير روزنامه “ المنار” و“المقتبس” و “ المقطم”و“ الاهرام” در مصر و ديگر كشورهاي عربي تاثير مهمي در برانگيختن ملل عرب برضد طرحهاي شوم صهيونيستي داشتند .

    در اين برهه همچنين جمعيتها و سازمانهاي ضد صهيونيستي مانند جمعيت “مبارزه با صهيونيسم” در اوت 1913م. به مركزيت نابلس تأسيس و داراي شعب بسياري در شهرهاي فلسطين شد .

 اين جمعيت مردم را به تظاهرات فـرا مي خواند و تلگرامهاي اعتراض آميزي به مجامع گوناگون ارسال مي داشت .

جنگ اول جها نی

    با شروع جنگ اول جهاني در سال 1914م. صهيونيستها بيش از چهل شهرك يهودي در مساحتي قريب به 400 هزار دونم ( هر دونم 1000 متر مربع است ) در بهتـرين زمينهاي فلسطين يعني مناطق الجليل، دشت مرج بن عامر و دشت ساحلي احداث كرده بودند. بدين ترتيب يهوديان ديگرآن اقليت ديني ساكن فلسطين قبل از طرح اشغالگرانه ـ تجاوزگرانه صهيونيستي نبودند و جو و شرايط عليه آنها ملتهب و خصمانه شده بود.

     با پيدايش جنگ، شهرك نشينان يهودي در كنار انگليسي ها و فرانسوي ها عليه دولت عثماني و آلمان صف آرايي كردنـد و اين در حالي بود كه فلسطيني ها به دو دسته موافق و مخالف عثمانيها تقسيم شده بودند و بسياري از جوانان فلسطيني با انگيزه هاي اعتقادي ـ اسلامي و به اشكال مختلف چه به عنوان نيروي وظيفه و چه داوطلب در كنار دولت عثماني وارد جنگ شدند و جمع ديگري نيز مجذوب طرح انقلاب بزرگ عربي به رهبري شريف حسين و فرزندش امير فيصل شدند با اين اميد كه از عثماني ها رهايي يابند و كشور خود را آزاد كنند، البته آنها فريب وعده هاي انگليس به شريف حسين را خوردند. شايان ذكر است كه جمع كثيري از مسيحيان فلسطيني و سوري نيز با رايش‌هاي‌طايفه‌اي ‌و ناسيوناليستي در اين طرح شركت جستند .

    عملكرد “ جمال پاشا ” فرمانده ترك شهره به جلادي، سفاكي و عامل اعدام دهها انقلابي عرب و فلسطيني وگرسنگي و شرايط دشوار اقتصادي كه فلسطيني ها و سوري ها در دوران جنگ با آن دست به گريبان بودند، تأثير وسيع و عميقي بر فضاي خصمانه و روبه رشد ضد ترك و پيوستن به انقلاب بزرگ عربي برجاي گذاشت. در همين زمان صهيونيستها ازاموال هنگفت سازمانها و مراكز بين المللي يهودي وكمكهاي بي دريغ ثروتمندان يهودي چون روچيلـد و غيره و به ويژه كمكهاي اهدايي امريكا بهره مي بردند .

     افزون بر اين صهيونيستها به همراه انگليسي ها، فرانسوي ها و امريكايي ها براي صدور بيانيه بالفور و بردن فلسطين و كشورهاي عربي ( در خاتمه جنگ ) به زير يوغ ( بريتانيا و فرانسـه ) به دسيسه چيني و توطئه پرداختند .

    سران عـرب كه فـريب وعده ها و نيرنگ انگليس را خورده بودند، گرچه اهداف موافقت نامه سايكس ـ پيكو مبني بر تقسيم كشورهـاي عـربـي ميـان بريتانيا و فرانسه و بيـانيـه بـالفـور برملا شده بود اما با اين وجود بـريتـانيا توطئه را منكر شد و بـه فريب و نيرنگ خود ادامه داد .

