جمعه 02/می/2025

مقدمه ای بر قضيه فلسطين

جمعه 22-دسامبر-2006

مسئله فلسطين و شكل درگيري آنرا نمي توان با ساير درگيريهايي كه بين امت ها صورت مي گيرد ، مقايسه كرد همچنين نمي توان اين نوع درگيري را ادامة درگيريهايي كه قدرت هاي مختلف جهاني به اسباب و علل گوناگون اقتصادي و ديني براي بدست آوردن سرزمين فلسطين با آن مواجه بودند ، دانست .بلكه اين درگيريهايي كه امت فلسطين را با صهيونيسم مواجه كرده بود شامل تمام شرايط تاريخي و سياسي و عوامل اقتصادي و ديني و تمدن مناطق عربي و نقش آنها در تمدنهاي بشري مي شود .

براي روشن كردن اين امر لازم مي دانيم مراحل مختلفي را كه مسئله فلسطين با آن روبرو بوده مطرح نمائيم :

جنبش يهود همزمان با رقابت هاي استعمار اروپا در پايان قرن هجدهم و با حمايت آلمان و بريطانيا ، دولت عثماني را بخاطر سرزمين هاي تحت تصرف آن و سلطه بر راههاي استراتژيكي هند كه هدف اصلي سياست كشورهاي اروپائي بود ، تحت فشار قرار داده و از سلطان عبدالحميد درخواست كردند تا حق اسكان يهود و اجازة هجرت به آنان را صادر كند ولي پادشاه عثماني درخواست آنان را كه در واقع تحريكي از سوي كشورهاي اروپايي بود ، رد كرد .

در سالهاي 1900 و 1901 سلطان عبدالحميد براي جلوگيري از تحول سرزمين فلسطين به پايگاه قوي براي يهود و جهت جلوگيري از تصرف سرزمين فلسطين توسط يهود ، ابلاغيه اي مبني بر منع مهاجرت يهود به فلسطين و اقامت بيش از سه ماه در آن را ،صادر كرده و آنان را از خريد زمين ممنوع كرد . تا اينكه در سال 1902م يهود به قصد جلب رضايت سلطان عبدالحميد پيشنهاد خود را مبني بر به عهده گرفتن قروض دولت عثماني و تقديم 35 مليون ليرة طلا براي خزانة دولت عثماني ، مطرح كردند كه با مخالفت شديد سلطان عبدالحميد مواجه شدند سلطان عبدالحميد پيشنهاد آنان را در يادداشت هاي هرتزل اينگونه رد كرد :

“دكتر هرتزل را نصيحت كنيد كه ديگر گامهاي جديدي در اين خصوص برندارد زيرا من نمي توانم حتي از يك وجب از خاك اين سرزمين بگذرم اين سرزمين تنها ملك من نيست بلكه ملك ملت من است . خونها در راه بدست آوردن اين سرزمين ريخته شده بنابراين يهود اموال خود را حفظ كنند . اگر امپراطوري من از هم فروپاشد شايد بتوانند فلسطين را به تصرف خود در آورند ولي امروز كه من زنده هستم مثله كردن بدنم براي من آسانتر از اينكه ببينم فلسطين از امپراطوري اسلامي جدا شود و اين امر غير ممكن است زيرا من اجازه نمي دهم ـ در حاليكه زنده هستم ـ كسي كوچكترين ضربه اي بر ما وارد كند .

