تاریخ همیشه خواهد نوشت که انگلیس ملت ریشه دار فلسطین را بیش از هفتاد سال آواره و پراکنده ساخت همانطور که تاریخ کشتار سرخپوستان در امریکا و اشغال سرزمین آنها را فراموش نمی کند و ننگ رفتارهای استعمار اسکانی غرب می شمارد .
با گذشت یکصد و سه سال از انعقاد پیمان بالفور، امروز نتایج اجرای این پیمان پیش روی جامعه جهانی است. سیر تحولات منطقه، همگان را به این نتیجه رسانده که اجرای این پیمان در این مدت حاصلی جز منازعات خونین میان فلسطین و اسرائیل و به تبع آن ایجاد تنش های روزافزون در منطقه حساس خاور میانه نداشته است. با این حال پس از یک قرن از انعقاد این پیمان یک سویه هنوز مجموعه ای از پرسش ها در خصوص آن مطرح است و مهم ترین آن ها اینکه: اگر وعده بالفور نبود و انگلیس کمک نمی کرد، آیا صهیونیست ها قادر به ایجاد اسرائیل بودند یا خیر؟ در پاسخ به این سئوال مهم می توان ادعا کرد که بدون بالفور برپایی رژیم صهیونیستی و استمرار آن ممکن نبود. رژیم صهیونیستی از همان آغاز با حمایت غرب برپا شد و با حمایت های تسلیحاتی و سیاسی و نظامی آنها و تضمین برتری نظامی آن رژیم از سوی غرب استمرار یافت. حتی در حال حاضر که این رژیم از امکانات گوناگون برخوردار است، بدون حمایت غرب قادر به ادامه حیات نیست و این واقعیت مهم ترین محور این پروژه به شمار می آید. برای درک بیشتر این حقایق باید به مجموعه وسیعی از پرسش ها پاسخ داد. چرا غرب چنین تعهدی داد؟ و جنبش صهیونیزم چه کارهایی انجام داد تا غرب را به این نقطه برساند؟ رفتار دولت انگلیس در فاجعه قتل عام و آواره سازی جامعه فلسطینی در ابعاد حقوقی چگونه ارزیابی می شود؟ ابعاد سیاسی این رفتار لندن چیست و درخواست های کنونی عذر خواهی انگلیس از مردم فلسطین بجاست یا خیر؟
فرایند تاریخی تلاش های جنبش صهیونیستی در اروپا
انقلاب کبیر فرانسه در سال 1791 میلادی و فرایند ایجاد دولت های ملی– قومی در قرن های هیجدهم و نوزدهم دو تحول بزرگ اروپا بودند که در ایجاد و استمرار جنبش صهیونیزم مهم ترین نقش را ایفا کردند. جامعه یهودیان مقیم اروپا به شدت منفور جامعه مسیحی- اروپایی بود. آنها ناچار به پوشیدن لباس خاص و زندگی در اماکن مخصوص(گتو) بودند و همواره به علت متهم بودن به قتل حضرت مسیح مورد تحقیر و تجاوز جامعه مسیحی اروپایی بودند. آنها مجاز به کار در زمینه های مختلف نبودند و همواره از سوی اروپاییان متهم به زالو صفتی و انگل زیستی بودند.
قیام کشیش مارتین لوتر در آلمان بر ضد پاپ در قرن شانزدهم و ظهور مذاهب پروتستان در اروپا تاثیر بسیاری بر این تحولات اخیر سیاسی داشت. مسیحیان کاتولیک دارای رهبری همچون پاپ بودند که از نگاه آنها پیامبر زمانه خود است و آنها از وجود او برکت و معنویت می گیرند اما گونه های جدید مسیحیان پروتستان ( لوتری، کالوینی، انگلیکان وغیره) شدیدا ضد پاپ و در جستجوی هویت متفاوتی بودند که گمشده خود را در مقوله ظهور مجدد مسیح یافتند. این تحول اهمیت زیادی در فرایند شکل گیری صهیونیزم داشت چرا که ظهور مسیح از نگاه مسیحیان مؤمن زمانی صورت می گیرد که ملت {به اصطلاح }برگزیده (یهودیان) به سرزمین موعود (فلسطین) برگشت داده شود. نواقص مذاهب پروتستان با ضمیمه سازی تورات(عهد قدیم) به کتاب مقدس پر شد که این اقدام عملا یک وجه مشترک دینی جدید میان مسیحیان پروتستان و یهودیان ایجاد کرد و مفاهیمی مانند ملت برگزیده، بازگشت به سرزمین موعود، جنگ آرماگدون، و ظهور مخلص یا منجی(مسیح نزد مسیحیان و ماشیح نزد یهودیان) به عنوان مفاهیم مشترک در میان آنها بروز یافت. این تحول دینی مهم ترین پایه تحولات در جوامع یهودی در آینده شد.
جنبش اصلاح دینی در مسیحیت ، یهودیان را نیز شدیدا تحت تاثیر قرار داد و به ظهور جریان های جدید در میان کلیمیان منجر شد. جنبش حسیدیم(متقین) که یک جنبش عرفانی – یهودی بود در قرن هجدهم توسط یک یهودی لهستانی به نام بعل شمطو پایه گذاری شد و بخش وسیعی از یهودیان را به خود جلب کرد. در مراحل بعد فردی به نام صدیق فگاه ربی این جریان را از طریق ابتکار انجام عبادات و برپایی مراسم دینی به شیوه های شادگونه گسترش داد. بسیاری از محققان این جریان را به گونه ای با مکتب اشراق در اسلام تشبیه کرده اند. همچنین و همزمان با رنسانس در اروپا نهضت هسکالا( روشنگری) در میان یهودیان آغاز شد . بنیانگذار این جنبش موسی مندلسن بود که می گفت هیچ حقیقتی را نباید قبول کرد مگر آن حقیقتی که من قادر به فهم آن باشم و از طریق عقل به آن برسم و اثبات کنم. این جنبش های اجتماعی در میان یهودیان به ظهور چند جریان دینی انجامید:
1- مذهب اصلاحات: این جریان یهودی در اروپا ظهور کرد و در امریکا نیز گسترش یافت. جریانی که در آن نسبت به بسیاری از مسائل دینی و اجتماعی نوعی تساهل و تسامح وجود دارد؛ از جمله اینکه در میان آنها ازدواج مختلط با اتباع ادیان دیگر دیده می شود. این یهودیان خود را شهروندان کشورهای خود می دانند که باید زبان و فرهنگ آن کشور را محترم بشمارند. اکثر یهودیان اروپا (اشکنازها)به این مذهب اعتقاد دارند و به دور از تعالیم دینی در تامین گوشت حلال عمل می کنند. در این جریان به کسی یهودی گفته می شود که از پدر یا مادر یهودی زاده شده است.
