از زمان شکل گیری رژیم صهیونیستی، روابط این رژیم با ایالات متحده شاهد اختلافات سیاسی گوناگونی بوده که نتیجه نهایی آن در بیشتر مواقع عقب نشینی حامی بزرگ و قدرتمند تل آویو بوده است.
تشکیل اولین حلقه از زنجیره اختلاقات میان تل آویو و واشنگتن به حمله سه جانبه اسرائیل، انگلستان و فرانسه به کانال سوئز در پاییز سال 1956 باز می گردد. در آن دوره، آیزنهاور بن گوریون را برای بیرون کشیدن نیروهایش از صحرای سینا تحت فشار قرار داد.
دومین حلقه از زنجیره اختلافات میان واشنگتن و تل آویو در دوره ریاست جمهوری جان. اف. کندی شکل گرفت. گوردون توماس در کتاب “جاسوس های گدعون” در مورد عاملی که باعث شد تا این مقام آمریکایی به انتقاد شدید از بن گوریون بپردازد و وی را به توقف برنامه های هسته ای ترغیب کند، می گوید: “در نیمه فوریه 1961، کندی نامه ای به بن گوریون نوشت و در آن تاکید کرد که باید تاسیسات هسته ای دیمونا توسط کارشناسان آژانس بین المللی انرژی هسته ای مورد بازدید قرار گیرد. طبیعی بود که طرح این موضوع از سوی آمریکا باعث نگرانی مردی شود که مدیریت پروژه بازدارندگی هسته ای رژیم صهیونیستی را بر عهده داشت و برخورداری از جنگ افزارهای هسته ای را به عنوان ابزاری بازدارنده در مقابل خطرات موجودیتی می دانست که این رژیم را تهدید می کرد. به همین خاطر، بن گوریون راهی نیویورک شد تا دیداری را با رئیس جمهور آمریکا در هتل والدورف استوریا داشته باشد. این مقام صهیونیستی در دیدار با کندی مدعی شد ساخت و سازهایی که واشنگتن از آن سخن می گوید، چیزی جز انبارها و سوله های ویژه نگهدای پمپ های آب ویژه آبیاری صحرای النقب نیست. کندی تظاهر کرد که با این جواب قانع شده است. وی خطاب به بن گوریون گفت که گروهی از کارشناسان را برای بازدید از این انبارها می فرستد. نخست وزیر رژیم صهیونیستی با شنیدن این حرف روی در هم کشید و جلسه را ترک کرد و سپس در گوش یکی از وزرایش این عبارت خطرناک و آمیخته با تهدید را بر زبان آورد: به نظر می رسد که وجود یک رئیس جمهور کاتولیک در کاخ سفید یک تهدید جدی برای منافع اسرائیل تلقی می شود.”
در ادامه این مطلب آمده است: “بن گوریون سپس نیویورک را ترک و به واشنگتن رفت و در آنجا جلسه ای را با دوستش آبراهام واینبرگ، ثروتمند صاحب نام یهودی داشت که اعتبار لازم برای احداث تاسیسات هسته ای دیمونا را تامین کرده بود. از آنجایی که واینبرگ صهیونیست یکی از بزرگ ترین حامیان مالی حزب دموکرات آمریکا و از افراد صاحب نفوذ در این حزب به شمار می رفت، به بن گوریون وعده داد که وظیفه تغییر نظر کندی را بر عهده خواهد گرفت. سرمایه دار بزرگ صهیونیست به سراغ رئیس جمهور آمریکا رفت و به وی تاکید کرد که در صورت صرف نظر کردن از نظارت بر روند دست یابی اسرائیل به سلاح های هسته ای، حاضر است تا بودجه لازم برای تبلیغات دور دوم ریاست جمهوری اش را تامین کند. رئیس جمهور آمریکا موافقتش را با شرط واینبرگ اعلام و تاکید کرد که آماده است تا این رژیم نوپا را به انواع سلاح ها مجهز نماید ؛ ولی با این وجود به چهره صهیونیستی مذکور اصرار کرد که گروهی از بازرسان را طی دو ماه آتی به دیمونا بفرستد تا بازدیدی صوری از تاسیسات مذکور داشته باشند. به هر حال، دو ماه زمان کافی بود تا اسرائیل با نظارت راوی ایتان به احداث سوله هایی گمراه کننده دست بزند. گروه بازرسی مذکور بعد از دیدار هیات آمریکایی از تاسیسات جدید در صحرای نقب، اعلام کرد که در این منطقه هیچ گونه فعالیت هسته ای صورت نگرفته است و این در حالی بود که آب های سنگین قاچاق شده از فرانسه و نروژ سوله ها و انبارهای تاسیسات هسته ای دیمونا را پر می کرد.”
