در دوران حکومت جرج بوش رئیس جمهور آمریکا و آریل شارون نخست وزیر پیشین رژیم صهیونیستی به کاربردن واژه “یهودیت” که همواره با واژه کشور اسرائیل قرین بوده به طور چشمگیری افزایش یافت. این وجه تسمیه در برنامه ها و سیاست های دولت اولمرت روند فزاینده تری به خود گرفت به طوری که زیپی لیونی وزیر خارجه این رژیم، غرض از مطرح کردن موضوع “یهودیت اسرائیل” یا کشور یهودی را این گونه تشریح کرد که آن به معنای کشوری ویژه یهودیان است و غیر یهودیان را شامل نمی شود.
هنگامی که سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف) در سال 1964م. تشکیل شد و به ویژه پس از آن که گروه های مقاومت به زعامت فتح، رهبری و هدایت این سازمان را به عهده گرفتند علیه هر کس که واژه یهود یا یهودیت را به کار می برد حمله گسترده صورت می گرفت به این سبب که استعمال این واژه همه یهودیان جهان و کلیه پیروان دیانت یهودی را در بر می گرفت و در نتیجه امکان ظهور مجدد جنبش های فاشیستی و نژادپرستانه که مردم را به گروه های مختلفت تقسیم و بر آن ها بر اساس معیارهای نژادی و دینی حکم می راند وجود داشت. لذا مردم انقلابی فلسطین از پایان دهه شصت قرن گذشته میلادی عادت کرده اند که واژه صهیونیسم را در اشاره به دولت یا جنبش های سیاسی رژیم صهیونیستی به کار برند. آنان نبرد با اشغالگران را نبرد علیه جنبش صهیونیسم می دانستند که قصد داشتند فلسطین را اشغال و صاحبان اصلی آن را بیرون کنند و یهودیان را در این سرزمین مقدس به منظور تشکیل یک کشور یهودی ـ که آن را اسرائیل می نامیدند ـ اسکان دهند. واژه صهیونیسم، شبهه جنگ دینی یا نژادی علیه یهودیان را از گردونه این نبرد می زدود.
اما پس از آن که برخی رهبران ساف طی سال های 1968 و 1969م. رو سوی سازش و چشم پوشی از اراضی اشغال شده پیش از ژوئن 1967م. کردند ـ که به طور حتم این چشم پوشی مستلزم به رسمیت شناختن کشور اسرائیل بود ـ آن جا بود که از آنان خواسته شد تا واژه صهیونیسم را از قاموس الفاظ سیاسی خود بردارند و اسرائیل را به عنوان یک کشور به رسمیت بشناسند.
در آن زمان مساله “به رسمیت شناختن حقیقی” (دیفاکتو) و نه به رسمیت شناختن یک حق تاریخی یا حق تعیین سرنوشت یک ملت بر سرزمین خود مطرح شد به این خاطر که این دو حق با حق ملت فلسطین در موطن اصلی اش و حق این ملت در تعیین سرنوشت که قوانین بین المللی آن را به رسمیت می شناسند کاملا در تضاد بود و لذا چاره ای نبود جز این که مساله “به رسمیت شناختن حقیقی” مطرح گردد. تئورسین های اصلی سازش در میان فلسطینیان و کشورهای عربی نمی دانستند که “دیفاکتو” به این خاطر که نخستین گام در دادن امتیازهای بیشمار است، چه فاجعه هایی برای فلسطینیان در بر خواهد داشت، اما اکنون می بینیم که برخی از رهبران فلسطینی برای به رسمیت شناختن یهودیت اسرائیل، چگونه تحت فشار قرار دارند.