2- جریان ارتدکس : این جریان که در واکنش به مدرنیزاسیون دین یهود از سوی اصلاح گرایان شکل گرفت، یهودیان را به پایبندی فکری و ظاهری به دین دعوت می کند. معتقدان به این جریان بازگشت به سنت های گذشته را ضروری می دانند، لباس خاص یهودیان را می پوشند، زلف های خود را به شکل خاصی در می آورند و غذای کوشنر(با ذبح یهودی) می خورند. از نگاه آنها یهودی فقط کسی است که از مادر یهودی زاده شده است. گروه هایی مانند ناتوری کارتا از زیر مجموعه های این مذهب اند.
3- جریان صهیونیستی : این جریان سیاسی است و یهودیان را یک ملت می داند که مانند دیگر اقوام جهان باید یک سرزمین و دولت خاص داشته باشد. این جریان موضوع دیاسپورا و تقدیر الهی در تشتت یهود در سرتاسر جهان را رد می کند و بجای یهوه(خدای یهود) که گفته می شود در زمان خاص یهودیان را در سرزمین موعود(فلسطین) جمع می کند، خود داوطلب انجام این ماموریت از طریق انسانی است. عمده اتباع این تفکر از لحاظ مذهبی اصلاح گرا بودند در حالیکه ارتدکس ها اکثرا این جریان را الحادی می دانند.
4- ارتدکس های میانه رو(حریدیم): این جریان از لحاظ دینی به مذهب ارتدکس تعلق دارد با این تفاوت که اتباع این مذهب به صهیونیزم اعتقاد پیدا کرده و بازگشت به سرزمین موعود از طریق برنامه ریزی انسانی را قبول دارد.
در حال حاضر جریان صهیونیستی در اسرائیل عمدتا در اشکنازهای اروپایی تبار حزب کار و لیکود در اسرائیل تجلی دارد و حریدیم ها در احزاب دینی دیده می شوند که ائتلاف این دو حدود دو دهه است در اسرائیل حکومت می کند. اینکه چرا صهیونیزم بر دیگر جریان ها چیره شد بر می گردد به تحولات زیر که در اروپا جریان داشت.
پیروزی انقلاب فرانسه و طرح مفاهیم آزادی، برابری و عدالت اجتماعی برای یهودیان یک فرصت تاریخی بود تا از تبعیض و ستم نجات یابند و همانند دیگر شهروندان به طور برابر زندگی کنند. اشغال اروپا از سوی فرانسه و گسترش این مفاهیم در کل قاره اروپا و ظهور دولت های ملی- قومی در این قاره زمینه تقویت حس قومی در میان یهودیان را تشدید کرد. این تحولات سیاسی در کنار پیدایش مفاهیم مشترک دینی با پروتستان های مسیحی دست مایه تولید فکر از سوی متفکرین یهودی شد که در پیدایش اسرائیل در آینده تاثیر گذار بودند.
شخصیت های یهودی تاثیر گذار در ایجاد صهیونیسم
حاخام هیرش کالیشر (1795-1874) یک یهودی لهستانی است که کتاب در جستجوی صهیون را نوشت. صهیون نام کوهی در قدس است که جنبش صهیونیستی آن را نماد پروژه سیاسی خود کرده است. این حاخام، یهودیان را یک ملت خواند و گردآوری آنها در فلسطین را یک ضرورت دانست. او از یهودیان خواست زمین در فلسطین خریداری کنند و به شهرک های جدید یهودی مهاجرت کنند.
حاخام یهودا قلعی (1798-1878)در صربستان فعلی ظهور یافت. او با نوشتن کتاب بشنو ای اسرائیل، از یهودیان خواست تا با رهبری انسانی به فلسطین برگردند و از طریق گسترش شهرک سازی در این سرزمین دولت اسرائیل را بر پا سازند. او از یهودیان خواست یک صندوق ملی تشکیل دهند و از طریق آن هزینه های شهرک سازی در سرزمین فلسطین تامین شود. او در سال 1874 به فلسطین مهاجرت کرد ولی قبل از اینکه بتواند اقدامی انجام دهد، فوت شد.
لیو پینسکر(1821-1899) یکی از شخصیت های یهودی روسیه است که در فرایند تولید فکری در میان یهودیان نقش داشت. گفته می شود پینسکر نویسنده پروتکل های دانشوران صهیون بود که خواهان سروری یهودیان بر جهان بودند. متهم شدن یهودیان روسیه به مشارکت در ترور الکساندر دوم تزار روسیه در سال 1881 و قتل عام چند هزار یهودی از سوی ارتش تزاری ، لیو پینسکر را به شدت تحت تاثیر قرار داد و به همین علت او تلاش کرد با نظریه پردازی، یهودیان را از این شرایط سخت خارج کند تا با بر پایی دولت قومی خود در فلسطین و لابی های مقتدر در جهان، سروری کنند.
این افکار جدید به شدت از سوی اکثریت جامعه دینی یهودی محکوم شد و بدعت به حساب آمد تا جایی که گروه هایی مانند ناتوری کارتا تاهمین امروز با صهیونیزم و اسرائیل مبارزه می کنند ولی در میان عوام و جوانان یهودی این افکار به شدت رواج پیدا کرد و جوانان با الهام از این افکار به ایجاد تشکل های مختلفی در جهت تحقق این هدف دست زدند.
تلاش یهودیان انگلیس
شکی نیست که بریتانیا(انگلستان) مهم ترین نقش را در ایجاد رژیم صهیونیستی ایفا کرد و این، نتیجه حجم وسیع کاری است که جنبش صهیونیستی در این کشور انجام داد. انگلیس بزرگترین قدرت استعماری جهان بود و صهیونیست ها مهم ترین سرمایه گذاران آن بودند. در ادامه با تعدادی از ثروتمندان یهودی بریتانیا که در سایه نفوذ سیاسی و مالی خود توانستند این کشور را در پیشبرد پدیده صهیونیسم یاری دهند آشنا می شویم.