قيمومت بريتانيا بر فلسطين

    در پايان جنگ كه طرح شوم صهيونيستي فاش گرديد و فلسطيني ها از ماهيت حقيقي وعده بالفور و تاكيد بريتانيا بر اجراي آن اطلاع و اطمينان حاصل كردند، اعتراض ها و مخالفت هاي فلسطيني شدت و حدت بيشتري يافت، به طوري كه جمعيت اسلامي ـ مسيحي با هدف دفاع از حقوق مشروع مسلمانان و مسيحيان فلسطيني تأسيس و صاحب شعب هايي در شهرهاي گوناگون فلسطيني شد.

اعتراض (شيخ كامل الحسينی) مفتی قدس

 در 27/4/1918م “ ژنرال ستورز” انگليسي حاكم نظامي قدس جشني را برگزار و جمعي از شخصيتهاي صهيونيستي و فلسطيني را دعوت كرد. شيخ كامل الحسيني مفتي وقت قدس جزء مدعوين بود. در اين مراسم رئيس هيئت صهيونيستي با ايراد سخناني بدون ذكر نامي از فلسطين، تشكيل يك دولت فراگيرعربي متشكل ازمكه، بغداد و دمشق را مورد تاكيد قرار داد .

    وي همچنين از احياي فرهنگ و ميراث يهودي در فلسطين سخن راند و لزوم تلاش براي به زير كشت بردن اين سرزمين را خاطر نشان كرد. مفتي قدس با شنيدن سخنان رئيس هيئت صهيونيستي پيرامون آينده فلسطين در قالب طرحي انگليسي ـ صهيونيستي سخت برآشفت و معترضانه اين مراسم را ترك كرد. ايشان نخستين فلسطيني بود كه به سياست تازه انلگيسي ـ صهيونيستي مبتني بر بيانيه بالفور اعتراض كرد .

 رئيس هيأت صهيونيستي در مراسم ديگري در شهر يافا بازهم مطامع صهيونيستها در فلسطين را خاطر نشان كرد و همين امر قاضي يافا را كه در اين مراسم حضور داشت به واكنش شديدي وا داشت. قاضي مذكور گفت: فلسطين و بطور اخص قدس كعبه 350 ميليون مسلمان و 700 ميليون مسيحي است و به يهوديان اجازه نخواهيم داد تا بر اين مكان سيطره پيدا كنند و دولتي صهيونيستي برپا نمايند .

    اگر خواهان زندگي در كنار ما باشند با آنان به بهترين شكل رفتار خواهيم كرد.    در 2 / 11 / 1918م. اولين سالگشت بيانيه بالفور، يهوديان كوشيدند مراسمي را به همين مناسبت برپا كنند كه فلسطيني ها در نامه شديد اللحني با امضاي شش سازمان اسلامي و مسيحي و صدها شخصيت حقيقي و حقوقي به فرماندار نظامي  انگليسي شهر قدس اعتراض  و تهديد به مقابله و درگيري با يهوديان كردند .

”  كنفرانس صلح و كميته “ كنج كراين

 در پي پايان جنگ اول جهاني و اعلان آتش بس ميان كشورهاي متخاصم، كنفرانس صلحي به تاريخ 18 / 1 / 1919 در پاريس برگزار شد و از سوي كشورهاي عربي شاهزاده فيصل به نمايندگي پدر در اين همايش شركت كرد.

    انگليسي ها در حالي كه از عزيمت هيأت فلسطيني به اين اجلاس ممانعت كرده بودند به يهوديان اجازه حضور دادند.

حاييم وايزمن رئيس هيأت يهودي تحت فشار بريتانيا با شاهزاده فيصل ملاقات كرد تا وي را مجاب به پذيرش طرح صهيونيستي در فلسطين كند.

    وايزمن خطاب به اين اجلاس خواستار تأسيس كشوري يهودي در فلسطين، شرق اردن و جنوب لبنان شد و ويلسون رئيس جمهور وقت امريكا اعزام كميته كارشناسي به منطقه سوريه بزرگ با هدف آشنايي و اطلاع از نظر مردم عرب را پيشنهاد مي كند. اين پيشنهاد از سوي كشورهاي بزرگ آن روزگار يعني بريتانيا، ايتاليا و فرانسه مورد قبول واقع مي شود. ليكن فرانسه و بريتانيا بعدها تغيير عقيده دادند و موافقت خود را پس گرفتند و همين امر رئيس جمهور امريكا را بر آن داشت تا كميته اي امريكايي را كه به “ كميته كنج كراين ” موسوم شد، به منطقه گسيل دارد .