وقتي كه يهود تلاشهاي خود را بيهوده ديدند به فكر براندازي حكومت عثماني افتادند و توانستند از طريق يهود دونمه كه به اسلام تظاهر مي كردند و نامهاي تركي را بر خود برمي گزيدند وارد حكومت شوند و به حزب “اتحاد و ترقي” پيوستند تا اينكه در سال 1907م قدرت را بدست گرفتند ،پس از آن فعاليت صهيونيسم به ياري و حمايت حزب اتحاد وترقي و يهوديان دونمه كه در آن زمان زمام امور را در آستانه بدست گرفته بودند ، افزايش يافت . پادشاه جديد عثماني ، دوباره هجرت يهود به فلسطين و اجازة خريد زمين به آنان را تجويز كرد . و مؤسسات صهيونيسم فعاليت هاي خود را بدون هيچ دغدغه اي ادامه دادند . سرانجام خلافت رسماً در سال 1924م سقوط كرد و فلسطين به تصرف ارتش بريطانيا درآمد . مناقع استعمارگران اروپائي با تجزية فلسطين از سرزمينهاي عربي و منافع يهود با برپائي حكومت يهود در فلسطين فراهم گرديد . در واقع قبل از شكل گيري حركت صهيونيسم اين رهبران اروپائي بودند كه برپائي يك حكومت يهودي در فلسطين را به يهود پيشنهاد دادند قبل از اينكه يهوديان به چنين فكري برسند . اين پيشنهاد بويژه از سوي بريطانيا و فرانسه كه در پي رهايي از پديده يهودي در اروپا و تحقق منافع خود از دولت يهود بودند ، مطرح شد . رقابت استعمار بريطانيا و فرانسه در خاورميانه حتي قبل از برپائي جنبش صهيونيسم كاملاً محسوس بود . هدف هر كدام از دو كشور حمايت از منافع خويش در منطقه و سبقت گرفتن ازديگري بود . بريطانيا پس از شكست ناپلئون بناپارت در مصر و سرزمين شام به فكر ايجاد نيرو و پايگاهي در خاورميانه جهت مقابله با فرانسه و برتري يافتن بر آن افتاد . بريطانيا ، فلسطين را بدليل موقعيت استراتژيكي در ميان سرزمينهاي عربي و به عنوان دروازه اي بين آسيا و آفريقا ، براي خود انتخاب كرد . بنابراين جدايي فلسطين از ساير كشورهاي عربي ، آفريقايي خود به نوعي زمينة عدم تحقق وحدت بين دو طرف (افريقا و آسيا) را فراهم مي كند و اين به نفع استعمار اروپا و بخصوص بريطانيا خواهد بود . موضع بريطانيا پس از حملة محمد علي پاشا والي مصر و شام و ارسال فرزندش ابراهيم پاشا به اين منطقه وحشت بريطانيا از اتحاد مصر با سرزمين شام را برانگيخت ، لذا بريطانيا با دولت عثماني برعليه ابراهيم متحد شد و در حمله اي او را شكست دادند . پس از دخالت بريطانيا ، بالمسترون نخست وزير بريطانيا يادداشتي را به سفير خود در استانبول ارسال نمود . در آن يادداشت منافع پادشاه عثماني در صورت تشويق هجرت يهود به فلسطين به شرح ذيل عنوان شده : بازگشت ملت يهود به فلسطين به دعوت سلطان و تحت حمايت ايشان سدي در مقابل نقشه هاي شرورانه ! محمد علي پاشا و جانشينان وي خواهد بود .

در مارس سال 1840م با رون روچيلد يهودي پيامي به بالمسترون ارسال كرد ، در آن پيام آمده بود محدود كردن نفوذ حكومت محمد علي پاشا در مصر بدليل اتحاد و همبستگي موجود بين اعراب كافي نمي باشد زيرا اعراب با داشتن اين ويژگي حافظ شرف و عزت ديرينة خود هستند . و آنان مي دانند كه رسيدن به شرف و عزت بستگي به اتحاد و همبستگيشان دارد اگر به نقشة جغرافيايي اين سرزمين بنگريم متوجه خواهم شد كه فلسطين به مثابة پلي ميان مصر و ساير كشورهاي عربي و آسيايي مي باشد و فلسطين در طول تاريخ دروازة مشرق زمين بوده و هست بنابراين تنها راه حل براي جلوگيري از بروز هرگونه خطري را مديون ايجاد پايگاههاي مختلف در اين سرزمين است كه با طرح هجرت يهود و اجراي آن امكان پذير است البته اين هجرت نه تنها به منظور خدمت به يهود است بلكه هدف از آن تحقق منافع بريطانيا مي باشد بنابراين امپراطوري بريطانيا نمي بايست تجربة محمد علي پاشا را در زمينة تشكيل يك دولت قوي در مصر و ايجاد روابط بين مصر و ساير كشورهاي عربي تكرار كند .