موسی مونتفیوری (1784-1884) یکی از اولین شخصیت های ثروتمند یهودی در انگلیس است که قبل از ظهور صهیونیسم به آن اعتقاد داشت و در جهت تحقق آن تلاش می کرد. او رهبر یهودیان انگلیس بود و با خاندان پادشاهی ارتباط گسترده داشت و به همین علت ملکه ویکتوریا به او مقام “سِر” بخشید . مونتفیوری اولین یهودی بود که شهردار لندن شد. او با ثروتی که داشت و با بهره برداری از روابط انگلیس با دولت عثمانی موفق شد نیم قرن قبل از کنفرانس اول صهیونیستی اولین شهرک یهودی را در فلسطین تاسیس کند. او در سال 1849 موفق شد فرمانی از سلطان عبدالحمید اول پادشاه عثمانی بگیرد که بر مبنای آن خرید زمین از سوی یهودیان مجاز شد و بر پایه همین فرمان اولین شهرک های یهودی در شهرهای صفد، یافا و قدس بر پا شد. مونتفیوری با محمد علی پاشا والی مصر پس از تسلط بر سرزمین فلسطین توافق کرد تا 200 شهرک یهودی در فلسطین تاسیس کند که به علت عقب نشینی محمد علی از فلسطین این توافق اجرایی نشد.
ظهور دو شخصیت مختلف با نام “کرامول”( توماس کرامول و اولیور کرامول) در قرن هفدهم عامل دیگری بود که در شکل گیری و گسترش پدیده صهیونیسم موثر بودند. آنها توانستند جریان دینی انگلیکان حاکم در انگلیس را به سمت تاثیر پذیری بیشتر از تفکرات یهودی سوق داد. این دو فرد -که متهم به اینکه یهودی بودند – موفق شدند تغییراتی در مذهب حاکم در انگلیس انجام دهند. توماس کرامول با تاسیس مذهب پیوریتان ( متقین) در انگلیس عملا این مذهب پروتستان مسیحی را به سمت پذیرش برخی از تفکرات یهودی سوق داد. او معتقد بود که مسیحیان تکلیف دارند که فلسطین را به عبرانی ها برگردانند. او زبان عبری را مناسب ترین زبان عبادت و ارتباط با خدا در کلیساها اعلام کرد. این جریان دینی موفق شد تغییراتی در مذهب انگلیکان انجام دهد که تا کنون ادامه دارد. توماس کرامول نماینده هنری هشتم پادشاه فرانسه برای حمله به کلیسای کاتولیک بود و به همین علت بسیاری از مؤمنان مسیحی او را به کفر و الحاد متهم کردند.
اولیور کرامول سیاستمدار و نماینده مجلس انگلیس بود که قیامی را علیه نظام پادشاهی انگلیس رهبری کرد و موفق شد به مدت ده سال نظام جمهوری در این کشور برپا کند . او موفق شد شارل اول پادشاه این کشور را از قدرت کنار زند. کرامول ادعا کرد که یهوه(خداوند) او را فرستاده تا ملت انگلیس را از گناه نجات دهد و به همین علت سربازان انگلیسی را سربازان یهوه صدا می زد. او انجیل (عهد جدید) را سبک می شمرد و تورات (عهد قدیم) را مورد تاکید قرار می داد. او از پیوریتان ها کمک گرفت و مخالفان دینی خود را در کلیساها قتل عام کرد. کرامول کار کردن در روز شنبه را ممنوع اعلام کرد که یکی از باورهای یهودی است. او اعلام کرد که خداوند ملت انگلیس را به عنوان ملت برگزیده بجای یهودیان انتخاب کرده است. پیوریتان ها که بر انگلیس و سرزمین های پست(هولند) حاکم بودند در آن زمان از دولت انگلیس خواستند که بنی اسرائیل را به سرزمین آبا و اجدادی خود برگرداند.
در این ده سال جمهوری، به علت ماجراجوئی های کرامول و ریخت و پاش های مالی دولت در آستانه ورشکستگی قرار گرفت. وقتی نظام پادشاهی به انگلیس بازگشت، اداره کشور به وام های کلانی نیاز داشت و ثروت نیز عمدتا در اختیار یهودیان قرار داشت. اقدام دولت انگلیس و شاهزادگان در گرفتن وام از تجار یهودی آغاز فرایند جدیدی شد که سلطه یهودیان بر دولت انگلیس را استحکام بیشتری بخشید. بسیاری از این شاهزادگان پس از مدتی توان بازپرداخت وام های خود را نداشتند و به همین علت ناگزیر به پذیرش وصلت با یهودیان شدند . این اقدام پس از مدتی نسلی از شاهزادگان یهودی به وجود آورد که نتیجه ازدواج مختلط بود. در سال 1922 تعداد 26 بارون، 6 سِر و 6 مشاور در دربار سلطنتی و 6 عضو شورای شهر لندن یهودی یهودی بودند. ژوزفات بیر که یک یهودی است مامور تاسیس خبرگزاری رویتر شد و آقایان مونتاکو، سِر ولیم ماییر و کنت زیدینگ سه نماینده پادشاه انگلیس شدند که به جای او بر شبه قاره هند حکومت می کردند. قبل از جنگ جهانی اول در شورای تاج و تخت از 12 عضو 9 نفر آنها یهودی بودند و نیمی از اعضای شورای عالی مشورتی انگلیس یهودیانی بودند که موریس هانکی رهبری آنها را بر عهده داشت. در مجلس لردها 11 یهودی حضور داشت که هوریلیشا ریاست آنها را بر عهده داشت. ازدواج با یهودیان به حدی عادی شد که ادوارد هشتم برای ازدواج با یک بیوه یهودی به نام سمپسون از تاج و تخت چشم پوشی کرد.
این تحولات اجتماعی کمک کرد تا برخی از شخصیت های یهودی به بالاترین سمت ها برسند. دزرائیلی یکی از یهودیانی بود که سه بار به سمت نخست وزیری انگلیس رسید. در فرانسه هم لیون بلوم رهبر حزب سوسیالیست به نخست وزیری فرانسه رسید. همچنین نقش باروخ و راکفلر یهودی در امریکا در وادار سازی این کشور به دفاع از انگلیس در جنگ جهانی اول و دوم بسیار برجسته است.
