موضع دولتمردان آمریکا در رسیدن حماس به رأس حکومت تشکیلات خودگردان از طریق انتخابات سئوالات زیادی را در زمینه موضع واقعی آمریکا در برابر جریان “اسلام سیاسی” و امکان رسیدن آن به حکومت در برخی از کشورهای عربی و نیز پیامدهای طرح ” گسترش دمکراسی” در جهان عرب ایجاد کرده است.
در عرصه فلسطین مشخص گردید که این دولت از برگزاری انتخابات در موعد مقرر پشتیبانی کرد و حتی “اسرائیل” را وادار ساخت که اقداماتی را برای تسهیل کار انتخابات انجام دهد و از خواسته خود در خارج کردن حماس از روند انتخابات چشم پوشی کند و برای ساکنان قدس زمینه شرکت در این انتخابات را فراهم سازد. گویی دولت آمریکا می خواست بدین ترتیب بر مصداقیت تلاش خود برای گسترش دمکراسی در جهان عرب تأکید کند و وجهه خود را در کشورهای عربی بهبود ببخشد و شکست های خود را در عراق جبران کند.
لیکن سئوالی که در اینجا مطرح می شود درباره ارزیابی درست آمریکا از نتایج انتخابات و پیامدهایی ناشی از آن است که چه بسا نتیجه معکوس آن مانع عملی شدن خواسته های سیاسی آمریکا شود کما اینکه ما در تجارب انتخاباتی در عراق، فلسطین و مصر شاهد آن بودیم و جریان اسلام سیاسی تقویت شد و به کرسی های پارلمان یا حکومت در این کشورها راه یافت.
ما بعید می دانیم که هدف آمریکا از تشویق برگزاری انتخابات یا عمل دمکراتیک رسیدن جریان اسلامی در فلسطین (و کشورهای دیگر) به حکومت بوده باشد به ویژه که در این اوضاع امکان راهیابی این جریان زیاد بود. درست این است که بگویم این دولت انتظار نداشت که نتیجه انتخابات فلسطین این گونه باشد چرا که از توان “حماس” و میزان ناامیدی توده ملت فلسطین از تشکیلات خودگردان ونیز میزان از هم گسیختگی جنبش “فتح” خبر نداشت.
وقتی که موضع دولتمردان آمریکا به ویژه جورج بوش و کوندولیزا رایس وزیر امور خارجه او را پیگیری می کنیم به این نتیجه می رسیم آنها به مشکلاتی که ممکن بود از انتخابات یا “گسترش دمکراسی” در منطقه عربی سرچشمه بگیرد واقف بودند تا حدی که آنها بر این انتخابات حتی به بهای به دست آمدن نتایج غیر منتظره از آن و بر خلاف خواسته های آمریکایی پافشاری می کردند که رایس آن را پیامدهای اجتناب ناپذیر “مرحله انتقالی” خوانده بود.
برای بیان این موضوع باید متذکر شد که دولت آمریکا می کوشد از طریق پافشاری بر انتخابات به چند هدف برسد که مهم ترین آنها عبارتند از:
1ـ جذب عموم مردم عرب به این بهانه که خواسته های آنها را در زمینه اصلاحات، تغییرات و دمکراسی را برآورده می سازد.
2ـ باج خواهی از حکومت های عربی با دمکراسی و انتخابات حتی با تهدید آنها به حمایت از جایگزین های اسلامی
3ـ بهبود وجهه آمریکا در جهان عرب و اسلام و ایجاد این تلقی که ایالت متحده در مقایسه با دولت های سکولار اروپایی که هر از چند گاهی نسبت به اسلام از خود سخت گیری نشان می دهند حامی اسلام است.
4ـ ارسال این پیام برای مسلمانان که آمریکا به آن اندازه که دشمن جنبش های افراطی/ تروریستی است ضد دین اسلام یا جریان “اسلام سیاسی” نیست.
5ـ تلاش برای روی کار آوردن اسلام سیاسی میانه رو( از جمله جنبش “اخوان المسلمین”) و همراه ساختن آن برای رویارویی با جنبش های افراطی و تروریست.
همچنین می توان تشویق آمریکا به مشارکت در انتخابات فلسطین و عدم ممانعت از پیروزی حماس را به گرایش جدید این دولت مرتبط دانست که می کوشد این امکان را به جنبش های اسلامی میانه رو بدهد تا به حکومت برسند یا در آن مشارکت کنند کما اینکه زمینه را برای صعود “اخوان المسلمین” به کرسی های پارلمان (در مصر) فراهم ساخت.