مصوبات كميته كنج كراين

    اين كميته پس از ملاقات سران عرب در فلسطين، سوريه و لبنان به پاريس بازگشت و در تاريخ 21 / 7 / 1919م. گزارشي را تقديم همايش صلح كرد كه در آن آمده بود:

“ مردم سوريه باتفاق خواستار استقلال و نفي حمايت پنهان تحت پوشش قيموميت هستند.”

    كميته مزبور همچنين با اعلام اين مطلب كه به اين باور رسيده است، صهيونيسم تعدي آشكار و فاحشي به حقوق حقه مردم فلسطين كه 70 درصد جمعيت اين سرزمين را تشكيل مي دهند، مي باشد و انحراف و عدول از اصول اعلام شده كشورهاي هم پيمان و مباني ويلسون در مورد تعيين سرنوشت، محسوب مي شود .

    اين كميته توصيه مي كند، مهاجرت يهوديان به طور كلي محدود و ايده تبديل فلسطين به كشوري يهودي به كلي منتفي گردد، زيرا فلسطيني ها و عربها آن را نفي مي كنند و ازطرفي هم طرح صهيونيستي تنها با توسل به قوه قهريه قابل اجرا مي باشد .

    اين گزارش چون به مذاق بريتانيا و فرانسه خوش نيامد، مورد توجه قرار نگرفت و مسكوت ماند. تا اين كه مطبوعات امريكا در سال 1924م. اين گزارش را منتشر ساختند، اما ديگر كار از كار گذشته بود.

  در 5 / 5 / 1919م. رهبران فلسطيني جمع كثيري از رؤسـا و سـران روستاها و شهرها را در نخستين گردهمايي ملي ـ فلسطيني گرد آوري كردند و مخالفت خود را با قيموميت، بيانيه بالفور و مهاجرت هاي يهوديان ابراز داشتند. شركت كنندگان در اين گردهمايي همچنين با اعلام اين مطلب كه فلسطين بخشـي از سرزمين سوريه بزرگ است پـايبندي خود را به وحدت با سوريـه مورد تاكيـد قرار دادند. اين گردهمايي، هياتي را به منظور مذاكره با انگليس ها و فراخوان رويارويي تشكيل داد .

 بريتانيا در سال 1920م. با تـوسـل بـه قوه قهريه از برگزاري دومين گردهمايي فلسطيني ممانعت به عمل آورد .

    بريتانيا همچنين برگزاري هر نوع راهپيمـايـي، تظاهـرات و تجمـع را منـع كرد و مطبوعات عربي را تحت سانسور و كنترل شديد قرار داد.

 بـريتانيا در 6  ژانويه 1920م “ هربرت ساموئيل ” انگليسي يهودي تبار را به عنوان نماينده عالي خود در فلسطين گماشت.

    اولين جمله‌اي‌ كه ساموئيل بر زبان جاري ساخت اين بود : 

    من عازم فلسطين هستم‌ تا مشروعيت ‌بگيرم و دستورات دولتي را در جهت ايجاد ميهني قومي براي يهوديان ساكن اين خطه به مورد اجرا گذارم .

    نامبرده در دو ماهه نخست مأموريتش براي ترغيب و تشويق يهوديان به مهاجرت فلسطين بسيار كوشيد و توانست 16500 يهودي را وارد فلسطين كند.

 گـرچه انگليسي ها از برگزاري دومين همايش ملي فلسطيني در فلسطين ممانعت به عمل آوردند، اما اين همايش در فوريه سال 1920م در دمشق با حضور نمايندگان عرب غير فلسطيني برگزار شد .

    در اين همايش هم چنين با مهاجرت يهوديان ابراز مخالفت شد و اعتبار فلسطيـن به عنوان بخشي از قلمرو سوريه مورد تأكيد قرار گرفت، اين همايش همچنين خواستار استقلال كامل سوريه و فلسطين و بيرون راندن اشغالگران شد .