اين دو طرح كه يكي از سوي بريطانيا و ديگري از سوي رهبران يهود صادر شده آشكار مي كند كه منافع دو طرف در مبارزه عليه تشكيل دولت متحد عربي مشترك است و اين مبارزه جز با ايجاد يك دولت يهودي در قلب منطقه عربي كامل نمي شود . بريطانيا طي قرار دادي كه هنري كامبل نخست وزير بريطانيا منعقد كرده بود ، تجزية كشورهاي عربي و عدم رسيدگي به وضعيت آنها را پيشنهاد و سياست مبارزه با اتحاد آنها ومنع برقراري رابطه فرهنگي و فكري و تاريخي ميان آنها را در پيش گرفتند . اجراي اين سياست با جدائي آفريقا از اين منطقه امكان پذير است .

جزئي از اين اهداف در سال 1916 بدنبال پيمان سايكس پيكو عملي گرديد و به موجب اين قرار داد فرانسه به قسمتي از سرزمينهاي سوريه و جنوب (الأناضول) و موصل عراق دست يافت و به رنگ آبي مشخص گرديدند . بريطانيا نيز سرزمينهاي جنوب سوريه در عراق را كه شامل بغداد و بصره و مناطق واقع بين خليج فارس و سرزمينهاي متعلق به فرانسه و بندر عكا و حيفا مي شوند به تصرف خود درآورد اين مناطق در نقشه جغرافيايي به رنگ قرمز مشخص گرديدند . بقية مناطق فلسطين با رنگ قهوه اي مشخص شدند و قرار شد اين مناطق بين المللي و متعلق به تمام كشورهاي استعماري اروپا باشند بدين ترتيب بريطانيا و فرانسه توطئه اي عليه كشورهاي عربي چيده و از اتحاد و يكپارچگي آنان جلوگيري كردند .

بدنبال اين پيمان رهبران جنبش صهيونيسم و در رأس آنان روچيلد و حاييم وايزمان با بريطانيا ارتباط برقرار كرده و پيمان بالفور را امضا كردند ولي يكي از شروط موافقت بريطانيا با اين پيمان ، قرار گرفتن دولت يهود به عنوان اولين خط دفاعي كانال سوئز و استمرار تجزيه كشورهاي عربي بود . اين پيمان را وزير امور خارجه بريطانيا آرثر بالفور در2 نوامبر 1917 صادر كرد . طبق اين قرار داد كه بالفور به شكل نامه براي روچيلد نوشته بود آمده است : حكومت بريطانيا با تأسيس دولت براي ملت يهود در فلسطين موافق است و تمام سعي خود را در تحقق اين هدف بكار خواهد گرفت و نبايد حقوق ملي و ديني طوايف غير يهود مقيم فلسطين و حقوق سياسي يهوديان مقيم ساير كشورها ، نقض شود . اميدوارم اتحاد صهيونيسم اين سخنان را مورد عنايت قرار دهد .

در دسامبر 1917 ارتش بريطانيا به فرماندهي ژنرال لنبي به منظور اجراي پيمان بالفور وارد قدس شدند وبه دنبال آن درگيريهايي بين عرب و يهود به وقوع پيوست و سازمانهايي عربي عليه طرح صهيونيسم تأسيس شدند ،د رسالگرد وعده بالفور يهوديان در صدد بر آمدند جشني به همين مناسبت برگزاركنند اما عربها در مقابل تهديد به تظاهرات كردند ، اما هربرت ساموئل نماينده بريطانيا در فلسطين تهديد كرد كه هر عربي را كه به تظاهرات دست زند دستگير خواهد كرد . .

