چهارشنبه 30/آوریل/2025

تاریخچۀ نزاع اسرائیل – فلسطین: درگیری کِی و کجا شروع شد؟

سه‌شنبه 11-مارس-2025

 ـ پاسخ کوتاهش اواخر قرن نوزدهم است، زمانی ‌که فلسطین بارِ دیگر تحت حکومت عثمانی درآمده بود، حکومتی که از سال ۱۵۱۶، به‌جز چند دورۀ کوتاه، بر این سرزمین حکمرانی می‌کرد. بنا بر تخمین‌های موجود، تا اواخر قرن نوزدهم چیزی حدود نیم‌میلیون نفر در آنجا زندگی می‌کردند که در سه منطقه از حکومت عثمانی قرار داشتند: نابلُس، عَکا و اورشلیم. این سه منطقه کم‌وبیش در جایی قرار داشتند که اکنون اسرائیل و سرزمین‌های اشغالی در آنجا هستند. حدود ۷۰ درصد از مردمانش مسلمان بودند و اقلیت قابل‌توجهی هم مسیحی و یهودی در آن سکونت داشتند.

ـ مسافران و دیپلمات‌های سراسر دنیا این سرزمین را در نقشه‌هایشان با ‌عنوان فلسطین می‌شناختند و مردمانشان را «اعراب فلسطین» می‌خواندند. ساکنین این سرزمین با لهجۀ عربیِ خاصِ خودشان حرف می‌زدند، آداب‌ورسوم خودشان را داشتند، و لباس‌های پُر از گلدوزی‌شان نشان می‌داد که اهل روستا و قبیله‌اند. اما از دهۀ ۱۸۳۰ تا اواخر همان قرن، فلسطین هم، همچون سایر نقاط، در حال تغییر بود.

ـ قرن نوزدهم عصر ملی‌گرایی بود و فلسطین نیز از این قاعده مستثنا نبود. قشر نخبۀ فلسطین، مانند نخبگان دمشق و دمیاط و بیروت، علاقۀ دوباره‌ای به ادبیات و فرهنگ عرب پیدا کرده بودند و به‌دنبال آن بودند تا، از رهگذر زبان مشترکشان، هویت ملی‌شان را شکل دهند. ظهور هویت مدرنِ فلسطینی با یک رنسانس فرهنگیِ پرشوروحرارت همراه بود که پیشگامان آن نویسندگان، شعرا و روزنامه‌نگارانی چون روحی الخالدی و نجیب ناصر بودند. در آن روزها، سر زبان‌ها افتاده بود که کتاب‌های خوب در قاهره نوشته می‌شوند، در بیروت چاپ می‌شوند و در یافا خوانده می‌شوند؛ این‌ها همه شاهدی است برای اینکه بدانیم فلسطین هیچ‌وقت از جهان عرب جدا نبوده و همواره جزء جدایی‌ناپذیر آن بوده است. علاوه‌براین، تردیدی هم نیست که، برخلاف ادعای معمول صهیونیست‌ها، فلسطین هیچ‌گاه «سرزمینی بدون مردم» نبوده است -سرزمینی که به‌زعم صهیونیست‌ها آمادۀ تصرف‌کردن است.

ـ به موازات این تحول فرهنگی، امپراتوری عثمانی در روزهای پایانی‌‎اش سعی کرد کشور را مدرن کند. در اوایل قرن بیستم، طرح‌هایی برای ساخت خطوط تراموا، تیر چراغ برق و تعمیر سیستم فاضلاب قدیمی پیشنهاد شد. طبق این چشم‌انداز، قرار بود شهرهای سنتی به شهرهایی مدرن تبدیل شوند. اما با آغاز جنگ جهانی اول بسیاری از این رؤیاهای باشکوه صرفاً روی کاغذ باقی ماندند. درست در زمانی که فلسطین در آستانۀ دوره‌ای جدید قرار داشت، سروکلۀ صهیونیسم پیدا شد. صهیونیسم پدید‌ه‌ای خارجی و بیگانه بود که در قرن شانزدهم در قامت یک پروژۀ مسیحیِ انجیلی در اروپا مجال عرض‌اندام پیدا کرد.

ـ شمار قابل‌توجهی از مسیحیان پروتستان معتقد بودند که بازگشت یهودیان به «صهیون» تحقق وعده‌هایی است که خداوند در تورات به یهودیان داده است. این امر طلایه‌دار بازگشت دوم مسیح و آغاز پایانِ جهان خواهد بود -روندی که بسیاری از انجیلی‌ها به‌دنبال تسریع آن بودند. آن‌ها اولین کسانی بودند که یهودیان را نه پیروان یک دین، که اعضای یک ملت یا نژاد می‌دانستند. این عده به‌ویژه در ایالات‌متحده و بریتانیا فعال بودند و برخی‌شان صاحب مناصب بالایی در قدرت بودند، مثل ویلیام بِلَکستون در آمریکا و لُرد شافتسبِری در بریتانیا.

ـ انگیزه‌شان چه بود؟ قطعاً دلشان به حال یهودیان نسوخته بود؛ برخی‌شان صراحتاً یهودستیز بودند و هیچ‌وقت یهودیان را شهروندانی برابر با ملت‌های خود به حساب نمی‌آوردند. به دیدۀ آن‌ها، فلسطین جایی بود که می‌شد یهودیان را به آنجا فرستاد و آمریکا، بریتانیا و اروپا را از شرشان خلاص کرد. این کار جنبه‌های مثبت سیاسی هم داشت، به‌خصوص برای نخبگان حاکم؛ تسلط امپراتوری عثمانی در آن منطقه مانع تحقق اهداف امپریالیستی اروپایی‌ها شده بود. بنابراین، از نظر آن‌ها، این امکان وجود داشت که، با تکیه بر مبانی مذهبیِ یهودیان، «سرزمین مقدس» را، که خودشان [اروپایی‌ها] به آن فلسطین می‌گفتند، از دستان «مسلمانان» یا همان امپراتوری عثمانی درآورند. 

برشی از کتاب «تاریخچۀ نزاع اسرائیل و فلسطین» نوشتۀ ایلان پاپه و با ترجمۀ  محمد مهدی‌پور.

لینک کوتاه:

کپی شد