قيام نخست فلسطين ( آوريل 1920 م )

    سران فلسطيني در قدس گردهم آمدند و تصميم گرفتند، نخستيـن تظاهرات فلسطيني را در روز جمعه مورخ 27 / 2 / 1920م.كه در نوع خود اولين گردهمايي سياسي ضد انگليسي ( در فلسطين ) محسوب مي شد، برگزار نمايند .

   در اين تظاهرات بيش 40 هزار نفر شركت كردند .

    در چهارم آوريل 1920 فلسطيني ها به منظور برگزاري مراسم سنتي و سالانه “ موسم نبي موسي” در قدس تجمع كردند كه گروهي از يهوديان با برخورداري از چتر حمايتي انگليسي ها متعرض اين تجمـع شدند و كوشيدند پرچم را بربايند و به پرچمدار توهين كنند و در نتيجه درگيري روي مي داد كه در يك سوي آن عربها و در ديگر سوي يهوديان و ارتشيان انگليسي صف آرايي كرده بودند. نيروهاي انگليسي قدس را به محاصره در آورند و زد و خوردها تا پايان روز پنجم ادامه يافت. انگليسي ها در پايان اين درگيري اعلام داشتند كه 9 يهودي و 4 فلسطيني كشته و 250 نفر نيز زخمي شدند .

    دادگاه نظامي بريتانيا، عارف العارف و حاج امين حسيني را به 15 سال زندان محكوم كرد امااين دو موفق شدند به دمشق فراركنند. اين دادگاه همچنين شمار كثيري از فلسطينيان را به زندان انداخت. دادگاه مزبور گرچه چاپوتنسكي صهيونيست را بـه 15 سـال محكـوم كرد، امـا هربرت ساموئيل، توانست نامبرده را پس از چند روز از زندان آزاد كند .

 در روز 21 آوريل عناصـر بريتانيايي شاهزاده محمود الزناتي را بازداشت كردند وفلسطيني ها با يورش به زندان، زنداني را آزاد ساختند. فلسطيني ها همچنين تعدادي از روستاهاي يهودي را مورد تهاجم قرار دادند و يهوديان علي رغم حمايتهاي انگليسي ها پا به فرار گذاشتند .

 ژنرال پولس انگليسي ـ فرماندار نظامي فلسطين ـ طي اطلاعيه اي سرتاسروعده و وعيد وتهديد آميز، براي رهبران عرب ـ مسلمان و مسيحي ـ خط و نشان ‌‌كشيد . وي در اطلاعيه خود همچنين عنوان مي كرد: در كشور فقط يك دولت وجود دارد وآن من هستم.

    من از قدرت نظامي سهمگيني برخوردارم و هر كس راكه سعي كند امنيت را برهم زند، درهم خواهم پيچيد و در آينده بدون هيچ قيد و شرطي آن را بكار خواهم گرفت .

 درماه مه 1920م درگيريهـايي ميان فلسطينيان و يهوديان در شهـر يافا به وقوع پيوست، بنا بر اعلام انگليسي ها، فلسطيني ها 10 شهيد و 27 مجروح برجاي گذاشتند و يهوديان 30 كشته و 143 زخمي متحمل‌شدند .

در دسامبر 1920م. فلسطيني ها سومين كنگره ملي خود را برگزاركردند و بار ديگر مطالبات خود را مبني بر لغو قيموميت بريتانيا و ابطال بيانيه بالفور مطرح ساختند و لزوم تأسيس دولت ملي فلسطين را مورد تاكيد قرار دادند .

    شركت كنندگان در اين كنگره همچنين با ارسال تلگرامهايي به جامعه ملل، مجلس عوام و سناي بريتانيا و ديگر مراجع بين المللي خواسته هاي عادلانه خود را مورد تاكيد قرار دادند. اما اين نهادها به دليل نفوذ صهيونيستها به اين تلگرام ها توجهي نكردند .

فلسطين در دوران قيمومت بريتانيا و زمينه سازي بريتانيا برا ی برپايي رژيم صهيونيستي

اولاً : بخش اداري (هربرت ساموئيل)

دولت بريتانيا گزارش كميته نظامي حقيقت ياب مأمور بررسي علل انتفاضه عربي در جريان مراسم گرامي داشت موسي پيامبر را ناديده گرفت و در سال 1920 به دولت نظامي پايان داد و تشكيل دولت جايگزين غير نظامي را اعلام نمود .