در پي اين اطلاعيه شورش و اعتراض در ساير مناطق فلسطين و كشورهاي عربي بالا گرفت و فلسطينيان مطمئن شدند كه بريطانيا قاطعانه تصميم بر جدائي فلسطين از ساير كشورهاي عربي گرفته است ، اين اقدام بويژه پس از اعلام تحت الحمايگي فلسطين در سال 1919 از سوي امريكا كاملاً مشخص گرديد كه به موجب آن فلسطين از مستعمرات بريطانيا اعلام گرديد . بريطانيا در حاليكه فلسطين را از ساير سرزمين شام جدا مي كرد . سعي بر آرام كردن عربها داشت ولي موفق نشد و با اولين شورش ملي فلسطينيان در سال 1920 مواجه گرديد .

طي انعقاد كنفرانس ورساي در 1919 جنبش صهيونيسم ، برنامة دقيقي به كنفرانس ارائه داد ميتوان مهمترين بندهاي طرح را اينگونه برشمرد :

1ـ صدور قيموميت بريطانيا بر پيمان بالفور

2ـ مرزهاي فلسطين شامل نواحي صيدا و سرچشمه هاي ليتاني و رود اردن و حوران و شرق اردن و عقبه و جزئي از صحراي سيناي مصر شود .

در اين كنفرانس سياست تحت الحمايگي مستعمراتي كه قبل از جنگ تابع آلمان و تركيه بودند ، تحميل شد اين كنفرانس همچنين تشكيل گروهي از جانب سازمان ملل متحد براي نمايندگي بريطانيا و فرانسه را پيشنهاد داد .

در سال 1920 اعلام مبني بر تحت الحمايگي فلسطين در كنفرانس سان ريمو صادر شد و بريطانيا ، هربرت ساموئيل را نمايندعالي خود در قدس منصوب كرد وي قبلا وزير كشور بريطانيا و حامي صهيونيست ها بود .

پس از سه روز از اعلام استعمار بريطانيا بر فلسطين بريطانيا ، پيمان بالفور را عملي نمود و فلسطينيان به اعتراض برخاستند و براي اولين بار بين سپاه بريطانيا و عرب درگيري ايجاد شد . بريطانيا همچنين در سال 1920م از تشكيل كنفرانس دوم فلسطين در حيفا ممانعت كرد و پس از انتصاب چرچيل به سمت وزيري مستعمره ها ، كنفرانسي براي نظاميان و كارمندان بريطانيايي در قاهره تشكيل شده كه موارد زير را مورد تأييد قرار داد :

ـ بدليل اصرار بريطانيا بر تشكيل دولت يهودي در فلسطين ، پيمان بالفور بايد استمرار يابد .

ـ به فرماندهي امير عبدالله ، منطقة عربي در شرق اردن تشكيل گردد و او مسئوليت اين منطقه را در مقابل نمايندة بريطانيا برعهده بگيرد اين در حاليست كه اين دولت جزء نظام اداري فلسطين به شمار نيايد و به شروط تحت الحمايگي نيز مقيّد نباشد تا شرق اردن آماده پذيرش فلسطينيان مهاجر باشد .

از آغاز قرن بيستم آثار برنامه هاي بريطانيا و صهيونيست ها كاملاً آشكار بود و فلسطينيان بلافاصله آن برنامه ها را رد كرده و بر آن اعتراض نمودند و به خطر جدي هجرت يهود به فلسطين با وجود حكومت عربي در فلسطين ، پي بردند و مدام بر اعتراض و عدم سكوت در مقابل اين پديدة شوم تأكيد مي كردند .

ملاحظه كرديد كه فلسطينيان در آن زمان اصرار داشتند فلسطين جزئي از سوريه بزرگ باشد و مجزا نمودن مبارزه را رد مي كردند . آنان همچنين طرح هرگونه مطالبي پيرامون مناطق مختص به خود را رد مي كردند اين در حاليست كه تفاوت نوع خطر بين آنان و ساير ساكنان سوريه كاملاً محسوس بود . بطوريكه فلسطينيان به هجرت يهود از سوي استعمار بريطانيا مورد تهديد قرار گرفته بود ولي ساير مناطق عربي فقط از استعمارگري بريطانيا و فرانسه رنج مي بردند .

