دولت جرج بوش در صدد است تا در سال جاری و در دقیقه نود بازی به همان کاری مبادرت ورزد که رئیس جمهور پیشین این کشور در سال 2000 انجام داد.
کلینتون در پنج ماهه باقی مانده از دوران ریاست جمهوری خود کنفرانس کمپ دیوید را با حضور یاسر عرفات و ایهود باراک برگزار کرد و امیدوار بود که پایان دوره ریاستش با یک دستاورد مهم تاریخی در زمینه مسئله فلسطین همراه باشد. بوش نیز امروز همچون همتای پیشینش تنها پنج ماه دیگر فرصت دارد و از همین رو، وزیر امور خارجه اش را مکلف کرده است تا مسئولیت نظارت بر دستاوردی تاریخی که در پایان دوره ریاستش حاصل می شود، را عهده دار باشد ؛ البته قرار است این دستاورد تاریخی شکل یک توافق نامه دوجانبه میان فلسطینیان و صهیونیست ها را به خود بگیرد.
نکته ای که در اینجا باید مد نظر قرار گیرد، تفاوت ظاهری و تشابه مضمونی میان دیپلماسی دقیقه نود کلینتون و بوش است ؛ زیرا کنفرانس کمپ دیوید در سال 2000 با حضور سه رئیس جمهور (آمریکا، فلسطین و رژیم صهیونیستی) برگزار شد ولی مذاکرات کنونی که در واشنگتن برگزار می شود، وزرای خارجه آمریکا و رژیم صهیونیستی و رئیس هیات مذاکره کننده تشکیلات خودگردان در آن حضور دارند. این سوال در اینجا مطرح می شود که آیا مسئولان رده دوم می توانند موفق به انجام کاری شوند که مسئولان رده اول از انجام آن بازماندند؟
از دیگر تفاوت هایی که میان طرح دقیقه نود رئیس جمهور کنونی و پیشین آمریکا وجود دارد، آن است که کلینتون در زمان خود برای حل نهایی و دائم مسئله فلسطین و مناقشه اعراب و اسرائیل می کوشید ؛ ولی تلاش امروز رایس به عنوان نماینده بوش آن است که «سند تفاهم» به امضای دو طرف برسد و بعد از آن مرحله پایان ناپذیر مذاکرات دوجانبه آغاز شود.
باراک در جریان کمپ دیوید خود را برای مذاکرات و ارائه یک طرح همه جانبه و فراگیر صهیونیستی آماده کرده بود ؛ البته بدون آنکه اهمیتی به رد یا موافقت با آن بدهد. باراک هنگام حضور در کمپ دیوید از اعتماد به نفس کامل برخوردار بود تا جایی که از توانایی خود در فریفتن رئیس جمهور آمریکا و فلسطین اطمینان داشت ؛ ولی امروز زیپی لیونی، وزیر خارجه کنونی رژیم صهیونیستی تنها به منظور بیان نظرات و دیدگاه های تکراری اسرائیل وارد مذاکرات می شود، دیدگاه هایی که تنها حکایتگر خواسته های تل آویو است و هیچ کدام از مطالبات فلسطینیان را مد نظر قرار نمی دهد.
یاسر عرفات که در مذاکرات کمپ دیوید شرکت کرد، یک رهبر برجسته بود و می توانست حرف آخر را خود بزند و حال آنکه احمد قریع می داند که برای هر کاری باید نظر مراجع بالادست خود را جویا شود.
شاید تفاوت میان طرح 2000 کلینتون و طرح 2008 بوش ظاهری باشد ؛ ولی چه کسی می گوید که تفاوت های ظاهری هرگز با خود تفاوت های ریشه ای به دنبال ندارد؟
کاندولیزا رایس اعلام کرد که در راستای امضای (سند تفاهم) یا به عبارت دیگر (توافق بر سر چارچوب ها و اصول مذاکرات) می کوشد یعنی می خواهد چارچوب های کلی مذاکرات را تعیین نماید تا در نهایت مذاکرات به سمت توافقات نهایی سوق داده شود ؛ اما در صحبت های او جایی برای توافقات نهایی وجود ندارد.
به هر حال، آن هدفی که امروز رایس به دنبال تحققش است، هرگز یک آرمان به شمار نمی رود ؛ ولی طرح آمریکا همچون طرح کنفرانس آناپلیس سر و صدای فراوانی را بر پا خواهد کرد و پس از آن نیز این بوق و کرناها به سازمان ملل منتقل می شود تا از این طریق یک دستاورد مهم سیاسی در کارنامه جرج بوش جای گیرد و بعد از وداعش با کاخ سفید در 20/1/2009 دیگر با نام مرد جنگ شناخته نشود ؛ بلکه لقب مرد صلح را بگیرد، مردی که در کارنامه دوره ریاست خود دستاوردی را در عرصه برقراری صلح کسب کرده است.
