هنگامی که اوباما نامزدی خود را برای ریاست جمهوری آمریکا اعلام کرد، بسیاری در مورد امکان موفقیت وی با وجود توانمندی های آشکار و شخصیت کاریزماتیک وی دچار شک و تردید های فراوانی شدند که از جمله عوامل این تردید ها می توان به میراث نژادپرستی کینه جویانه جامعه آمریکا اشاره کرد . هنگامی که اوباما در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا پیروز شد، بسیاری بر این باور بودند که وی چیز جدیدی درباره سیاست های آمریکا با خود ندارد و نمی تواند تغییراتی در آن ایجاد کند زیرا سیاست های کلی و اساسی بسیاری از دولت ها به ویژه آمریکا را اشخاص و افراد تعیین نمی کنند بلکه این سیاست ها از منافع ملی سرچشمه می گیرند که نیروهای اجتماعی خاصی این منافع را در چارچوب خاصی تعیین می کنند . اوباما نیز بعد از این که با حزب حامی خود یعنی حزب دمکرات به توافق رسید و به آنان اطمینان داد که منافع این حزب را در نظر خواهد گرفت نه گرایش های فردی خود ، توانست به کاخ سفید راه پیدا کند. عده ای نیز پا را فراتر گذاشته و بر این باورند که اوباما دوام چندانی نخواهد آورد زیرا وی از بدشانس ترین رییس جمهورهای آمریکاست و خواهد کوشید تا تمامی وقت خود را صرف اثبات این نکته کند که وی به دنبال گزینش روش درست است و تلاش خواهد کرد که بهترین روش را در عرصه های مختلف در پیش گیرد و تنها به فکر اقلیتی نباشد که به آن وابسته است و این چیزی است که ممکن از دیدگاه آمریکاییان و در عرصه بین المللی به موضع گیری های اشتباهی منجر شود .
در هر حال در تحلیل های مذکور اشتباهات بزرگی به چشم نمی خورد و این سخنان خیال پردازانه نیستند ولی زمانی این گونه تحلیل ها به خطا می روند که ما از نقش افراد در تحولات غفلت بورزیم و یا این که تنها برای افراد نقش سرنوشت سازی قایل شویم . به هر حال اوباما آمد تا به عنوان نماینده طبقه متوسط و پایین سخن بگوید و دیدگاه های آنان را بیان کند ، طبقاتی که در حمایت مالی از تبلیغات انتخاباتی وی وظیفه مهمی را بر دوش کشیدند . اوباما نیامد تا از عملکردها و انحصار طلبی های بوش پسر در هشت دوران ریاست خود دفاع کند و به توجیه آن ها بپردازد .
از طرفی اوباما زمانی به قدرت رسید که شرایط اقتصادی و سیاسی وخیمی در آمریکا حاکم شده بود و این کشور با بحران افتصادی جهانی مواجه و گرفتار پیامدهای آن بود . آمریکا در چنین دورانی در پیشبرد طرح های توسعه طلبانه و اقتدارگرایانه خود در افغانستان و عراق ناکام مانده و دست کم نتوانسته بود به اهداف خود دست یابد و در مقابل متحمل زیان های مالی و جانی زیادی در این دو کشور شده بود و همه این ها بر دوش آمریکاییان سنگینی می کرد و جامعه را دچار فرسایش کرده بود.
این گونه بود که سخنرانی های اوباما با دیگران متفاوت شد و بعدا نیز تصمیمات متفاوتی با دیگران اتخاذ کرد که از جمله آنها می توان به تلاش های مسئولان دولت وی برای صدور مصوباتی برای بستن زندان بدنام گوانتانامو و بازسازی چهره آمریکا به عنوان کانون و قلعه لیبرالیسم و کشور بدون شکنجه و بدون تجاوز به حقوق بشر اشاره کرد . دولت وی تلاش می کند تا آمریکا را از ورطه سیاسی افغانستان و عراق به سلامتی بیرون آورد و مهم تر از همه می کوشد تا دست مذاکره حقیقی به سوی همه دراز کند و شیوه متفاوتی را در برخورد با دشمنان و رقبا مورد آزمایش قرار دهد و به کار بندد .
آن چه از سخنرانی های وی برای ما از اهمیت ویژه ای برخورد می باشد، احترام شایسته او به جهان اسلام است در حالی که سلف وی صحبت از جنگ های صلیبی می کرد و سپس آن را خطای زبانی و لفظی می شمرد و عذر خواهی می کرد ولی این مرد درباره مشارکت حقیقی دنیای اسلام در امور مختلف سخن می گوید و پیشنهاد می کند که با آن چه که سلف وی آن را “محور شرارت” می نامید، مذاکره کند.
شکی نیست که تنها کلمات و سخنرانی ها نمی تواند، سیاست هایی را اصلاح کنند که به درجات بالایی از حماقت و بی خردی و خودخواهی رسیده باشند ولی این سخنرانی ها دست کم سرآغازی برای شیوه های جدیدی از اقدامات و سیاست ها خواهد بود و می تواند به صورت عامل کاهش بحران در روابط بین المللی در آید و منشاء بهبود چهره آمریکا در جهان شود و موجب عدم تکرار مصیبت هایی گردد که علل آن سیاست های رییس جمهور سابق آمریکا بود .