بدين جهت مي بينيم كه اوضاع در قرن بيستم دگرگون شد و از داخل فلسطين مردم براي رسيدن به استقلال ملي به انقلاب و شورش برخواستند . پيدايش چنين اوضاعي به هدف مشغول كردن عربها از جملة اهداف فرانسه و بريطانيا بود . بدين ترتيب مفهوم دولت موحد عربي كه بريطانيا به “شريف حسين بن علي” وعده داده بود روبه زوال گذاشت . و با وجود استعمار اروپا در مناطق مختلف عربي هر ملتي خود به تنهايي راه مبارزه با استعمار كشور خويش را به عهده گرفت اين وضعيت در آرمان فلسطين نيز منعكس شد و فلسطينيان خواستار استقلال كشورشان شدند بدون اينكه كشور خود را جزئي از جنوب سوريه به شمار آورند . در حاليكه ملت فلسطين به مقابله و ستيز با پيمان بالفور برخاسته بودند ساير كشورهاي عربي نيز به گونه اي با استعمار مبارزه مي كردند . بدين وسيله جنبش صهيونيسم در دهه هاي سي ام و چهلم با حمايت بريطانيا و با عدم حضور امت عربي و اسلامي بر قدرت خود افزود زمانيكه كشورهاي عربي در اوايل دهه هاي چهلم ميلادي به استقلال رسيدند ، از شركت و حضور در كنار ملت فلسطين براي مبارزه با جنبش صهيونيسم و بريطانيا بازماندند و تشكيل دولت يهود اعلام گرديد . و اعراب در جنگ سال 1948م فلسطين خود را از دست دادند و از آن پس قضية فلسطين در يادداشت هاي سياست كشورهاي عربي وارد گرديد .

صهيونيست ها دولت خود را فقط شامل سرزمينهايي كه در سال 1948م اعلام گرديد ، نمي دانند بلكه آن شامل تمام سرزمينهايي كه خود آنها را جزء“ اسرائيل” مي دانند ، مي شود . صهيونيست ها سالهاي بعد از آن براي اعلام موجوديت خود و تحكيم قدرت نظامي خود و راندن شهروندان فلسطيني از سرزمينهايشان از هيچ اقدامي فروگذار نبودند . در سال 1956 دولت يهود با فرانسه و بريطانيا بر عليه مصر قيام كردند و ديويد بن گورين به كنست يهود (مجلس يهوديان) ابلاغ كرد كه هدف از مشاركت دولت يهود در اين جنگ آزاد سازي بخشي از شبه جزيرة سينا كه ديگران آن را اشغال كرده اند ! مي باشد .

و اما بعد استراتژيكي اشغال سينا ، دور كردن نيروهاي مصر از مرزهاي دولت يهود و عدم عبور آنان از كانال سوئز مي باشد زيرا در غير اينصورت هجوم آنان عليه دولت صهيونيست و رسيدن به بيابان نقب حتمي خواهد بود . صهيونيست ها هدف اساسي را در صحراي نقب دنبال مي كردند .

زيراين صحراء سرزمينهاي عربي را به دو بخش تقسيم و ارتباط خشكي را بين آنها قطع مي كند . صهيونيست ها در سال 1947م صحراي نقب را از سازمان ملل مطالبه كرد . و وقتيكه كونت برنادرت ميانجيگر بين المللي ، در سال 1948 بازگشت نقب به شهروندان عرب را پيشنهاد داد ، صهيونيستها يك روز پس از اعلام اين طرح وي را ترور كردند .