در مجموع می توان گفت که مسیحیان کاتولیک پاپ دارند و معتقدند پاپ شأن نبوت دارد و او امور آنها را مدیریت می کند. ولی پروتستان ها که پاپ ندارند، در پی قیام مجدد مسیح رفتند که با استقرار یهودیان در سرزمین موعود امکان تحقق پیدا می کند. در کنار این انگیزه های دینی انگیزه های سیاسی نقش مهمی ایفا کرد. تئودور هرتزل در نامه ای طولانی به سیسیل رودز وزیر مستعمرات انگلیس می نویسد:« شاید شما از خود سئوال کنی که چرا ما برای شما می نویسیم و از شما درخواست می کنیم، چون ما هم همانند شما برنامه ی استعماری داریم و می توانیم با یکدیگر همکاری کنیم.»
از مجموع این تحولات در می یابیم که وعده بالفور به روچیلد بانکدار یهودی نتیجه یک فرایند تاریخی است که با نیازهای سیاسی جدید انگلیس در خاورمیانه در آمیخته است. تاثیر این شرایط در رفتار دولت انگلیس در شکل گیری جنبش صهیونیستی نمایان بود. در سال 1838 انگلیس از دولت عثمانی اجازه گرفت تا یک کنسولگری در قدس ایجاد کند. اولین دستور وزارت خارجه انگلیس این بود که این کنسولگری از یهودیان حمایت کند حتی اگر اتباع این کشور نباشند.
در کنار همه این فعالیت ها و نفوذ در ساختار دولت انگلیس، لابی صهیونیستی نیز در این کشور فعالیت چشمگیری داشته است. حییم وایزمن یکی از فعالان صهیونیست که در کنگره های صهیونیستی فعال بود، پیشنهاد داد تا اجلاس چهارم این کنگره در لندن به سال 1900 برگزار شود. در این اجلاس که 495 نماینده از طرف جوامع یهودی اروپا شرکت کردند، هرتزل رئیس اجلاس از دولت انگلیس درخواست کمک کرد تا در تحقق آرزوی آنها نقش ایفا کند. هرتزل در این اجلاس اعلام کرد که بریتانیای بزرگ و آزاد و مسلط بر دریاهای جهان، آرزوهای ما را درک می کند . او به بحران یهودیان در رومانی و اخراج دست جمعی آنان از این کشور اشاره و اعلام کرد، این بحران بی پایان باید توسط انگلیس خاتمه پیدا کند . وایزمن فعال لابی صهیونیستی در انگلیس و عضو کنگره اعلام کرد که این آرزو با فعالیت مستمر و ایجاد مشترکات با نگاه های استعماری انگلیس قابل تحقق است. تعریف وجوه مشترک میان پروژه استعمار اسکانی یهودیان و چشمداشت های استعماری انگلیس یکی از مهم ترین مشوق های لندن در کمک به صهیونیست ها بود. این گفته ها پیام مهمی به دولت بریتانیا انتقال داد که در صورت کمک به جنبش صهیونیستی در ایجاد دولت اسرائیل در فلسطین این دولت نقش وظیفه ای در خدمت به انگلیس در خاورمیانه ایفا خواهد کرد. وایزمن از اجلاس یازدهم در سال 1913حاکم مطلق کنگره شده بود و در هفت اجلاس بعدی به عنوان رئیس کنگره نیز انتخاب شد. او با آغاز جنگ جهانی اول و پیشروی نیروهای انگلیسی در فلسطین جایگاه مهم تری پیدا کرده بود . او در جریان جنگ جهانی اول از برنارد باروخ ثروتمند یهودی امریکایی در خواست کرد که دولتمردان امریکا را به دفاع از انگلیس تشویق کند که این تلاش ها به نتیجه رسید و امریکا به نفع انگلیس وارد جنگ جهانی اول شد. همچنین از روچیلد بانکدار یهودی معروف انگلیسی درخواست کرد که در زمان نیاز انگلیس به وام از بانک های یهودی به علت هزینه های سرسام آور جنگ، از دولت این کشور قول قطعی کمک به بر پایی دولت ملی یهودیان گرفته شود، روچیلد هم به نوبه خود درخواستی در این زمینه به «آرتور جیمز بالفور» وزیر خارجه وقت انگلیس ارسال کرد و سِر بالفور در پاسخ به آن، وعده قطعی انگلیس برای کمک به ایجاد دولت یهودی در فلسطین را اعلام کرد که این تعهد به وعده بالفور مشهور شد.
در این راستا وایزمن، رئیس وقت جنبش صهیونیسم، تلاشهای بیوقفهای برای همسو کردن مواضع انگلیس با دیدگاههای صهیونیستی انجام داد. پس از تبلور این اندیشه، حکومت انگلیس پیشنویس مستندی را در ژوئن 1917 آماده کرد و در آن دیدگاههای وزیر خارجهاش، آرتور جیمز بالفور را مد نظر قرار داد و در این مستند تجربیات قدیمی بالفور درباره اسکان مهاجرین یهودی منعکس و بر مفهوم احداث پناهگاه برای ستمدیدگان آنها تأکید شد. اما صهیونیست ها با این دیدگاه مخالفت کردند، زیرا آنان نه یک سرپناه تحت نظارت انگلیس بلکه یک کشور مستقل برای خود به منظور راه اندازی دولت یهود می خواستند. این تأکید با مخالفت و عدم انعطاف انگلیسی ها رو به رو شد. آنان از یکسو برای خواسته صهیونیست ها احترام قائل بودند و از سوی دیگر، نمی خواستند حاکمیت خود را بر فلسطین از دست بدهند. از این روی، در دراز مدت با واگذاری فلسطین به یهودیان موافقت کردند.
این توافق سرانجام منجر به صدور اعلامیهی «بالفور» شد. لرد بالفور در نشست مورخه 31 اکبتر 1917 کابینه انگلیس اعلام کرد:« دولت اعلیحضرت پادشاه (انگلستان) به موضوع تأسیس وطن ملی یهودیان در فلسطین با نظر موافق مینگرد و برای رسیدن به این هدف، تمامی تلاشهای خویش و مساعی خود را به کار خواهد برد، مشروط بر این که هیچ نوع اقدامی صورت نگیرد که به حقوق ملی و مذهبی جماعت غیریهودی در فلسطین و اصل حقوق و موقعیت سیاسی یهودیان در کشورهای دیگر لطمه بزند».