اگر بخواهیم با دیدی خوش بینانه به مسائل نگاه کنیم و بگوییم که “سند تفاهم” به منظور تعیین چارچوب های کلی مذاکرات می باشد و ـ همان طور که فلسطینی ها می خواهند ـ متضمن توافقاتی در خصوص مسائل اصلی مورد بحث در قضیه فلسطین «یعنی سرزمین، مرزها، قدس، بازگشت آوارگان، شهرک سازی ها و منابع آبی» است ؛ ولی این نکته را نباید از یاد برد که رایس خود صاحب نظریه “توافق نامه های داخل آرشیو” است یعنی اینکه یک توافق نامه فراگیر حاصل می شود، بعد این توافق نامه در داخل آرشیو قرار داده می شود و عملی شدن آن نیز منوط به موافقت صهیونیست ها می باشد ؛ البته موافقت اشغالگران نیز زمانی حاصل می شود که فلسطینی ها طوق بندگی رژیم صهیونیستی را بر گردن بنهند و در راستای کسب رضایت این رژیم بکوشند.
در هر حال، “سند تفاهم” میان فلسطینیان و صهیونیست ها ـ چه به سازمان ملل ارائه شود و چه حالت “توافق نامه داخل آرشیو” را به خود بگیرد ـ سقف تعیین شده مذاکرات در آن بسیار پایین است یعنی صرفا یک دیدار عمومی است و هرگز به حد یک دستاورد مهم سیاسی نمی رسد.
با توجه به آنچه گذشت، رئیس جمهور کنونی آمریکا همان سیاست همتای پیشینش را پیش گرفته است و نقطه اشتراک میان طرح کلینتون و بوش آن است که روسای جمهور آمریکا تنها در پنج ماهه اخیر ریاست خود به فکر حل بغرنج ترین و پیچیده ترین مسئله بین المللی می افتند و حال آنکه تمامی هشت سال گذشته را به خاطر تعلل های بیجا و توافق نامه های جزئی از دست داده اند و امروز در لحظات آخر توافق نامه هایی را ارائه می کنند که مذاکره کنندگان سر خود را به نشانه خشم، تعجب و مخالفت تکان می دهند.
از بررسی بعد ظاهری طرح های صلح دقیقه نود که بگذریم، به مضمون این طرح ها می رسیم. آیا واقعا تفاوتی در این زمینه وجود دارد؟ برای پاسخ به این پرسش تنها از واقعیت های موجود کمک می گیریم:
آمریکایی ها و صهیونیست ها می گویند که در مسئله مربوط به اراضی و نیز سرنوشت مرزها اختلافات زیادی وجود ندارد و می توان در این زمینه به نتیجه ای رسید ؛ زیرا محور اختلافات مربوط به آن مقدار مساحتی است که از کرانه باختری به اراضی تحت اشغال رژیم صهیونیستی الحاق می شود. اولمرت می گوید که این مقدار مساحت از دو تا سه درصد تجاوز نمی کند.
اختلاف دیگری که در مسئله اراضی وجود دارد، آن است که تشکیلات خودگردان در مقابل اراضی الحاقی به اسرائیل، چه جایگزینی را دریافت خواهد کرد و موقعیت جغرافیایی اراضی جایگزین کجاست و آیا به اندازه همان دو یا سه درصد اراضی الحاقی است یا آنکه به خاطر تفاوت نوع، مساحت اراضی جایگزین بیشتر است؟
شاید در ظاهر پرداختن به مسئله اراضی آسان و قابل حل باشد ؛ ولی اگر نقشه ها را باز کنید، به عینه می بیند آن چیزی که به نام دو یا سه درصد اراضی الحاقی شناخته می شود در واقع قلب کرانه باختری را هدف قرار می دهد و از این منطقه فلسطینی تنها چند قطعه زمین دور و بی ارتباط از هم می سازد که تنها راه ارتباط آنها تونل های زیرزمینی خواهد بود یعنی هیچ وحدت جغرافیایی میان این قطعه های زمین مشاهده نخواهد شد. ضمنا آن دو یا سه درصدی که صهیونیست ها از الحاقش به اسرائیل دم می زنند شامل شهر قدس نیز می شود یعنی همان شهری که هشتاد درصد شهرک نشینان را در خود جای داده است.
پس با توجه به آنچه گذشت، می بینیم که مسئله مرزها و اراضی، در ارتباط مستقیم با مسئله قدس و سرنوشت شهرک های صهیونیست نشین می باشد ؛ ولی باز هم برخی طرف ها می گویند که حل مسئله اراضی پیچیده نیست و می توان به دستاوردی در این خصوص دست یافت. سوال اینجاست که این افراد از کدام دستاورد، پیشرفت یا موفقیت دم می زنند؟ تنها دستاورد، عقب نشینی ملت فلسطین از مالکیت قدس شریف است و آیا کسی جرات چنین کاری را دارد؟!