تلاش استعمارگران در تجاوزات سال 1956م اهداف صهيونيست ها را محقق نساخت و تلاشهاي عرب نيز كاري از پيش نبرد و فرصت طلائي را به صهيوينست ها براي استحكام قدرت نظاميشان فراهم كرد تا سرانجام آنان موفق شدند با برنامه اي دقيق و منظم در سال 1967م حملة خود را به كرانة غربي و نوار غزه كه تنها سرزمينهاي بازمانده از جنگ 1948م براي اعراب بود ، آغاز كرد . صهيونيست ها همچنين شبه جزيرة سينا در مصر و ارتفاعات جولان سوريه را به تصرف خود درآوردند و نيروهاي اشغالگر بعدها به موجب پيمانهاي صلح با مصر از شبه جزيرة سينا عقب نشيني كردند ولي كرانه غربي و نوار غزه و ارتفاعات لبنان يعني نواحي مرزي جنوب لبنان هنوز در تصرف رژيم اشغالگر صهيونيسم قرار دارند .

 

مبارزة اعراب

سعي و تلاش اعراب در دفاع از سرزمين خود به سال 1918م يعني زمان تشكيل انجمن سري موسوم به فدائيان كه شامل تعدادي از افراد پليس فلسطين بود برمي گردد و به آغاز قرن بيستم بسنده نمي كند . اين انجمن نقش بسزائي در ايجاد شورش و انقلاب بين ملت فلسطين بويژه عشاير بدوي ساكن شرق اردن داشت ولي ديري نپائيد كه اين حزب در اثر بازداشت رهبران آن دچار ضعف شد . اين بدان معنا نيست كه مبارزة مردم فلسطين و اعراب متوقف شد . بلكه اين مبارزات همچنان ادامه داشت ، از جمله اين انقلابها مي توان به انقلاب موساي پيامبر(در سال 1920) و انقلاب يافا (1921) و انقلاب براق (1929) كه همگي انقلابهاي محدود و با انگيزه اي عاطفي صورت گرفتند ،‌اشاره كرد . بدليل اينكه اين مبارزات بصورت تشكيلاتي سازمان يافته درنيامده بودند ، نتوانستند پيشرفت قابل ملاحظه اي داشته باشند و هرچند كه نقش جزئي درتوقف طرحهاي صهيونيست ايفا كردند ولي موفق نشدند اهداف خود را بطور كامل محقق سازند . مجاهدان فلسطيني در كنار اين انجمن ها و احزاب ، نيروهاي مبارز (رزمندگان) خود را براي مقاومت آماده كرده بودند . مهمترين آنها جنبش عزالدين قسام بودكه در سال 1935م تشكيل شد . شيخ قسام پس از فروپاشي انقلاب سوريه به حيفا آمد و اولين فعاليت خود را به صورت يك معلم آغاز كرد و در سال 1926 به انجمن جوانان مسلمان پيوست . وي يكي از مؤسسان شاخة حيفا در سال 1928م بود و در انتخابات به رياست آن برگزيده شد . سپس در سال 1930م به عضويت كميتة اداري شعبات درآمد و در سال 1933م براي دومين بار به رياست شاخه حيفا منصوب شد .

شيخ قسام به عنوان كارمند قانوني دادگاه به نقاط مختلف فلسطين رفت وآمد مي كرد . وي به تشكيل هسته هاي پنج نفره از جوانان و همچنين تبليغ عليه يهود و بريطانيا پرداخت و موفق به تشكيل يك جنبش جهادي كه تعاليم آن از اسلام ريشه گرفته ، شد و جهاد را تنها راه حل آزادسازي فلسطين معرفي كرد . قسام بعدها يك سازمان سري را كه مهمترين سازمان سري جنبش فداكارانه (و بزرگترين جنبش فداكارانه آن زمان بود تشكيل داد) مقر اصلي شيخ قسام در يك محله قديمي واقع در حيفا است كه مركز تجمع فقرا بود . ايشان داراي محبوبيت زيادي ميان مردم فلسطين و ساير نقاط بودند . از جمله فعاليت هاي ديگر شيخ قسام تشكيل كميته هايي پنجگانه از قبيل : 1ـ كميته تبليغ 2ـ كميته آموزش نظامي 3ـ كميته امداد 4ـ كميته انتخابات 5ـ كميته روابط خارجي بود .