سپس در روز دوم نوامبر 1917 لرد بالفور این اعلامیه را همراه یک نامه برای لرد روچیلد بدین مضمون فرستاد:
دوست عزیزم لرد روچیلد
«بسیار خوشحال شدم از این که اطلاع پیدا کردم به شما نیابت حکومت سلطنتی اعطا شد و اظهارات ذیل را که خواسته صهیونیستها و مورد تأیید شورای وزیران است، تقدیم میکنم».
سپس در آغاز ژانویه، 1919 کنفرانس پاریس گشایش یافت. تا در جوی مالامال از خوشبینی پایه های نوین روابط بین الملل پس از جنگ جهانی را بنا نهاده شود. از همان آغاز معلوم بود که صهیونیستها از قدرت فراوانی در کنفرانس برخوردارند، چندان که به ایشان امکان می داد به تمام اهداف خود دست یابند.
این در حالی بود که فیصل، حاکم حجاز و نماینده عربها در کنفرانس حضور داشت و از همان آغاز با فشارهایی از طرف فرانسویان روبه رو شد. از طرفی، انگلیسیها نیز راحتش نمی گذاشتند و نتیجه این شد که فیصل به پیمان «فیصل – وایزمن» تن داد و در برابر صهیونیسم، موضع ملایمی گرفت، زیرا از یک طرف بر وحدت و استقلال عربها، از اسکندرون تا اقیانوس هند، تأکید میکرد و از سوی دیگر، از قرابت خونی آنان و یهودیان در فلسطین سخن میگفت و تقاضا داشت که یکی از کشورهای بزرگ، سرپرستی فلسطین را بر عهده بگیرد و حکومتی برای آن برگزیده شود که نماینده واقعی مردم آن سرزمین باشد. با پیروزی متفقین به رهبری انگلیس در جنگ جهانی اول در سال 1918 لابی صهیونیستی در انگلیس محور فعالیت کنگره یهودی قرار گرفت. در کنگره 1921 که پس از هشت سال وقفه به علت جنگ در اروپا برگزار شد ، نمایندگان یهودی با توجه به پیروزی انگلیس در جنگ، وایزمن انگلیسی را به عنوان رئیس کنگره انتخاب کردند. انگلیس تا آن زمان فلسطین را به صورت مستقیم و توسط یک فرماندار نظامی تحت سلطه داشت ولی با هماهنگی لابی صهیونیستی در این کشور در سال 1920 یک افسر یهودی به نام هربرت ساموئیل را به عنوان نماینده ویژه تعیین کرد که با این کار عملا زمینه اجرا شدن وعده بالفور را فراهم ساخت. وایزمن تلاش داشت دولت انگلیس را وادار سازد تا برای اداره فلسطین از افسران یهودی استفاده کند. انگلیس در سال 1931 تا 1938 نیز یک افسر یهودی دیگر به نام آرتر واکهوب را به عنوان نماینده ویژه منصوب کرد تا این پروژه را به تحقق نزدیک سازد. از نگاه دولت استعماری انگلیس ، فلسطین جایگاهی اساسی برای حمایت از کانال سوئز بود. فلسطین، پیوندگاه سه قاره و مرکز سوقالجیشی مهمی برای چیرگی بر کرانههای جنوبی دریای مدیترانه و دریای سرخ و همچنین پایگاه عمدهای برای تمام طرحهای توسعه طلبانه ای بود که بعدها پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی، در سوریه، اردن، عراق و جزیره العرب رخ داد. برای همین انگلیسیها برای دست اندازی به فلسطین از یکسو در چانهزنی با فرانسویها در پیمان موسوم به «سایکس – پیکو» این کشور را در مستملکات عثمانی سهیم ساختند و از سوی دیگر، امتیازات فراوانی به یهودیان که انگیزه زیادی برای همپیمانی با انگلستان در مهار مقاومت های اسلامی و ضداستعماری مردم فلسطین داشتند، واگذار کردند.
شورای عالی متفقین در تاریخ بیستم آوریل 1920 مقرر داشت که فلسطین تحت حمایت انگلیس قرار گیرد، به شرط آن که این کشور به اجرای اعلامیه بالفور متعهد شود. جامعه ملل در تاریخ بیست و چهارم جولای 1922 سند قیمومیت انگلیس بر فلسطین را تصویب و آن را منتشر کرد. حکومت انگلیس نیز از سند قیمومیت به صورت اهرمی برای سیاست استعماری خود در یهودی کردن تدریجی فلسطین استفاده کرد.
قیمومیت انگلیس، جانبداری از منافع صهیونیستها در ضدیت با عربها را از حد گذراند، به گونهای که این کشور همواره در زیان رساندن به آنان و تضعیف آنها از همه جهت به سود صهیونیستها تلاش میکرد. هربرت ساموئل فرماندار عالی انگلیس در فلسطین، عربها را از تمامی حقوق مربوط به مشارکت در اداره کشور و صدور قوانین و احکام محروم کرد و هرگز در حمایت از حقوق دهقانان و کشاورزان عرب در زمینهایی که به صهیونیستها منتقل شد، کاری نکرد، در صورتی که مدارس و آموزشگاههای صهیونیستها را به خودشان واگذار کرد.
در سال 1922 انگلیس طرحی برای تاسیس مجلس قانونگذاری عرضه کرد. عرب ها به علت اینکه این طرح بر پایه طرح بالفور و قیمومیت بود، آن را رد کردند. سپس طرح شورای مشورتی را ارائه دادند ولی به همان دلایل قبلی رد شد. انگلیس بعدا تأسیس «دفتر آژانس عرب» را پیشنهاد کرد که آن نیز رد شد. مردم فلسطین احساس می کردند که حتی اگر طرح های انگلیس مورد پذیرش آنان قرار گیرد انگلیس هدف خود در اجرای وعده بالفور را دنبال خواهد کرد.
