حمايت ازتشكيل «دو دولت» در سرزمين فلسطين اشغالي از سالها پيش سياست رسمي و اصوليدولت امريكا بوده و روساي جمهور اين كشور از كلينتون و اوباماي دموكراتگرفته تا جرج بوش جمهوريخواه جنگ طلب، چنين سياستي را دنبال ميكردند. اينسياست همچنين، مورد حمايت رسمي و جدي تمام كشورهاي اروپايي، روسيه و سايردولتهايي كه با رژيم صهيونيستي رابطه خوبي دارند نيز بوده و هست. صد البتهكه در اين ميان، نه كسي توجه به واقعيات تاريخي سرزمين فلسطين و حق غصبشده مردم اين سرزمين داشته و نه توجهي به عدالت در توزيع سرزمين ميان دودولت مزبور شده است. بخش عمده اراضي فلسطين اشغالي به اسراييل اختصاص يافتهو اندكي، در كرانه باختري و در غزه براي فلسطينيان درنظر گرفته شده است.سياست تاسيس دو دولت مستقل و جداگانه در اين سرزمين، به كرات مورد تاكيدشوراي امنيت سازمان ملل نيز قرار گرفته است. اما نتانياهو و حاميان افراطيوي با پيگيري سبعانه سياست شهركسازي در همان اراضي محدودي كه به عنوان سهمفلسطينيان تلقي ميشود، آشكارا نشان دادند كه توجه چنداني به سياست فوقندارند. ترامپ نيز در مناسبتهاي مختلف، تصريح كرده است كه به راهحل «يكدولت» بيعلاقه نيست و حالا هم با يك اقدام نمادين و مهم يعني شناسايي بيتالمقدس به عنوان پايتخت اسراييل و آغاز فرآيند انتقال سفارت امريكا از تلآويو به اين شهر يك گام بزرگ در مسير دور شدن از سياست روساي جمهور قبلي وحركت به سمت سياست «يك دولت» برداشته است. در تحليل چرايي اين حركت وزواياي مختلف آن مطالب بسياري نوشته شده است.
از نقش گروههاي افراطي در امريكا و اسراييل گرفته، تا تاثير كوشنر،داماد و مشاور ارشد ترامپ و نيز ابعاد شخصيتي خاص خود وي در اين تحليلهامورد توجه قرار گرفته است. اما يك نكته خاص كه به نظرم توجه به آن لازم استاين است كه چنين حركتي، در درازمدت ضربهاي مهم لااقل براي ايدئولوژيصهيونيزم خواهد بود؛ اتفاقا دليل اصلي پافشاري روساي جمهور قبلي امريكا وساير دولتهاي غربي از سياست دو دولت اسراييلي و فلسطيني را نيز بايد درهمينجا جستوجو كرد. مساله اين است كه در صورت كنار نهادن انديشه دو دولت وتلاش براي ايجاد يك دولت واحد در كل سرزمين فلسطين (حال به هرنامي كهباشد)، واقعيتهاي جمعيتي موجود در اين سرزمين را نميتوان
ناديدهگرفت. صهيونيستها در آغاز تشكيل موجوديت اسراييل با خشونت عريان وبيرحمي بيمانند خود توانستند از طريق كشتار و آواره كردن اعراب ساكن اينسرزمين و از سوي ديگر با تشويق يهوديان سرزمينهاي ديگر براي مهاجرت بهآنجا، توازن جمعيتي در منطقه فلسطين را برهم زنند و كاري كنند كه هماكنون،از جمعيت بيش از هشت ميليون نفري ساكن در سرزمينهايي كه به لحاظبينالمللي به عنوان كشور اسراييل شناخته ميشود (و البته مورد شناساييبسياري از دولتهاي مسلمان از جمله جمهوري اسلامي نيست)، مطابق با آمارهاحدود هفتاد و پنج درصد (شش و نيم ميليون نفر) يهودي هستند و تنها حدود بيستدرصد اين جمعيت (كمتر از دو ميليون نفر) به اعراب اختصاص دارد. اما نبايدفراموش كرد كه در مقابل، در مناطقي كه از نظر بينالمللي به عنوان«سرزمينهاي فلسطيني» ناميده ميشوند (شامل كرانه باختري و نوار