متعاقب اين تصميم سرهربرت ساموئيل وزير اسبق يهودي تبار انگليس به عنوان اولين نماينده عالي اين كشور در فلسطين تعيين گرديد. نامبرده از افراد سرشناس صهيونيسم در بريتانيا محسوب مي شد. وي صاحب مقاله معروف “آينده فلسطين … طرح دولتي كه 3 الي 4 ميليون يهودي را در خود جاي مي دهد” است .

وي در اين مقاله كه آن را در سال 1915م به رشته تحرير درآورد، خواسته است كه فلسطين تحت حمايت بريتانيا درآيد و دولتي يهودي در آن برپا شود.

ساموئيل از همان اوان پنج سال نمايندگي خود، اين كشور (فلسطين) را به لحاظ سياسي، اقتصادي و اداري به سمتي پيش برد كه به برپايي ميهن قومي يهودي بيانجامد.

الف : همكاري انگليسي ـ صهيونيستي

هربرت ساموئيل در گام اول يك افراطي صهيونيست به نام “نورمن بنتويتس” را به قائم مقامي منصوب و او را مأمور تدوين قوانين و آئين نامه هاي كشوري ساخت . وي همچنين دو يهودي ديگر را به مدير عاملي مهاجرت و بازرگاني گماشت. سپس يهودي ديگري را براي سرپرستي صنعت گردشگري در نظر گرفت .

ساموئيل زبان عبري را در كنار عربي و انگليسي زبان رسمي اعلام كرد و به كميته اجرائي (آژانس يهودي) اختيار داد براي اداره فرهنگ و معارف يهودي و همچنين اداره مدارس آنان، ارگاني مستقل داشته باشد. در حالي كه اداره سازمان معارف و فرهنگ عربي به دست انگليس ها سپرده شده بود و بر روي پول رايج و تمبرها در كنار واژه عربي و انگليسي فلسطين، عبارت سرزمين اسرائيل به زبان عبري حك شد .

دولت بريتانيا، مساحتهاي فراواني از زمينهاي دولتي را بسود يهوديان مصادره كرد . دولت قيم همچنين بانك كشاورزي را كه در عهد عثماني با اعطاي وام به كشاورزان نيازهاي آنان را برطرف مي ساخت، تعطيل كرد و زمينها و دام كشاورزان را براي بازپرداخت وام ها ضبط و مصادره نمود. دولت مزبور به اين مقدار بسنده نكرد و با وضع قوانين ماليتهاي سنگين بر كشاورزان آنان را شديداً تحت فشار قرار داد . علاوه بر اين خط مهاجرت يهودي را دايركرد و در سال 1921م امتياز توليد نيرو (برق) را به مدت 70 سال به روتنبرگ يهودي روسي تبار واگذار كرد. در اين قرار داد همچنين بهره برداري از درياچه طبريا، رود اردن و آبگيرهاي آن، رودخانه يرموك و انشعابات آن و نيز رودخانه العوجه به اين يهودي روسي تبار واگذار شد .

به موجب اين قرار داد هيچكس حق برق رساني به هيچ نقطه اي از فلسطين و يا استفاده از مولدهاي برق در كارگاهها، كارخانجات و مؤسسات را ندارد مگر با مجوز و موافقت صاحب امتياز .

ب : ارگانها و مؤسسات صهيونيستي

از سوي ديگر به ارگانها و مؤسسات صهيونيستي داير شده توسط سازمان صهيونيسم جهاني اجازه داده شد تا آزادانه در سرتاسر فلسطين فعاليت داشته باشند. درضمن سازمانها و مؤسسات جديدي شكل گرفتند كه اهم آنها عبارتند از:

ـ صندوق ويژه فلسطين (كيرين هايسود) كه در سال 1920م در لندن داير و به بازوي مالي سازمان صهيونيسم جهاني تبديل شد . اين صندوق جمع آوري هدايا و كمك هاي يهوديان سراسر جهان جهت تأمين بودجه كوچ يهوديان و عمليات شهرك سازي صهيونيستي در فلسطين را وجه همت خود قرارداد كه اين مهم را همچنان و در سطح گسترده جهاني دنبال مي كند .