حوادث سال 1935 در واقع سر فصلي براي شروع انقلابهاي شيخ قسام به شمار مي آيند . اعلام حركت جهاد اسلامي از سوي قسام تغييري اساسي در برنامه ريزيهاي اعراب در جهت مبارزه با نقشه هاي صهيونيستها ايجاد كرد . اين برنامه ها براي اجراي اصلاحات و تحقق آمال ملت فلسطين ازشيوه هاي سياسي كمك مي گرفت و به آنها اعتماد مي كرد . شيخ قسام در سال 1935 بهمراه 52 نفر از يارانش به نواحي شهر جنين پناه برد و كشاورزان فلسطيني را بر عليه نيروهاي بريطانيا شوراند . ولي نيروهاي بريطانيا او را محاصره كرده و از او خواستند تا تسليم شود ولي شيخ قسام سر تسليم فرود نياورد تا اينكه بعد از يك درگيري سخت به همراه دو تن از يارانش به شهادت رسيد و بقيه به بند اسارت افتادند .

شهادت شيخ قسام مردم فلسطين را در سراسر فلسطين برانگيخت و مراسم تشييع جنازة ايشان به مثابه يك عزاي عمومي در سراسر فلسطين بود . تشكيلات قسام اولين نوع از گروههاي مسلحي بود كه به هدف مبارزه عليه يهوديان و انگليسيها به وجود آمده بود اين تشكيلات از نظر هويت نيز تشكيلاتي كاملا اسلامي به شمار مي رفت .

انقلاب و شهادت قسام در بيداري مردم فلسطين به درك ضرورت مقاومت مسلحانه با اسرائيل ، نقش مؤثري داشت بخصوص اينكه قسام يك عالم ديني بود و به قصد جهاد از سوريه به فلسطين هجرت كرده بود .

البته كه با شهادت قسام ، انقلاب فروكش نكرد بلكه در سال 1936م به يك انقلاب بزرگ كه از جمله طولاني ترين انقلابها در تاريخ مسئله فلسطين بود ، تبديل شد بطوريكه تظاهرات و اعتصابات سراسر فلسطين را فرا گرفت و اولين تحريك شامل و فراگيري كه حتي عمليات نظامي را دربر مي گرفت بشمار مي آيد .

مورخين به اسباب و عللي كه بطور غير مستقيم در بروز اين انقلاب مؤثر بودند ، اشاره مي كنند از جملة آنها :

ـ افزايش تعداد بيكاران

ـ هجرت پي در پي يهود و همراهي بريطانيا با صهيونيست در اجراي طرح آنان .

ـ واگذاري زمين ها به يهود در اثر فشار بريطانيا بر صاحبان اين سرزمين .

ـ بحران اقتصادي سال 1935م

ـ حوادث و رويدادهاي ضد استعماري در مصر و سوريه بر عليه بريطانيا و فرانسه

ـ هجوم ايطاليا به حبشه كه منطقه را با بروز جنگ جديدي تهديد مي كرد .

ـ افزايش تيرگي روابط اعراب و يهود در پائيز سال 1935م .

آغاز اين حوادث به اين ترتيب بود كه در 15 آوريل سال 1936م سازمان “ فدائيان ” ، يك شهروند صهيونيست را به قتل رساندند و دو تن ديگر را در بين راه نابلس ـ طولكرم زخمي كردند . و در روز بعد از اين حادثه يهود دو تن از اعراب را در راه شمال مستعمره عليبي به قتل رساندند و هنگام تشيع جنازة شهروند يهودي درگيريهايي بين يهود و اعراب در مرزهاي يافا و تل آويو بوجود آمد .

و مقامات بريطانيايي عبور و مرور در يافا و تل آويو را ممنوع و يك حكومت نظامي را اعلام كردند كه در 20 آوريل سال 1936 يك كميتة عربي در نابلس تشكيل شد و اعتصاب عمومي را اعلام كرد .