غزه) همجمعيتي حدود پنج ميليون نفر زندگي ميكنند. و اين البته غير از چند ميليوننفر آوارگان و پناهندگان فلسطيني است كه در دهههاي مختلف از اين سرزمينهارانده شده و در كشورهاي همجوار مثل اردن يا لبنان يا ساير كشورها به زندگيمشغول هستند. در چنين شرايطي، با فرض تشكيل يك دولت واحد در كل سرزمينفلسطين (به شمول فلسطين اشغالي، كرانه باختري و غزه) و حتي به فرض ممانعتاز بازگشت تمام آوارگان فلسطيني، آنگاه باز هم جمعيت اعراب در كل اينسرزمين اگر بيشتر از جمعيت يهوديان نشود، كمتر نيز نخواهد بود؛ لذا در اينفرض، سه راه پيش روي چنان دولتي خواهد بود: سناريوي نخست اينكه رژيمصهيونيستي با همان درنده خويي چند دهه پيش، اقدام به نسلكشي اعراب كند وچند ميليون نفر از آنها را قتل عام كرده يا براند. البته سران اين رژيمابايي از چنين فجايعي ندارند اما واقعيات دنياي امروز اجازه موفقيت در چنينجناياتي را نميدهد. سناريوي دوم، تشكيل يك دولت است كه در آن اكثريت (يالااقل نيمي از جمعيت) از حق راي محروم باشند. باز هم فكر نميكنم سراناسراييل قلبا با چنين سناريويي مشكل داشته باشند اما اعلان رسمي و صريحتشكيل يك دولت مبتني بر آپارتايد در قرن بيست و يكم چيزي نيست كه از سويجهان پذيرفته شود. در شرايط فعلي هم يكي از ادعاهاي رژيم صهيونيستي اين استكه اسراييل تنها دموكراسي واقعي در منطقه است كه دموكراسي را (لااقل درمرزهاي خود) اعمال ميكند. آيا در صورتي كه به جاي بيست درصد، بيش از نيمياز جمعيت آن يهودي نباشند، اسراييل ميتواند رسما آن جمعيت را فاقد حق رايبداند؟
سناريوي سوم هم اين است كه دولتي در كل محدوده سرزمينهاي اشغالي تشكيل شودو در آن همه از حق راي مساوي براي تعيين نظام حكومتي و قوانين جاري كشوربرخوردار باشند. در چنين شرايطي، آرمان صهيونيزم عملا مرده است و چيزي بهنام «دولت يهود» وجود نخواهد داشت چرا كه جمعيت اعراب ساكن اين سرزمين، دريك فرآيند مبتني بر دموكراسي و برابري آرا، خود را بر چنان دولتي تحميلخواهد كرد. به گفته يك استاد علوم سياسي در دانشگاه بيتالمقدس، «راهحلمبتني بر يك دولت، به منزله پايان صهيونيزم است. چرا كه صهيونيزم يعني يكدولت براي ملت يهود، نه يك دولت دومليتي.» از قضا، برخلاف قاطبه كشورهايدنيا كه راهحل دو دولت را براي حل مشكل اسراييل و فلسطين مورد حمايت قراردادهاند، راهحلي كه جمهوري اسلامي ايران هميشه از آن حمايت ميكرده است،شباهت بيشتري به همين
گزينه آخر دارد.
به تعبير رهبر انقلاب «از بين رفتن رژيم صهيونيستي بههيچوجه به معنايقتلعام كردن مردم يهودي در آن منطقه نيست… ما گفتيم از اين مردمي كه دراين منطقه زندگي ميكنند و اهل اينجا هستند و متعلق به خود اينجا هستند،يك نظرسنجي و نظرخواهي بشود؛ يعني يك رفراندومي انجام شود، رژيم حاكم براين منطقه را رفراندوم معين كند، مردم معين كنند؛ معناي از بين رفتن رژيمصهيونيستي يعني اين سازوكار آن اين است؛ يك كاري است كه منطق امروز دنيا آنرا درك ميكند و ميفهمد و ميپسندد و كاري است عملي.» به نظر ميرسدترامپ و نتانياهو با حركات افراطي خود، عملا ناخواسته گام به گام«صهيونيزم» را به سمت ايستگاه پاياني هدايت ميكنند. حقوقدان