نکته ای که در اینجا باقی می ماند، آن است که عبارت آمیخته با تهدیدی که بن گوریون در پایان نشست خود با جان. اف. کندی بر زبان راند، تبدیل به ماموریتی شد که اجرای آن را سازمان های موساد رژیم صهیونیستی و “سی. آی. ای” آمریکا مشترکا با هم بر عهده گرفتند ؛ به ویژه بعد از آنکه مصر، سوریه و عراق اعلام کردند که برای آزادی فلسطین دست به دست هم می دهند.
تاریخ نگاران در این نکته اجماع نظر دارند که تهدیدات مطرح شده از سوی دولت آمریکا علیه فعالیت های هسته ای رژیم صهیونیستی تنها عاملی بود که دولت بن گوریون را به سمت تصمیم گیری جهت ترور رئیس جمهوری کشاند که ساز مخالف را در روابط خود با تل آویو کوک می کرد. بی شک، اگر نبود موافقت لیندون جانسون، معاون رئیس جمهور آمریکا هرگز رژیم صهیونیستی نمی توانست تصمیم خود را در خصوص حذف کندی به مرحله اجرا بگذارد. به هر رو، اجرای طرح ترور رئیس دولت آمریکا را مافیا بر عهده گرفت ؛ زیرا وزیر دادگستری دولت مذکور تصمیم به ریشه کنی و بریدن دست نفوذ این گروه از جامعه آمریکا گرفته بود. برنامه مستندی که شبکه هیستوری (تاریخ) آمریکا درباره جان. اف. کندی پخش کرد، گواهی بر همین فرضیه بود. در برنامه مذکور ثابت شد که قاتل کندی یعنی لی هاروی اوزوالد، توسط یک یهودی به نام ژاک روبی کشته شد تا اینکه حقیقت امر پنهان بماند ؛ علاوه بر این، هجده شاهد این پرونده (ترور کندی) در حوادث رانندگی مشکوک به قتل یا خودکشی هایی جان سپردند که هیچ کس بی راز آنها پی نبرد.
در اینجا قصد نداریم وارد جزئیات مربوط به آن دوره سیاه از تاریخ ایالات متحده شویم و تنها به ذکر این نکته بسنده می کنیم که اعتماد و امید بن گوریون به لیندون جانسون، معاون کندی نتایج بسیار مهم و فراتر از تصوری را برای رژیم صهیونیستی به دنبال دارد و این فرصت طلایی را برای این رژیم به وجود آورد تا بتواند برنده جنگ 1967 خود با اعراب باشد که البته این موفقیت در سایه همکاری دولت آمریکا و نیز مساعدت های نظامی میان واشنگتن و تل آویو برای صهیونیست ها رقم خورد.
دونالد ناو، پژوهشگر برجسته در کتاب خود تحت عنوان “جنگجویان حامی قدس” اطلاعات تکان دهنده ای را در خصوص نقش پنهانی جانسون در پیروزی رژیم اشغالگر قدس در صحرای سینا، کرانه باختری و بلندی های جولان بیان می دارد و می گوید که چگونه جانسون با اعزام هزار خلبان آمریکایی یهودی که موشه دایان متقاضی پیوستن آنها به جمع خلبانان اسرائیلی شده بود، موافقت کرد.