ـ  اتحاديه كارگري در اسرائيل (هيستدروت) : اين اتحاديه در سال 1920م توسط جمعي از يهوديان اروپاي شرقي تأسيس گرديد، اين گروه منادي انحصاركار در شهرك ها و كارخانجات براي كارگران يهودي و كنار زدن نيروي كار عربي بود . اين اتحاديه در خلال قيموميت و پس از شكل گيري اسرائيل به طرز چشمگيري رشد و توسعه يافت به طوري كه همة سنديكاهاي صنفي يهودي را دربر گرفت .

ـ  شوراي قومي (فاعد لئومي) در سال 1920م. با هدف انجام و تسهيل امور يهوديان در فلسطين تأسيس شد و بعدها نماينده رسمي يهوديان در فلسطين و مرجع مديريت سياسي آنان گشت. سازمان صهيونيسم جهاني ميليونها ليره استرلينگ در اختيار اين مؤسسه ها قرار داد تا بتوانند زمينهايي را تصاحب كنند و شهركهايي را احداث نمايند .

بدين ترتيب حكومت قيم به واسطه قوانين و سازمانهاي امنيتي خود و با تحميل مالياتهاي سنگين، به ابزاري جهت تسهيل اهداف صهيونيستي تبديل گشت .

 قيام بـراق ( 1929 )

الف ـ علل و عوامل :

ديوار براق بخشي از باروي غربي حرم شريف است، در قسمت دروني ( به سمت صحن حرم) اتاقي قرار دارد كه گمان مي رود همان جايي باشد كه براق
{مركب نبي اكرم (ص)} در شب اسرا بسته شد و از همان هنگام به اين نام معروف گشت. به زعم يهود اين ديوار همان ديوار ندبه و بخشي از قسمت بيروني ديوار غربي معبد باستاني آنهاست .

در ماده دوازدهم سند قيموميت آمده است كه وضعيت موجود در عتبات مقدسه بايد به شكل خود باقي بماند ولي يهوديان اين وضعيت را ناديـده گـرفتند و در شبـانـگـاه 23 سپتامبر 1928 ( روز عيد كفاره يهوديان) وسايل جديدي را به اين مكان آوردند و پرده اي كه مردها را از زنان جدا مي كرد، نصب كردند و در بوق و كرنا دميدند . يهوديان با اين تجاوز آشكار خود وضعيت موجود را نقض كرده و با اين كارخود قصد داشتند عربها را در برابر عمل انجام شده اي قرار داده و ميزان پايبندي آنها را بسنجند .

ب ـ آغـاز قيـام :

از آن جايي كه اين اقدام صهيونيست ها، مسلمانان را برانگيخته و به اين باور رسانيده بود كه يهوديان قصد تصرف و سلطه بر مسجد الاقصي را دارند، از اين رو سراسر كشور در هاله اي از اضطراب و بيم فرو رفت و در بيستـم اوت 1929م نبـرد سختـي در گذرگاه “ براق ” بيت المقدس در گرفت و حمله به گروههاي مسلح يهودي از سر گرفته شد و در درگيـريهـاي روز 23 اوت، 28 يهودي كشته و بيش از 90 تن ديگر زخمي شدند. در اين درگيريها همچنين 13 عرب مسلمان مجروح شدند.

با ادامه نبردهاي خياباني، خبر اين قيام به ساير نقاط فلسطين رسيد، در شهر الخليل نيز درگيريهايي روي داد و تلفات اعلام شدة يهوديان 60 كشته و پنجاه زخمي بود .

 فلسطيني ها همچنين به مراكز پليس بريتانيايي يورش بردند و نبردهايي در حومه الخليل و صفد روي داد كه بر اثر آن انگليسي ها نيروهاي كمكي خود را از داخل و خارج فلسطين فرا خواندند و در همين رابطه از يك اسكادران  متشكل از13 فروند هواپيماي جنگنده سود جستند. هواپيماهاي انگليسي به منظور ايجاد رعب و وحشت در ميان فلسطينيان روز جمعه و در حالي كه مسلمانان سرگرم اداي فريضه نماز جمعه بودند، بر فراز حرم قدسي به پرواز در آمدند .