با وجود تمامی مسایل مذکور و آغاز نوید بخش دوره ریاست جمهوری جدید امکان ندارد که سیاست های دولت آمریکا در برابر “اسراییل” تغییر کند زیرا بنا به دلایل روشن “اسراییل” در تضمین منافع آمریکا و حمایت از این کشور در منطقه نقش بسیار مهمی را ایفا می کند و از طرفی لابی قدرتمند صهیونیست ها در مراکز تصمیم گیری های سیاسی نفوذ گسترده ای دارد و مانع از رسیدن کوچک ترین آسیب به “اسراییل” خواهد شد ولی با این وجود شیوه جدید اوباما در حمایت و حفاظت از منافع آمریکا ممکن است تعارضاتی را میان سیاست این کشور و “اسراییل” به وجود آورد که در این جا می توان به نشانه هایی در این زمینه اشاره کرد که عبارتند از :
1 ـ اولین نشانه این تعارض اختلاف نظر اوباما با “اسراییلی” ها در برخورد با کشور ایران است که سیاست اوباما در این زمینه در منطقه خاورمیانه با اولویت های اسراییل تناقض دارد . اسراییل تهدیدات ایران را در صدر برنامه های امنیتی خود قرار داده است به ویژه این که ایران اکنون ” اسراییل” را در شمال و جنوب به وسیله گروه های هوادار خود به محاصره در آورده است و به طرح و برنامه های اتمی خود نیز ادامه می دهد . “اسراییل” بدون شک بسیار آرزو داشت با همکاری مشترک با هم پیمان خود این تهدید را محو و نابود کند و بارها تلاش کرد تا آمریکا را به وارد آوردن ضربه نظامی به ایران تحریک کند زیرا اگر اسراییل به تنهایی مبادرت به چنین اقدامی بکند، پیامدهای فاجعه آمیزی را برایش به بار خواهد آورد و اکنون وضع تغییر کرده است و اگر مذاکرات احتمالی ایران و آمریکا به نتیجه مثبتی برسد ، “اسراییل” چه خواهد کرد ؟ به طور حتم و یقین چنین نتایجی طبعا به ضرر اسراییل نخواهد بود ولی باقی ماندن ایران به عنوان یک قدرت منطقه ای نیز موجب رضایت و آرامش اسراییل نخواهد بود.
2 ـ دومین نشانه مربوط به دروازه ای است که اوباما برای ورود و نفوذ به دنیای اسلام انتخاب کرده است و آن کشور ترکیه می باشد که بر اساس معیارهایی از سوی آمریکا به صورت نمونه و الگو و به طور آزمایشی انتخاب گردیده است . ترکیه دولتی است غیر دینی و لائیک ولی مردم و حزب حاکم در این کشور گرایش های دینی دارند و از طرفی عضو پیمان ناتو می باشد ولی از همه این ها مهم تر بحرانی است که بعد از تجاوز اخیر “اسراییل” به نوار غزه در روابط ترکیه و “اسراییل” پیش آمده است و این بحران موجب نشد که اوباما از گزینش خود صرف نظر کند و این موضوع به نظر من پیام آشکاری دارد و آن این که تیرگی روابط دولتی با “اسراییل” تحکیم روابط آمریکا با این دولت را وتو نخواهد کرد و تاثیری نخواهد گذاشت .
3 ـ تلاش اوباما برای برچیدن سلاح های هسته ای از جهان چندان برای “اسراییل” خوشحال کننده نیست . درست که اجرای چنین طرحی بسیار دشوار و بی نهایت مشکل است و درست است که حفظ امنیت “اسراییل” در تمامی مراحل اجرای آن اگر بشود آن را اجرا کرد مد نظر دولت اوباماست ولی باید در نظر داشت که دولت اوباما تحرکات و تلاش های خود را بر اساس منافع “اسراییل” تنظیم نمی کند و در انحصار داشتن سلاح های اتمی در خاورمیانه به “اسراییل” آرامش بسیاری می دهد و این رژیم این سلاح را عامل بقای خود می داند.
آن چه که بیش از تمامی نشانه های فوق اهمیت دارد این که دولت راستگرای کنونی “اسراییل” با ایده دولت سابق آمریکا در مورد تشکیل دو دولت مخالف است و در حالی که اوباما نیز مانند سلف خود به آن پایبند است و این چیزی است که ممکن است، سرآغاز بروز اختلافات جدیدی میان آمریکا و “اسراییل” باشد .
نظریات و تحلیل های بالا هیچگاه نمی تواند این نکته در بر داشته باشد که اوباما علنا به مخالفت با “اسراییل” بپردازد و به خواسته های عرب ها گردن نهد . این موارد تنها در حد نظر و ایده است که احتمال می دهد، اختلافاتی هرچند غیر مستقیم در دوران اوباما با “اسراییل” رخ دهد و این سوال نیز اکنون مطرح می شود که در صورت چنین اختلافاتی آیا عرب ها خواهند توانست از آن سود ببرند و بهره برداری کنند ؟ بدون در نظر گرفتن نیات واقعی اوباما و توانایی های وی در عملی ساختن اهداف خود این نکته کاملا واضح است تا زمانی که اختلافات میان عرب ها استمرار داشته باشد و در نگرش های خود سردر گم و درعمل ناتوان باشند ، سیاست های اوباما سودی برای آنان نخواهد داشت .