وی در ادامه از نقش پلیدی یاد می کند که ماتیلدا، معشوقه جانسون و همسر آرتور کاریم، ثروتمند برجسته یهودی در ترغیب این مقام آمریکایی به حمایت از رژیم صهیونیستی بازی می کرد و چنین اظهار می دارد که والت روستو، مشاور وقت کاخ سفید حتی جرات نکرد که در هنگام آغاز حمله، جانسون را از خواب بیدار کند و تنها این خبر را به اطلاع مادام ماتیلدا رساند تا شاید وی این موضوع را به اطلاع معشوقه خویش برساند.
همان طور که ماتیلدا توسط لابی یهودی آمریکا برای دست یابی به جزئیات مربوط به آمادگی آمریکا برای جنگ 1967 به خدمت گرفته شده بود صهیونیست ها از مونیکا لوینسکی، بانوی جوان آموزش دیده ای که به عنوان کارمند در کاخ سفید فعالیت داشت، نیز جهت تخریب پروژه صلح بیل کلینتون استفاده می کردند.
در برهه کنونی نیز بنیامین نتانیاهو به خاطر پافشاری که رئیس جمهور آمریکا بر اجرای پروژه تشکیل دو کشور و نیز جلوگیری از اقدام رژیم صهیونیستی در تصاحب کامل قدس دارد، با وی اعلام جنگ کرده است. شایان ذکر است که جرج میشل، فرستاده کاخ سفید نظر آمریکا را در این خصوص به دولت عبری ابلاغ داشته و تاکید کرده است که تشکیل دو کشور و تقسیم قدس منافع دولت متبوعش را در منطقه تامین می کند و امنیت رژیم صهیونیستی را نیز به دنبال دارد.
بی شک، اظهاراتی که ژنرال دیوید پتراوس، رئیس فرماندهی مرکزی ارتش آمریکا در برابر کمیسیون دفاع مجلس کنگره بیان داشت، تا حدی باعث بحرانی تر شدن روابط میان این دو همپیمان (واشنگتن و تل آویو) شود. این مقام نظامی آمریکایی گفته بود که تنش دائم میان صهیونیست ها و فلسطینی ها، آتش کینه نسبت به ایالات متحده را در عراق، افغانستان و پاکستان می افروزد.
شاید بتوان گفت که این موضعگیری نظامی و سیاسی مقامات آمریکایی باعث تعمیق هر چه بیشتر شکاف در روابط میان اوباما و نتانیاهو شد تا جایی که نخست وزیر رژیم صهیونیستی در اعتراض به اظهارات پتراوس گفت که دلیل کینه ورزی افراد نسبت به نیروهای آمریکایی برخورد “اسرائیل” در “سرزمین میعاد” نیست. اطلاعاتی که به روزنامه های آمریکایی درز کرده است، نشان می دهد که دولت راستگرا و تندروی صهیونیستی نمی خواهد این موضوع را بپذیرد که سیاست های داخلی اش، سیاست های خارجی آمریکا در منطقه را با مشکلات جدی مواجه ساخته است.
طی دو جلسه آمیخته با تنش و عصبانیتی که با حضور اوباما و نتانیاهو برگزار شد و هیچ خبرنگاری اجازه تهیه گزارش از آن پیدا نکرد، اوباما مخالفت خود را با از سرگیری روند شهرک سازی در قدس شرقی اعلام کرد و آن را به عنوان دهن کجی به قطع نامه 242 شورای امنیت سازمان ملل متحد، توافق نامه اسلو و تمامی مذاکراتی دانست که پیش از این میان دو طرف (صهیونیستی و فلسطینی) صورت گرفته بود.