حییم وایزمن در کتاب خاطرات خود مینویسد؛
“مقاومت شدید فلسطینیها، ایستادگی مفتی امینالحسینی و شورشها بود که اجرای برنامهها را در فلسطین تا سال 1948 م به تعویق انداخت، در حالی که مقرر شده بود حداکثر تا سال 1934پروژه به طور کامل به اجرا درآید”. ملت فلسطین، طرحهای پیشنهادی انگلیس را بنا بر اعلامیه بالفور و سند قیمومیت رد میکرد و همواره بر تأسیس حکومتی ملی تأکید داشت که عربها و یهودیان به تناسب جمعیت خود در آن شریک باشند اما انگلیس این درخواست را قاطعنانه رد میکرد. نخستین نظریه منفی در «کتاب سفید» وینستون چرچیل، وزیر مستعمرات آن زمان درسال مطرح شد:
“حکومت بریتانیا نمیتواند با تأسیس حکومت ملی موافقت کند، چون تأسیس چنین حکومتی اجرای برنامه تأسیس وطن یهودیان در فلسطین را به تعویق میاندازد.”
پس از شدت یافتن مقاومت فلسطینیها در برابر حکومت انگلیس و هجوم صهیونیستها، انگلیسیها یقین پیدا کردند که بهترین وسیله برای سرکوب فلسطینیها و تشکیل دولت یهودی، نیروی مسلح است. از این روی، آنها مقادیر زیادی اسلحه به صهیونیستها دادند و آشکارا به مسلح کردن و آموزش دادن صهیونیستها پرداختند.
پس از آغاز جنگ جهانی دوم، حکومت انگلیس تلاشهای خود را برای سازماندهی نظامی صهیونیستها و مسلح کردن آنها افزایش داد و «لشکر یهود» را تأسیس کرد و پس از پایان جنگ جهانی به نیروهای آن اجازه داد که با اسلحه خود وارد فلسطین شوند. در دهه 1930 نیز برخی از افسران خود را مأمور کرده بود به اعضای سازمان صهیونیستی «هاگانا» آموزش نظامی بدهند تا شیوههای مقابله با اعراب را بیاموزند.
انگلیس همواره ادعا میکرد که در اداره کردن فلسطین، از سیاست بیطرفی پیروی میکند، اما در جنگ جهانی دوم از ماهیت سیاست و اهداف استعماری خود پرده برداشت. در سال های جنگ، انگلیس اجازه داد تا انتقال صهیونیستها به فلسطین ادامه یابد.
در دسامبر 1944 کمیته مرکزی حزب کارگر انگلیس، ضمن جلسه فوقالعادهای در لندن، اعلام کرد: تبدیل فلسطین به کشوری یهودی و بیرون راندن مردم عرب آن به کشورهای مجاور لازم و ضروری است.
در سال 1945 ارنست بیون وزیر خارجه وقت دولت انگلیس،کتاب سفید را ملغی اعلام کرد و خواستار تشکیل کمیته مشترک انگلیس- امریکا شد که مصوبه اجلاس بالتیمور بود. این کمیته قرار بود وضعیت فلسطین را بررسی و تعیین تکلیف کند.
سرانجام در سال 1946 هنگامی که حکومت انگلیس اطمینان پیدا کرد که زمینه لازم در مجامع بینالمللی برای تأسیس دولت یهودی در فلسطین آماده شده است، با تفاهم و همدستی آمریکا و جنبش جهانی صهیونیسم مسأله را در سازمان ملل متحد، برای یافتن راهکاری مطرح کرد . این طرح ابتدا از حمایت کشورهای محدودی برخوردار بود ولی پروژه کسب رای اکثریت در مجمع عمومی از طریق توزیع سرویس های برلیان و پالتوهای خز میان همسران نمایندگان کشورهای فقیر امریکای لاتین و افریقا آغاز شد و به این ترتیب بود که قطعنامه 181 تقسیم فلسطین در تاریخ 29 نوامبر 1947صادر شد.
وقتی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد درباره تقسیم فلسطین رأی گیری میشد، انگلیس، به رغم داشتن نقش اول و اصلی در طراحی و زمینه سازی تقسیم و سپس اجرای آن، رأی ممتنع داد، زیرا اطمینان داشت که این طرح اکثریت آرای لازم را به دست خواهد آورد. انگلیس این موضعگیری را برای فریب عربها و مسلمانها اتخاذ کرد، تا وانمود کند که در جنایت تقسیم فلسطین دست نداشته است. پس از آن که انقلاب فلسطین ضد طرح تقسیم آغاز شد، انگلیس با سرعت هرچه تمام تر نیروهای مسلح خود را در فلسطین به کمک صهیونیست ها فرستاد، تا از انقلاب جلوگیری کند. نیروهای انگلیس، برای حمایت از کاروانهای صهیونیستی با آنها همراه می شدند و اسلحه و مهمات برای صهیونیستهایی می فرستادندکه در بیت المقدس و دیگر مناطق محاصره شده بودند. این نیروها، همراه با نیروهای «هاگانا» و دیگر سازمانهای مخفی تروریستی صهیونیستی در درگیری با عربها شرکت میکردند.
انگلیس برای آنکه جنبش صهیونیسم بتواند بموقع تشکیل دولت اسرائیل را اعلام کند، تاریخ خروج خود از فلسطین را به چهاردهم می 1948جلو انداخت. هدف از این کار آن بود که هر نوع مقاومتی که از طرف اعراب در برابر نقشههای آن صورت می گیرد، به کلی سرکوب شود و هر گونه مخالفتی را از بین ببرد و ریشه مبارزه علیه هجوم صهیونیست ها را بخشکاند.
از سال 1897 تا1948 (تأسیس اسرائیل) در مجموع 22 کنگره صهیونیستی برگزار شد که در هر کدام از این کنگرهها که نقش پارلمان دولت صهیونیستی را داشت، تصمیمات اساسی و قوانین مهمی تصویب شد. در آخرین کنگره صهیونیستی (کنگره بیست و دوم) که در سال 1946 برگزار شد برنامه های مصوب اجلاس بالتیمور مورد تاکید قرار گرفت و تشکیل دولت یهودی در فلسطین را در اولویت قرار دادند. شورای عمومی صهیونیستی با تشکیل کمیته اجرایی، «دیوید بن گوریون» عضو حزب کار انگلیس و فعال لابی صهیونیستی را به عنوان رئیس این کمیته منصوب کرد. تلاش صهیونیستها برای تشکیل دولتِ مستقل یهودی سرانجام در روز چهاردهم می 1948 به نتیجه رسید، یعنی اندکی پس از به رسمیت شناخته شدن حضور صهیونیستها در فلسطین توسط سازمان ملل و کمی پس از کشتار دیریاسین، درست یک روز پیش از پایان قیمومیت انگلستان بر فلسطین، بنگوریون، تأسیس دولت اسرائیل را اعلام کرد و نخستین کابینه این دولت را به ریاست خود تشکیل داد.
