پایگاه اینترنتی آمریکایی «نقد کتاب نیویورک» (The New York Review of Books) با انتشار پژوهشی تفصیلی به بررسی نظام نژاد پرستانه آپارتاید اسرائیل پرداخته و تاکید دارد ممکن است سال 2021 در آینده به عنوان سال تغییر شرایط به نفع مبارزه فلسطینیان ثبت شود.
این پژوهش که توسط طارق باقونی انجام شده میافزاید سال جاری برای اولین بار اشغالگری، توسط یک سازمان اسرائیلی به عنوان یک نظام نژاد پرستانه توصیف شد. چنانچه این سازمان برجسته – که از نظر مولف بسیار مهم است – تاکید دارد نژاد پرستی تنها در اراضی اشغالی 1967 نبوده بلکه این شرایط در تمام مناطقی که نیروهای اسرائیلی در فلسطین تاریخی بر آن سیطره دارند جاری است.
این پژوهش معنای عملی و عینی نظام نژاد پرستانه در جریان اشغالگری اسرائیلی را مورد بررسی قرار داده و تاکید دارد این مسائل تنها در حد وارد آوردن اتهامات در سخنرانیهای مختلف نبوده بلکه واقعیتی است که فلسطینیان به طور روزمره با آن زندگی میکنند.
در ذیل متن کامل پژوهش انجام شده توسط این موسسه آمریکایی را میخوانید:
آپارتاید (نژاد پرستی) اسرائیل به چه معناست؟
طارق باقونی* – نوامبر 2021
احتمالاً مورخین در آینده سال 2021 را به عنوان سال تغییر شرایط به نفع مبارزه فلسطینی برخواهند گزید اگر چه پیش بینی در این مورد امری دشوار است. ماههای اخیر سال 2020 در دهه اخیر تاریکترین مقطع تاریخی به شمار میرود چرا که شاهد پافشاری دولت آمریکا بر تقویت رویکرد توسعه طلبانه راستگرایان در اسرائیل بود. این رویکرد تلاش کرد به آرامی محورهای اصلی مسئله فلسطین را نابود کند که از جمله آنها عبارتند از حق بازگشت آوارگان به سرزمین خود که در سال 1948 از آن اخراج شدند، قرار گرفتن قدس به عنوان پایتخت فلسطین و حق تعیین سرنوشت در سرزمینهایی که اسرائیل هم اکنون آنها را اشغال کرده است.
در پایان این سال چند کشور عربی به فلسطین پشت کرده و با وجود ادامه اشغالگری اسرائیل بر اراضی فلسطینی روابط دیپلماتیک و اقتصادی با اسرائیل را عادی سازی کردند. به نظر میرسید مردم فلسطین در معرض شکستی بزرگ قرار گرفته در حالی که اسرائیل همچنان به اشغال اراضی آنان ادامه داده است.
اما گشایشهای غیر منتظرهای اتفاق افتاد به طوری که در ژانویه 2021 «بتسلیم» که سازمانی اسرائیلی و فعال در زمینه حقوق بشر است گزارشی با یک عنوان صریح و بی پرده تحت عنوان «ساختاری برای مسلط کردن نژاد یهودی از رود اردن تا دریای مدیترانه: این یک آپارتاید است» منتشر کرد.
گردآورندگان این گزارش اعلام کردند ماموریتی که از ابتدای تاسیس این سازمان در سال 1989 – یعنی رصد موارد نقض حقوق بشر در اراضی اشغالی توسط اسرائیل – بر عهده داشتهاند دیگر کافی نیست و باید توسعه پیدا کند. آنان در گزارش خود تاکید دارند «وضعیت تغییر کرده و آنچه در اراضی اشغالی در حال روی دادن است را نمیتوان به عنوان مسئلهای جدا از واقعیتهایی دانست که در تمام سرزمینهای تحت تسلط اسرائیل اتفاق میافتند.»
نقطه قوت این گزارش در متهم کردن اسرائیل به اجرای نظام آپارتاید توسط یک سازمان اسرائیلی نیست بلکه یش دین که یک سازمان حقوق بشری اسرائیلی بوده و به دفاع از فلسطینیانی میپردازد که تحت شرایط اجرا شده توسط ساختار نظامی اسرائیل در کرانه باختری زندگی میکنند نیز اسرائیل را 6 ماه قبل به نژاد پرستی متهم کرد علاوه بر آنکه برخی شخصیتهای سرشناس اسرائیلی نیز چنین اتهامی را متوجه اسرائیل دانستند.