بعد از حقه الحاق دو یا سه درصد از اراضی کرانه باختری، به فریب دیگر صهیونیست ها و آمریکایی ها در خصوص مسئله بازگشت آوارگان می رسیم که با ابزاری بازی با کلمات انجام شده است. می گویند که پیشرفت هایی در مسئله پناهندگان به دست آمده و آمریکا رژیم صهیونیستی را برای پذیرش پیشنهادش در این خصوص تحت فشار قرار داده است که بر اساس این پیشنهاد پناهندگان به کشور فلسطینی باز می گردند و شمار اندکی از آنها نیز به منظور حفظ شمل خانواده ها اجازه ورود به مرزهای اسرائیل را می یابند.
آیا پیشنهاد آمریکا متضمن یک راه حل ـ ولو ابتدایی ـ در خصوص مسئله آوارگان می باشد؟ هیچ انسان عاقلی نمی تواند چنین چیزی را متصور شود. اگر پناهندگان به کشور فلسطینی باز گردند نه به میهنی که از آنجا رانده شده اند، دیگر چه منتی بر پناهندگان است. حفظ شمل خانواده ها نیز یک مسئله انسانی است نه سیاسی و از سوی دیگر، تعداد اندکی می توانند از قاعده حفظ شمل استفاده کنند یعنی اینکه فراگیر نیست. ضمنا منظور از مرزهای اسرائیل چیست؟ ما که نمی دانیم منظور از این مرزها چیست.
رژیم صهیونیستی تنها با کلمات بازی می کند و همان پیشنهادهای ردشده قدیمی را تکرار می نماید و هرگز نمی خواهد مسئولیت خود را در خصوص آوارگی فلسطینیان بپذیرد و تنها از حفظ شمل خانواده ها صحبت می کند تا از زیر بار مسئولیت جنایت خود فرار کنند.
نکته جالب اینجاست که این بازی با کلمات را تشکیلات خودگردان تکمیل و اینگونه القا می کند که مذاکرات با دشمن صهیونیستی دستاوردهایی با خود به همراه داشته است ؛ به عنوان نمونه ابومازن، رئیس تشکیلات خودگردان در نشستی با روسای تحریر روزنامه های مصری در پاسخ به پرسشی مبنی بر اینکه “آیا تشکیلات خودگردان از طریق مذاکرات دستاوردهایی را به دست آورده است؟” گفت: بازگشت سیصد هزار فلسطینی به اراضی تحت حاکمیت تشکیلات خودگردان و حل پرونده ده هزار نفر دیگر که به اعتقاد اسرائیل اقامت شان غیر قانونی بوده است. باید توافقات لازم در خصوص تعداد آوارگانی که قرار به بازگشت آنان است، صورت گیرد و بقیه آوارگان نیز غرامت دریافت نمایند.
برای روشن تر شدن مسئله نتایج مذاکرات تشکیلات خودگردان با دشمن صهیونیستی، متن گفتگوی “یاسر عبد ربه” دبیر کمیته اجرایی ساف با رادیو فلسطین در ذیل تقدیم می گردد:
(نشست واشنگتن تنها فرصت باقی مانده تا اعلام شکست مذاکرات است. در حال حاضر تشکیلات خودگردان چند گزینه را بررسی می کند: اول اینکه مذاکرات را متوقف کند یا تشکیل کشور مستقل فلسطینی را اعلام نمایند و یا آنکه نیروهای فلسطینی را از شهرهای کرانه باختری بیرون بکشد و آنها را در شهر اریحا مستقر سازد.)
از آنجایی که اعلام تشکیل کشور به صورت یک جانبه غیر ممکن است، پس تنها یک گزینه ای که برای تشکیلات خودگردان می ماند، پایان دادن به روند مذاکرات و عقب کشیدن نیروها به سمت اریحا است. شایان ذکر است که یاسر عرفات نیز در سال 2000 مبادرت به اعلام تشکیل کشور مستقل فلسطینی کرد ؛ ولی با وتوی آمریکا رو به رو شد.
پس امروز فلسطین با گزینه های محدودی رو به رو است یعنی اینکه یا باید با طرح های صلحی تن در دهد که برای همیشه به آرشیو سپرده می شود و هرگز به حالت اجرا در نمی آید و یا آنکه باید به طرح عقب نشینی نیروها به اریحا تن در دهد.
در پایان باید گفت که وضعیت کنونی فرا روی ملت فلسطین نتیجه عدم وجود یک مرجعیت یکپارچه فلسطینی است که تصمیم گیری ها را بر عهده گیرد. امروز تشکیلات خودگردان وقتی صحبت از بازسازی ساف، مشروعیت بخشیدن به این سازمان و اعطای صبغه مرجعیت به آن مطرح می شود، بلافاصله می گوید که این افراد در صدد نابودی ساف هستند.