در این جا لازم است که به دو مسئله یا اشکال توجه کنیم. اشکال اول موضع آمریکا در برابر دین و جریان های دینی است، اینکه ایالت متحده در دو زمینه اجتماعی و سیاسی با وجود سکولار بودنش ضد دین نیست و دینگرایی آن در مقایسه با جامعه اروپا بسیار بالاست. در تاریخ آمریکا هیچ وقت بین دینداران و بی دین ها جنگی رخ نداده است و این کشور (همچون اروپا) میراث درگیری کلیسا و دولت یا مقام دینی و مدنی نیست. این امر نشان می دهد که آمریکا با دین و جریانات دینی آشتی بیشتری دارد. واقعیت این است که دشمنی با جنبش های اسلامی در اروپا به خاطر اختلاف اجتماعی، فرهنگی وتاریخی بیش از آمریکاست.
در تاریخ سیاسی جهان، آمریکا از دین برای مقابله با کمونیسم بهره گرفت که این امر سبب انعطاف پذیری و در برخی اوقات حمایت این کشور از جریان های اسلامی از جمله “اخوان المسلمین” در جهان عرب گشته است.
ثابت شده است که ایالت متحده چه غیر مستقیم و چه مستقیم مسئول رشد جریان های افراطی و تروریسم و استفاده از سیاست مشخصی در چارچوب جنگ سرد و بالا گرفتن درگیری در افغانستان بوده است که می توان به اسامه بن لادن و جماعت القاعده، طالبان و ..اشاره کرد.
با این وجود رسیدن جنبش های اسلامی به حکومت یا مشارکت در آن برای آمریکا به ویژه در این اوضاع و احوال مشکلات بزرگی را ایجاد خواهد کرد. این جنبش ها مکان مناسبی برای رشد جماعت های افراطی هستند و در این جنبش ها احساسات بر ضد دیگران به ویژه غرب برانگیخته و به مبارزه با سیاست های آمریکا ترغیب می شود. شاید دولت آمریکا و نظریه پردازان آن از جریان ” نو محافظه کاران” بر روی ایجاد تغییراتی در ماهیت این جنبش ها که در بین توده عرب ها از محبوبیت بالایی برخوردارند و نیز سوق دادن آن ها به سمت همگامی با سیاست آمریکا حساب باز کرده اند که آن را جزو مبارزه با (به اصطلاح) تروریسم می دانند. می توان در این زمینه علت فشارهای (سیاسی و اقتصادی) آمریکا را بر حماس برای سازش و ایجاد تغییرات در سیاستش که مهم ترین آنها به رسمیت شناختن “اسرائیل”، پرهیز از خشونت و موافقت با توافقاتی که تشکیلات با “اسرائیل” کرده است، درک کرد.
اما اشکال دوم به طرح “گسترش دمکراسی” مربوط می شود که نتایج این طرح تاکنون نه تنها به خاطر ابهاماتی که درباره سیاست آمریکا در فلسطین وعراق وجود دارد بلکه به خاطر پروژه سیطره بر منطقه امیدوار کننده نبوده است. کما اینکه به سبب وضعیت موجود کشورهای عربی نتایجی که از انتخابات به دست آمد با خواسته های آمریکا همخوانی نداشته است.
روشن است که دولت آمریکا نمی تواند برای این وضعیت چاره ای بیندیشد. از یک سو نمی تواند انتخابات را منکر شود؛ زیرا بر صدق ادعاهای آن زیان می رساند و از سوی دیگر توان این را ندارد که در برابر نفوذ قدرت های افراطی و دشمن خود کاملاً تسلیم شود و به آینده دمکراسی امیدوار باشد. چنین به نظر می رسد که این دولت بین طرح های “هرج و مرج سازنده”! که نو محافظه کاران آن را ترویج می کنند و مطالبات ” گسترش دمکراسی” که به انتخابات منحصر نمی شود و شامل توسعه جامعه مدنی و ایجاد زمینه برای رسیدن به دمکراسی بر اساس استقرار سیاسی است، سرگردان است.
با توجه به همه اینها نوعی اجماع در بین تصمیم گیران دولت آمریکا وجود دارد مبنی بر اینکه پیمانی که در گذشته بین ایالت متحده و حکومت های عربی بسته شده بود دیگر فایده ای ندارد و به باری اضافی تبدیل شده است که بر دوش آمریکا سنگینی می کند به ویژه که این امر کارآمد و متناسب با جنگ علیه تروریسم یا هماهنگ با تغییرات بین المللی نبوده است.
نتیجه اینکه این امر مستلزم تغییر وضعیت در کشورهای عربی به اسم تغییر دمکراتیک است. اگر چه در ابتدا با جریان هایی مخالف سیاست امریکا همراه باشد و جایگاه آنان نیز تثبیت گردد تا شاید به این ترتیب اقشار متوسط به حکومت دست یابند، چرا که به رشد لیبرالیسم اقتصادی و دمکراسی سیاسی می انجامد و این امر با نظر و منافع جدید آمریکا نیز مطابقت دارد.
منبع: روزنامه الحیات چاپ لندن