عملاً طرفهای مختلف اسرائیلی و بین المللی سالهاست هشدار میدهند اگر اقدامات اسرائیل بدون نظارت و محاکمه ادامه پیدا کند میتواند به تشکیل یک ساختار آپارتاید منتهی شود. اما مسئله متفاوت در مورد گزارش بتسلیم مخالفت با اسطوره شایع کنونی است، اسطورهای که بسیاری در جامعه بین الملل از آن دفاع نموده و تاکید دارد حکومت نظامی اسرائیل در مناطق اشغالی فلسطین را میتوان به نوعی یک پدیده جدا از (کشور) اسرائیل دانست. در واقع سازمان بتسلیم اسرائیل را یک نظام واحد طبقه بندی نموده که بر تمام منطقه حکمرانی میکند.
پس از 3 ماه «دیدهبان حقوق بشر» که از سازمانهای فعال در زمینه حقوق بشر است گزارش مفصل دیگری منتشر کرد که مطالب فوق الذکر را مورد تایید قرار داد. این گزارش مشتمل بر یک تحلیل حقوقی تفصیلی بود که در آن بر عبور از یک آستانه تاریخی تاکید شد به این نحو که «اسرائیل مرتکب جنایت علیه بشریت میشود و این اقدامات را در قالب آپارتاید و آزار و اذیت فلسطینیان و تجاوز به حقوق آنان انجام میدهد.
بتسلیم و دیدهبان حقوق بشر برای اثبات ادعای خود به برخی تحولات اشاره میکنند که از جمله آنها عبارتند از ادامه عملی الحاق کرانه باختری توسط اسرائیل، وضع قوانین اساسی در اسرائیل که برتری نژادی یهود را مشروع سازی مینماید، افزایش اقدامات برای کنترل فلسطینیان و افزایش تسلط بر آنان، نابودی روند صلح و تلاشهای آمریکا برای به رسمیت شناختن و مشروعیت بخشی به واقعیتهای کنونی تحت پوشش پایبندی اسمی به راه حلی دو دولتی.
این دو سازمان حقوق بشری چنانچه بسیاری از تحلیلگران، فعالان عرصه حقوق بشر و سیاستگذاران دیگر تاکید دارند که اشغال کرانه باختری از جمله قدس و همچنین نوار غزه توسط اسرائیل امری موقت است – و بر این اساس مسئلهای قابل حل و فصل در زمانی نامشخص و خارج از مرزها و تسلط اسرائیل است – را توصیف دقیقی از شرایط واقعی نمیدانند. در این خصوص هیچ چیز نمیتوان گفت جز اینکه اسرائیل به دنبال ابدی کردن تسلط خود بر تمام منطقه بوده چنانچه سازمان بتسلیم در گزارش خود به آن اشاره نموده است.
در ماه می سال جاری انتفاضهای آغاز شد که فلسطینیان آن را «انتفاضه اتحاد» نامیدند. این جریان در پی برنامه ریزی اسرائیل برای اخراج چند خانواده فلسطینی از خانههایشان در قدس شرقی به راه افتاد. ظرف چند روز اسرائیل خود را در مقابل اعتراضات مردمی سازماندهی شده توسط فلسطینیها در قدس و کرانه باختری یافت و همراه آن یک بسیج مردمی علیه خشونتهای اعمال شده علیه فلسطینیان در شهرهای اسرائیلی آغاز شد. همچنین اعتراضاتی در اردوگاههای فلسطینی در جوامع فلسطینی کشورهای مختلف به راه افتاد. در این شرایط روند سرکوب اشغالگران اسرائیل در قدس و سطح خشونت علیه معترضان افزایش یافته و نیروهای تحت رهبری حماس در نوار غزه در واکنش به این وقایع حملاتی موشکی علیه عمق اراضی اسرائیلی انجام دادند به طوری که گستره این حملات به حدی بود که در درگیریهای گذشته سابقه نداشت.
این تنش در نهایت به واکنش نظامی نابرابر از سوی اسرائیل منتهی شد. پس از چند روز درگیری و کشته شدن 248 فلسطینی در نوار غزه که در میان آنها 66 کودک بودند پیشنهاد برقراری آرامش میان طرفین مطرح شد و این در حالی بود که در طرف اسرائیلی نزدیک به 10 نفر از جمله 2 کودک کشته شدند.