امروزه مقصود از مطرح کردن مساله یهود و یهودیت همین است (به رسمیت شناختن حقیقی اسرائیل به عنوان یک کشور) بی آن که نسبت به جنایت های سیاستمداران رژیم صهیونیستی در حق ملت فلسطین یا یهودیان بیمی رود. این همان ترجمان واقعی تبدیل شدن جنبش صهیونیسم و حکومت صهیونیستی به واژه یهود و یهودیت است و این همان چیزی است که مخالفان یهود در غرب می خواهند؛ آنان می خواهند که نبرد کنونی به یک نبرد دینی تبدیل شود و تنها به نبرد سیاسی علیه اشغالگری و نبرد علیه اسکان شهرک نشیان یا نبرد علیه یهودیان به این اعتبار که یهودی هستند یا نبرد علیه دین یهودی خلاصه نگردد. موضع گیری اسلام این است که «لاتزر وازرة وزر أخری» و از منظر اسلام جنایت های یک عده بر همه تحمیل نمی گردد. اسلام در حالی یک چنین موضعی را اتخاذ می کند که خود وارد یک نبرد سیاسی و عربی و اسلامی و ملی شده است. سرزمین فلسطین اشغال شده و علیه مقدسات اسلامی و مسجد الاقصی و قدس جنایت می شود. اسلام علیه اشغالگری و جنایتکاران می جنگد نه علیه یهود و یهودیت. موضع گیری اسلام در قبال یهود و یهودیت مانند موضع گیری آن در قبال مسیحی و مسیحیت و سایر مذاهب و ادیان است و این موضع گیری کاملا شفاف و مشخص است اما در فلسطین مساله به جنایت و اشغالگری و تهدید نوع بشر و حمله به مقدسات به ویژه مسجد الاقصی و قدس ربط دارد.
بدیهی است که این همان موضع ملی فلسطینیان و همه کشورهای عربی و اسلامی است و سوالی که هم اکنون مطرح می شود این که چرا رژیم صهیونیستی که تحت حمایت همه جانبه نومحافظه کاران آمریکا قرار دارد تا این اندازه به یهودیت اسرائیل اصرار و پافشاری می کند و مدعی است که اسرائیل یک کشور یهودی است؟ پاسخ بسیار ساده است و آن این که هدف از این پافشاری حذف حق بازگشت آوارگان به خانه و کاشانه شان است؛ چرا که بازگشت آوارگان با تشکیل یک کشور یهودی کاملا در تضاد است. به رسمیت نشناختن موجودیت فلسطینیان در اراضی اشغالی 48 از دیگر اهداف رژیم صهیونیستی در پافشاری بر روی این مساله است و این تهدیدی برای کوچاندن ساکنان این منطقه است، اما کسانی که یک چنین ادعاهایی را مطرح می کنند چگونه می توانند دعوی خود را به اثبات برسانند؟ برخی برای توجیه این ادعاها به بیانیه بالفور و قطعنامه سازمان ملل در خصوص قیمومت انگلیس بر فلسطین و نیز قطعنامه 181 این سازمان مراجعه کرده اند که در آن واژه یهودیت و تشکیل یک میهن برای یهودیان در فلسطین یا بهتر است بگوییم تقسیم فلسطین به دو کشور یهودی و فلسطینی ذکر شده است. هدف ما از ذکر این مطلب آن است که در واقع هیچ چیز جدیدی رخ نداده است و در گذشته نیز یک چنین مسائلی مطرح بوده است اما آنان نمی توانند این گونه برداشت کنند که بیانیه بالفور یا قعطنامه قیمومت انگلیس بر فلسطین یا قطعنامه 181 سازمان ملل به معنای دادن این حق به یهودیان است که پس از پاکسازی فلسطین از ساکنان اصلی اش یا اشغال و ادعای ملکیت آن، قادرند یک کشور یا میهن ملی برای خود تشکیل دهند. در واقع هیچ یک از این قطعنامه ها چنین چیزی را نخواسته است، بلکه هدف اصلی از تشکیل یک کشور ملی برای یهودیان در فلسطین یا تقسیم آن به دو کشور بر اساس قطعنامه 181، عدم بی حرمتی به حقوق ساکنان اصلی یا موجودیت آنان بوده است.
لذا می توان گفت که ما امروزه در برابر تحریف حقایق تاریخی قرار گرفته ایم به ویژه آن که محافل رسمی اسرائیل مدعی اند که فلسطینیان به خواست و اراده خود و نه با زور و پاکسازی نژادی از فلسطین مهاجرت کردند. اسرائیل هرگز نمی تواند کوچاندن اجباری فلسطینیان را توجیه کند. تصرف و مصادره دارایی های فلسطینیان نشأت گرفته از حقی است که یهودیان برای اقامت در یک کشور یهودی برای خود در نظر گرفته اند و این مساله ای است که لیونی و اولمرت بارها بدان اشاره کرده اند. در پایان باید گفت که مطرح کردن یک چنین ادعاهایی در حقیقت نتیجه طبیعی امتیازدهی های مجانی برخی طرف های فلسطینی و عربی است و اگر نه، پس علت این همه جسارت و بی پروایی چیست؟