خيره سري انگليسي ها براي يهودي سازي فلسطين ادامه يافت، آنها با همكاري مقامات فرانسوي، كنترل مرز مشترك سوريه ـ فلسطين را تشديد كردند تا مانع رسيدن هرگونه كمك احتمالي شوند .

انگليسي ها به اين مقدار اكتفا نكردند و ارتش خود را عليه فلسطينيان وارد عمل كردند كه در نتيجه تنها در شب سوم سپتامبر 1929م، 24 فلسطيني به شهادت  رسيدند . در اين قيام كه پانزده روز به طول انجاميد، 338  فلسطيني شهيد و مجروح گرديدند و در مقابل 472 يهودي كشته و زخمي شدند .

ج ـ اقدامات سركوبگرانه نماينده عالي بريتانيا عليه فلسطيني هـا :

نماينده عالي بريتانيا به اقدامات جائرانه و سركوبگرانه خود عليه ملت فلسطين كه سرگرم دفاع از هستي، مقدسات و ارزشهاي اسلامي خود بودند، ادامه داد به طوري كه صدها جوان فلسطيني دستگير، 20 تن به اعدام و 23 تن ديگر به زندان ابد محكوم شدند افزون بر اين 792  فلسطيني (عرب) به زنـدانهـاي گـوناگون محكوم گرديدند و غرامت هاي مالي بر تعدادي از روستاهاي عربي تحميل و بسياري از رهبران فلسطيني به مناطق دور افتاده تبعيد شدند .

د ـ سه قهرمان :

فؤاد حجازي، عطا الزير و محمد جمجوم محكوم به اعدام شدند و روز سه شنبه 17/6/1930 براي اجراي حكم تعيين گرديد. اين سه سردار دلاور آن چنان از خود شجاعت و دليري به خرج دادند كه زبانزد خاص و عام شدند .

فـؤاد حجازي به ملاقات كنندگان با او چنين مي گويد: اگر قرار باشد اعدام ما اندكي از ستم انگليس بـر امتمـان بكاهد، پس هزاران تن چون ما آماده اند با نثار جان خويش، اين ستم را بكلي از سر اين مردم زايل گردانند .

ه ـ كميته “ شو” 1929م :

بريتانيا طبق روال هميشگي خود به عوام فريبي و نيرنگ روي آورد و به منظور رويارويي با اين خيزش اعلام كرد، قصد دارد هيأتي را با هدف تحقيق در علل و ريشه هاي اين انقلاب و مهار آن به منطقه گسيل دارد. هيأت تحقيقي بريتانيا به رياست “والتر شو” و عضويت سه تن از نمايندگان پارلمان ـ از سه حزب عمده سياسي ـ تشكيل شده بود. هيئت مذكور دلايل و انگيزه هاي نا آرامي را اين گونه برمي شمرد :

“ عربها به دليل سرخوردگي و نوميدي از آرزوهاي سياسي و ملي و نيز به خاطر ترس از چيرگي سياسي يهوديان (روند شتابان مهاجرت يهود به فلسطين) نسبت به يهوديان احساس خصومت پيدا كرده اند. ”

و ـ كميته بين المللي براق :

جامعه ملل با هدف تحقيق و بررسي حوادث براق هيأتي سه نفره متشكل از يك سوئدي ، يك سوئيسي و يك هلندي را به منطقه اعزام داشت . اين كميته كار خود را در ژوئن 1930 آغاز كرد. در همين رابطه و به منظور دفاع از اسلاميت براق شخصيت هايي اسلامي از كشورهاي مصر، سوريه، لبنان، عراق، ايران، تركيه، هند و .. به فلسطين آمده و مدارك و ادله تاريخي كه نشان مي داد ديوار براق از آن مسلمانان بوده و محوطه ي پيرامون آن وقف اسلامي بوده و بـه كـوي مغربي ها معروف است. اين محله توسط ملك افضل بن صلاح الدين ايوبي و به خاطر احداث مدرسه افضليه در اين منطقه وقف اعلام گرديد.