از مجموع این حوادث می توان نتیجه گرفت که انگلیس در ایجاد رژیم غاصب اسرائیل نقش تعیین کننده داشته و جنبش صهیونیستی بدون کمک انگلیس قادر به انجام این کارها نبوده است. همچنین می توان گفت که مسئولیت انگلیس در آواره سازی جامعه فلسطینی و کشتار بسیاری از آنان در طول صد سال اخیر به ویژه در هفتاد سال اخیر محرز است .
ابعاد حقوقی مسئولیت انگلیس در اشغال فلسطین
دادن وعده بالفور به یهودیان در واگذاری فلسطین به آنان، مسئولیت های دولت اشغالگربریتانیا و نیز مسئولیت های تحت قیمومیت گرفتن سرزمین فلسطین در ابعاد حقوق بین الملل، انگلیس را مسئول هرگونه تغییر در این سرزمین دانسته و نیز ضرر و زیانی که به جامعه فلسطینی وارد شده را متوجه انگلیس می سازد.
دولت انگلیس ابتدا به عنوان دولت اشغالگر حق تغییر شرایط سرزمین تحت اشغال را ندشت و طبق کنوانسیون های ژنو، هرگونه تغییر در شرایط جمعیتی، حاکمیتی و اجتماعی در فلسطین مغایر حقوق طبیعی بین الملل و قواعد آمره آن به شمار می آمد. زمانیکه فلسطین تحت قیمومیت انگلیس قرار گرفت وظایف دولت انگلیس از لحاظ حقوقی روشن تر شد چرا که جامعه ملل راهکار «قیمومیت» را نوعی کمک به ملت های عقب مانده برای ارتقای مهارت های نهادهای محلی موجود برای حفظ حقوق مدنی و مذهبی تمامی ساکنان آن می دانست که با این تعریف انگلیس در اجرا و پاسداری از این مقررات کاملا خیانت کرد.
اعلامیه بالفور در حقیقت مهم ترین وعده بریتانیا در جهت حفظ منافع امپریالیستی در منطقه بود. صدور اعلامیه بالفور، که ناشی از اشتراک منافع صهیونیست ها و انگلیسی ها بود، سهم بسیاری در تولد دولت یهودی-صهیونیستی اسرائیل داشت؛ زیرا از یک سو انگلیس برای حفظ منافع خویش در کانال سوئز و مصر و همچنین به پاس قدردانی از کمک های مادی و معنوی یهودیان جهان به انگلیس و سرانجام برای قدردانی از خدمات حییم وایزمن و دیوید بن گوریون، صهیونیست های معروف انگلیسی، در پیشبرد اهداف جنگی دولت های متفق، به حمایت جدی از هدف ها و خواسته های صهیونیستی پرداخت.
از سوی دیگر، در جریان جنگ جهانی اول، صهیونیست ها به استعمار و اشغال فلسطین از طریق امپراتوری عثمانی و آلمان امید بسته بودند و از آن جا که آن دو کشور به تحقق خواسته های صهیونیسم علاقه ای نشان نمی دادند، این امید به یأس مبدل شد. به همین دلیل، صهیونیست ها در پی آن بودند تا در کنار قدرتی قرار گیرند که در صورت سقوط عثمانی، نقش عمده ای در تصمیم گیری برای سرزمین های عرب به ویژه فلسطین داشته باشد. این قدرت، از نظر جنبش صهیونیسم، جز امپریالیسم بریتانیا نبود.
مشکلات حقوقی پیمان بالفور
بر سر اعتبار اعلامیه بالفور به عنوان یک سند معتبر حقوقی بحث های فراوانی صورت گرفته است و بسیاری از حقوقدانان نیز این اعلامیه را به عنوان یک سند حقوقی، معتبر نمی دانند. در مقابل صهیونیست ها به اعلامیه بالفور به عنوان سندی دال بر حاکمیت خود بر فلسطین استناد می کنند. این اعلامیه به دلایل ذیل از نظر حقوق بین الملل باطل است:
اولاً: دولت بریتانیا به عنوان تهیه کننده و صادر کننده این اعلامیه در آن زمان هیچ¬گونه تسلط و حاکمیتی بر فلسطین نداشته و در تاریخی که اعلامیه بالفور ساخته و پرداخته شد، فلسطین بخشی از امپراتوری عثمانی بود. در آن زمان این کشور و مردمان آن جزو قلمرو قانونی حکومت بریتانیا نبودند، لذا با این شرایط بریتانیا نمی-توانسته آن چه را که به وی تعلق ندارد، هبه کند. درنتیجه اعلامیه بالفور که متضمن بخشش و واگذاری سرزمین ملتی به گروهی با اهداف مشخص توسط انگلستان است، از نظر حقوقی بی اعتبار است.
ثانیاً: اعلامیه بالفور به خاطر تجاوز به حقوق طبیعی و قانونی ملت فلسطین بی اعتبار است، خواه اینکه خواست آن ایجاد یک حکومت صهیونیستی باشد یا صرفاً تلاشی در جهت ایجاد یک وطن ملی برای یهودیان. بی اعتباری اعلامیه بالفور به خاطر ارتباط آن با مسأله قیمومیت فلسطین مضاعف می شود؛ جامعه ملل و دولت بریتانیا از نظر حقوقی هیچ گونه قدرتی نداشتند که بتوانند سرزمین فلسطین را واگذار کنند و به یهودیان حقوق سیاسی یا کشوری اعطا و در عین حال حاکمیت مردم فلسطین، حقوق طبیعی استقلال و خود مختاری آن ها را نقض کنند. لذا از آن جایی که حکم قیمومیت بدون داشتن هرگونه مجوزی، حقوقی را برای یهودیان بیگانه در فلسطین به رسمیت شناخت، کان لم یکن شمرده می شود .