اوباما در ادامه جلسه خود با نتانیاهو به جنگ های بزرگ و کوچکی اشاره کرد که رژیم صهیونیستی علیه مصر، سوریه، اردن، لبنان و ملت فلسطین انجام داد و خاطرنشان ساخت که راهکار تشکیل دو کشور می تواند در کاهش تنش ناشی از طرح های توسعه طلبانه تل آویو و نیز شهرک سازی های این رژیم نقش داشته باشد.
نتانیاهو در واکنش به اظهارات و پیش بینی های رئیس جمهور آمریکا گفت: “خصومت اعراب با اسرائیل در اصل خصومت با اقلیتی است که موفق به تشکیل کشوری به نام اسرائیل شده اند. (یعنی علت این خصومت، جدایی طلبی یهودیان بوده است) روحیه دشمنی نسبت به اقلیت ها در همه کشورهای منطقه وجود دارد و فرقی نمی کند که این اقلیت کرد، قبطی، ارمنی یا بربر باشد. به همین خاطر، بنده معتقدم که راهکار تشکیل دو کشور هرگز باعث نمی شود که خشونت و نفرت از بین برود و هرگز باعث نمی گردد تا واشنگتن در مهار رادیکال های عراقی، افغانی و پاکستانی موفقیتی کسب کند.”
وقتی جلسه دوم گفتگوی نتانیاهو با اوباما به اینجا رسید و اختلاف نظرها به این حد انجامید، اوباما از نتانیاهو خواست تا رسما خود را در خصوص احترام به توافقات گذشته تل آویو با تشکیلات خودگردان و نیز توقف روند شهرک سازی به مدت چهار ماه متعهد اعلام کند و توافق نامه ای را نیز در این خصوص به امضا برساند. وقتی نتانیاهو این پیشنهاد را رد کرد، اوباما با اعلام اینکه نسبت به صداقتش تردید دارد، به بهانه اینکه وقت صرف شام با خانواده اش رسیده است، محل برگزاری دیدار را ترک گفت. بعد از این برخورد عامدانه، نتانیاهو به سفارت رژیم صهیونیستی در واشنگتن رفت تا در آنجا با مسئولان عالی رتبه ایپک، متنفذترین لابی یهودی در آمریکا و نیز نمایندگان یهودی کنگره دیدار نماید. وقتی نتانیاهو اظهاراتش با رئیس جمهور آمریکا را به اطلاع حضار رساند، یکی از همراهانش گفت: “بنابراین می توان به صراحت گفت اوباما بزرگ ترین فاجعه ای است که امروز اسرائیل با آن رو به رو است.”
با وجود آنکه نتانیاهو سعی می کرد که از شدت و حدت کلام همراهش بکاهد و فضا را آرام کند، گفت که اختلافات در دیدگاه ها هرگز در روابط دوستانه آمریکا و اسرائیل تاثیر نمی گذارد ؛ ولی با این وجود، باز هم بر این نکته پافشاری کرد که مالکیت قدس شرقی متعلق به یهودیان است و سه هزار سال از تاریخ این مالکیت می گذرد.
به هر رو، آشتی میان دو طرف (آمریکایی ـ صهیونیستی) هر چه که باشد، ظاهری است ؛ به ویژه اگر اوباما بخواهد راه جان. اف. کندی را ادامه دهد و خواستار تشکیل خاورمیانه ای خالی از سلاح هسته ای شود.
سوال مهمی که در اینجا مطرح می شود، آن است که آیا نتانیاهو دست از لجاجت و خودسری بر می دارد یا آنکه از ایپک می خواهد تا اتهامی را علیه اوباما مطرح نماید و نشان رسوایی را بر پیشانی وی زند؟ آیا ممکن است که نتانیاهو نیز از گزینه ای خونین علیه اوباما استفاده کند یعنی همان کاری را انجام دهد که بن گوریون پیش از این علیه کندی انجام داد؟