كميته مزبور در دسامبر 1930 گزارش خود را ارايه و طي آن ديوار براق را با توجه به اينكه بخشي از حرم شريف است، از آن مسلمانان دانست .

ز ـ كنفرانس اسلامي 1931م :

به دنبال حوادث ديوار براق، عربها متوجه خطر فزاينده صهيونيسم شدند، بويژه اين كه اين خطر به شكل تهاجمي اشغالگرانه، توسعه طلبانه و مسلحانه درآمد و از طرفي ديگر گزارش تقديمي كميته بين المللي به جامعه ملل، حقانيت مسلمانان را در مالكيت ديوار براق مورد تاكيد قــرار داده بود، انديشه مشاركت عامه مسلمانان در آرمان فلسطين شكل گرفت و در همين راستا و در تاريخ 27 رجب المرجب 1350 هـ .ق يعني شب اسرا و معراج نبي اكرم برابر با 7 دسامبر1931م. همايش جهان اسلام با حضور نمايندگان كليه كشورهاي اسلامي و عربي در شهر قدس برگزار شد .

در اين كنفرانس هيأتهايي از هند، اندونزي، ايران، نيجريه، قفقاز، تركستان چين، تركيه، سيلان، يوگسلاوي و نيز هيأتهايي از كليه كشورهاي عربي حضور داشتند، ( سيد ضياء الدين طباطبائي از ايران، محمد اقبال لاهوري از پاكستان و سيد حسين آل كاشف الغطاء از عراق از جمله شركت كنندگان در اين همايش بودند .)

حاج امين حسيني مفتي قدس و رئيس شوراي عالي اسلامي فلسطين به عنوان رئيس همايش انتخاب گرديد. در بيانيـه پـاياني اين همايش ضمن ياد آوري قداست براق و محكوميـت هـرگـونه چشم داشت اغيار نسبت به آن، حمايت و پشتيبانـي از آرمان فلسطين مورد تاكيد قرار گرفت.

در اين بيانيه همچنين سياستهاي توسعه طلبانه بريتانيا و صهيونيسم در فلسطين محكوم گرديد .

در اين كنفرانس همچنين ساخت دانشگاهي به نام مسجد الاقصي در شهر قدس و حمايت از جنبشهاي رهايي بخش در كشورهاي اسلامي به تصويب رسيد .

اين نخستين همايش اسلامي بود كه به مسأله فلسطين اختصاص مي يافت و تاثير بسزايي داشت. زيرا مسأله فلسطين و جنبشهاي رهايي بخش كشورهاي اسلامي را به هم پيوند زد و آرمان فلسطين را فرا روي افكار عمومي جهان اسلام قرار داد .

همين فاكتورها حوزه اهتمام به اين مسأله را گستراند تا همة مسلمانان جهان را شامل شود .

جمع بندي :

با لختي تأمل و درنگ، آثار و پيامدهاي سياست يهودي سازي بريتانيا در فلسطين ( سال 1931م ) را يادآور مي شويم چرا كه اين امر به ما اين امكان را مي دهد تا نقشي را كه انقلاب براق در اين خطه و در رويارويي با اقدامات مذكور انگليسي ايفا نمود، بهتر درك كنيم .

1) دولـت بـريتانيا طي سالهاي 1924م تا 1931م امكان خريد بيش از نيم ميليون دونم ( هر دونم هزار متر مربع ) را براي يهوديان فراهم آورد تا صاحب يك صد و ده شهرك شوند .

2) دولت بريتانيا در طي سالهاي ياد شده مهاجرت يهوديان به فلسطين را تسهيل كرد به طوري كه 82000 يهودي به فلسطين كوچ كردند.

3) دولت بريتانيا امتياز انحصاري دو پروژه عظيم صنعتي را به يهوديان اختصاص داد. اين دو پروژه طرح برق روتنبرگ (1921م) و طرح برداشت املاح كاني از درياي مرده(1930) بودند.

4) آژانس يهودي عملاً شريك دولت در فلسطين شد و مشورت با آن و پيروي از توصيه‌هاي آن امري لازم و ضروري گرديد و اين مطلب يعني “شريك بودن” در سند قيموميت درج است.

 

ادامه دارد …

 

لینک کوتاه:

کپی شد