تناقض اعلامیه قیمومیت با مفاد ماده 22 میثاق جامعه ملل
ناهمخوانی قیمومیت فلسطین از نظر لفظی و معنایی با ماده 22 میثاق جامعه ملل که خود موجد آن است، بی اعتباری آن را بیشتر نمایان می¬کند. ناهمخوانی مزبور در موارد ذیل است:
میثاق جامعه ملل، قیمومیت را بهترین راه جهت تأمین توسعه و پیشرفت و رفاه مردم سرزمین های تحت قیمومیت دانسته است. درحالی که قیمومیت فلسطین به خاطر رفاه و پیشرفت ملت فلسطین صورت نگرفت. حکم قیمومیت استقرار وطنی ملی برای قومی بیگانه را بر خلاف حقوق و خواست مردم فلسطین تدارک دید و زمینه ساز تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین و تسهیل مهاجرت یهودیان به آن کشور شد.
قیمومیت فلسطین با مفهوم خاص قیمومیت در ماده 22 میثاق جامعه ملل درباره کشورهایی که از امپراتوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول جدا شدند نیز مغایرت دارد. هدف قیمومیت برای این کشورها این بود که قیمومیت به انجام مشاوره و همکاری موقت محدود شود. در حالی که مردم فلسطین در آن زمان از نظر سطح فرهنگ و تمدن از بسیاری از کشورهای عضو جامعه ملل پایین تر و عقب مانده تر نبودند. از این بدتر این که به کشور قیم قدرت کامل قانون گذاری و اداری دادند که این خود انحرافی فاحش از هدف قیمومیت مندرج درمیثاق بود.
اعطای قیمومیت فلسطین به کشور بریتانیا خلاف میثاق جامعه ملل بود. زیرا مطابق مقررات ماده 22 رضایت و خواست مردم سرزمین قیمومی در انتخاب قیم امر قابل ملاحظه ای بود که درآن قضیه نادیده گرفته شد.
پایان قیمومیت و اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی
قیمومت انگلستان بر فلسطین تا پس از جنگ جهانی دوم ادامه یافت. جنگ دوم جهانی و تشدید نا امنی در اروپا، مهاجرت یهودیان را به فلسطین تشدید کرده و تعداد آن ها را در این سرزمین افزایش داد. دولت بریتانیا به عنوان قیم فلسطین در سال 1947 تصمیم گرفت، مسأله فلسطین را به سازمان ملل ارجاع دهد. مجمع عمومی سازمان ملل متحد، کمیته تخصصی را برای تحقیق درباره این طرح مامور کرد. این کمیته دو طرح اکثریت و اقلیت را به سازمان ملل تسلیم کرد. در هر دو طرح پایان دادن به قیمومت پذیرفته شده بود، اما در طرح اکثریت، تشکیل دو کشور عربی و یهودی با وحدت اقتصادی و یک منطقه حائل برای شهر بیت المقدس با رژیمی بین-المللی پیش بینی شده بود.
مجمع عمومی در نهم نوامبر 1947، با تقسیم فلسطین و خروج نیروهای دولت قیم تا اول آگوست 1947 موافقت کرد. با پایان یافتن قیمومت انگلستان در فلسطین، رژیم صهیونیستی اعلام موجودیت کرد و بلافاصله کشورهای آمریکا، اتحادیه جماهیر شوروی سابق آن را به رسمیت شناختند.
آغاز رویارویی های مستقیم اعراب و رژیم صهیونیستی
یک روز پس از اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی، ارتش های کشورهای عربی به آن یورش بردند، ولی رژیم صهیونیستی با وجود داشتن ارتشی نوپا در جنگ پیروز شد و صدها نفر از فلسطینی ها آواره شدند. سرانجام در 28 آگوست 1948، شورای امنیت قطعنامه ای به تصویب رساند و طرفین با پذیرش آن، آتش بس کردند. این وضع ادامه داشت تا این که در ژوئن 1967، رژیم صهیونیستی جنگی تمام عیار را علیه اعراب و به ویژه مصر، سوریه و اردن آغاز کرد و طی حملات غافلگیرانه، نیروی هوایی کشورهای فوق و به ویژه مصر را بمباران کرد. رژیم صهیونیستی طی حملات زمینی اراضی نوار غزه، کرانه باختری ، شهر بیت المقدس شرقی، بلندی های جولان و شبه جزیره سینا را اشغال کرد و عملا مساحت سرزمین های فوق، چهار برابر سرزمین¬های اشغالی سال 1948 شد که رژیم صهیونیستی بخش هایی از آنها را به خود ضمیمه ساخت.
تشکیل رژیم صهیونیستی، چه بر پایه بالفور و چه بر پایه قطعنامه تقسیم فلسطین و چه براساس اشغال و زور، با نابودی مادی و معنوی ملت عربی در فلسطین همراه شد. این قضیه بدون آن که یک راه حل عادلانه برای آن پیدا شود متاسفانه در همان وضعیت بحرانی باقی مانده است.
جمع بندی
تاریخ همیشه خواهد نوشت که انگلیس ملت ریشه دار فلسطین را بیش از هفتاد سال آواره و پراکنده ساخت همانطور که تاریخ کشتار سرخپوستان در امریکا و اشغال سرزمین آنها را فراموش نمی کند و ننگ رفتارهای استعمار اسکانی غرب می شمارد و اگر شرایط سرخپوستان به علت کشتار وسیع یکسره شد، ملت فلسطین همچنان زنده است و با ایستادگی و مقاومت تلاش دارد سرزمین خود را باز پس گیرد.
همچنین جهان اسلام و جوامع اسلامی با کمک های مستمر به ملت فلسطین تلاش دارند این جامعه را به سرزمین خود برگردانند.همانطور که انگلیس به صهیونیستها وعده بالفور را داد و اسرائیل را به وجود آورد،خداوند متعال در قران کریم به مسلمانان وعده نابودی اسرائیل را به دست بندگان مخلص او داده است و با این پشتوانه شرایط کنونی پایدار باقی نخواهد ماند و جامعه فلسطینی با وجود این اعتقادات برای همیشه آواره و یا تحت اشغال باقی نمی ماند.
منبع : قدس ، حسین رویوران» ، 12/08/1399