پس از اينكه تعداد نيروهاي بريطانيا به 20 هزار سرباز رسيد ، در سال 1935 درگيريهاي شديدي بين انقلابيون و نيروهاي بريطانيا صهيونيستها درگرفت . و هيئت هاي فلسطيني به ديدار از عمان و رياض و بغداد پرداختند و در اثر فشارهاي بريطانيا پادشاهان و رؤساي عرب ، در 10 اكتبر سال 1935 پيام مشترك خود را مبني بر توقف انقلاب و اعتماد به بريطانيا كه وعدة عدالت را داده بود ، صادر كردند .

در نتيجه كميتة عالي اعراب اعتصاب خود را متوقف كردند و به انحلال مؤسسه هاي عربي و بازگشت شورشيان عرب به كشورشان دعوت كردند .

در نتيجة اين انقلاب شانزده پليس و22 سرباز بريطانيايي كشته و 104 پليس و 148 نفر نظامي زخمي شدند . و 80 نفر شهركنشين صهيونيستي كشته و 308 نفر شهركنشين يهودي زخمي شدند .

و اما از اعراب 145 نفر به شهادت رسيدند و 804 نفر ديگر زخمي شدند .

بريطانيا يك هيئت بلند پايه حقيقت ياب به فلسطين ارسال كرد ولي فلسطينيان از استقبال آنان امتناع كردند كه با تهديد رؤساي عرب روبرو شدند تا اينكه وادار به استقبال از اين هيئت شدند ولي با اين حال انقلاب از حركت باز نايستاد بلكه پس از كشته شدن آندروز پادشاه بريطانيا ، دوباره اين انقلابات آغاز شدند و بريطانيا براي انتقام از رهبران عرب تا فلسطين آمده تا اينكه سراسر كشور را انقلاب مسلحانه فرا گرفت و سرانجام بريطانيا مجبور شد از تعدادي از مواضع سياسي خود در خصوص تقسيم فلسطين ميان اعراب و صهيونيست ها صرف نظر كند .

شديدترين ضربه اي كه جهاد عربي فلسطين با آن مواجه شد ، شكست ارتش عرب در جنگ سال 1948 بود كه باعث ايجاد تحولات اساسي در مقاومت و جهاد شد و به موجب آن فعاليت هاي مردم به مؤسسه ها و سياست آنان محول گرديد .

با پيدايش سازمانهاي فداكارانه و شهادت طلبانه ، ملت دوباره نقش خود را در مقابله با صهيونيست باز يافتند و سازمانهاي رسمي را بر اتخاذ مواضعي كه عدم كمك رساني به دولت يهود و گاهي ابطال طرحهاي آن را ايجاب مي كرد ، وادار كردند .

اما بدليل سهل انگاريها و اشتباهات برخي از رهبران مقاومت هاي اسلامي نقش مردم كاهش يافت و سازمان آزادي آزاديبخش فلسطين كه بصورت سايباني بر عمليات فلسطيني در آمده بود به شبه حكومت تبديل شد . اين وضعيت بدليل برخورد منافع اين سازمان با منافع سازمانهاي عربي و نيروهاي منطقه اي و بين المللي ، باعث محدود شدن فعاليت حركت مقاومت اسلامي گرديد.

طبيعت سياست صهيونيست و ابعاد آن كه حتي زندگي عادي بشر و حضور را تهديد مي كند باعث ايجاد شور و اشتياق در مردم براي حضور درمقاومت شده و آنان را به يافتن راه حلهاي مناسب براي اين كار واداشت .

سرانجام انقلاب هاي ملي و انتفاضه مبارك در سال 1987 بوجود آمدند وجنبش مقاومت اسلامي حماس در خارج از حكومت و در دامن ملت فلسطين تاسيس شد اين جنبش اولين خط دفاعي به شمار مي رود كه در برابرسياست صهيونيست نمي شكند .

آري ممكن است كه سازمانها و مؤسسات شكست خورده و از بين بروند ولي ملت هميشه در صحنه حضور خواهند داشت و قادر به نهضت و مقاومت و مبارزه تا رسيدن به پيروزي مي باشند .

لینک کوتاه:

کپی شد