نقطه انفجار این انتفاضه محله شیخ جراح در شهر قدس بود. سازمان حقوق بشری بتسلیم این محله را نمادی برای یک ساختار میداند که معتقد است زنجیرهای از نهادهای حقوقی، نظامی و اقتصادی را شامل میشود که به طور مستقیم به دولت وابسته بوده و یا به صورت نیابتی از سوی آن عمل میکنند و هدف اصلی آنها تقویت دستیابی به زمینهای بیشتر برای شهرکهای یهودی از طریق غصب آنها از فلسطینیان و آواره کردن آنان انجام میشود. در مدت زمان کوتاهی محله شیخ جراح به نمونهای از مجموعه اقداماتی تبدیل شد که صهیونیستها از بیش از یک قرن پیش در حال انجام دادن آنها در فلسطین هستند. لذا این انتفاضه به منظور ابراز مخالفت با این ساختار و اقدامات مستمر آنها از دههها پیش آغاز شد که هدف آنان تجزیه فلسطین و از میان بردن اتحاد مردم این کشور است.
فهم وضعیت فلسطین و اسرائیل مبنی بر اینکه شرایط حاکم در آنها درگیری و بحران نبوده و بلکه حکمفرمایی یک نظام نژاد پرستانه (آپارتاید) است، بهترین درک و دقیقترین توصیف از رنجهایی است که فلسطینیان از دیر زمان با آن دست به گریبان هستند. آنچه هم اکنون در خصوص تصحیح این فهم ضروری است نتیجه حقوقی مبارزه فلسطینیان در سالهای متمادی گذشته است که همچنان در انتظار تحقق به سر میبرد.
معمولاً برای متهم نمودن اسرائیل به انجام اقدامات آپارتایدی به شرایط موجود در آفریقای جنوبی در پیش از سال 1994 و نابودی نظام حاکم بر این کشور استناد شده و شرایط فلسطین با آن کشور مقایسه میشود. اما مسئله جدید در این خصوص توجه و اهتمام فراوان و رو به افزایش به سوی فهم آپارتاید اسرائیلی به طور جداگانه و به عنوان ساختاری مستقل است.
گزارش دیدهبان حقوق بشر یک همکاری و کمک بسیار جدی در این زمینه به شمار میرود چرا که به توصیف شرایط حقوقی پرداخته و بر آپارتاید به عنوان یک جنایت برآمده از تمایل اسرائیل برای ادامه تسلط یک گروه نژادی بر گروه نژادی دیگر تمرکز نموده است.
الگوی اِعمال تسلط بر فلسطین به بیش از یک قرن پیش باز میگردد و در گذر زمان دارای مشخصات تاریخی و جغرافیایی مختص به خود بوده است و دیری نپایید که در سازوکار سیاسی مبتنی بر آنچه روند صلح نامیده میشود اجرایی گردید. لذا آشنایی با ویژگیهای آپارتاید اسرائیل شرط اساسی برای تحقق صلح عادلانه در فلسطین است.
گزارش بتسلیم و دیدهبان حقوق بشر همزمان به آغازی جدید اشاره دارند که در واقع نتیجه تلاشهایی است که فلسطینیان و متحدان آن انجام دادهاند. حدود 20 سال قبل در جریان انتفاضه دوم سازمانهای حقوق بشری فلسطینی الحق، بدیل و عدالت در کنفرانس بین المللی ضد نژاد پرستی دوربان در سال 2001 شرکت کردند. این کنفرانس برای راه اندازی یک پویش جهانی علیه آپارتاید، به منظور پایان دادن به الگوی آپارتاید اسرائیلی تشکیل شد.
این کنفرانس که حدود 800 سازمان مختلف در آن مشارکت داشتند بیانیهای صادر کرد که در آن اسرائیل یک عنصر اجرا کننده آپارتاید نژاد پرستی اعلام شده و خواستار اجرای سیاست انزوای کامل و همه جانبه اسرائیل به عنوان یک موجودیت حامی و مجری آپارتاید مانند آنچه در آفریقای جنوبی رخ داد شدند.
پس از آن به ویژه در سال 2005 فلسطینیان و فعالان حامی فلسطین آنچه «هفته آپارتاید» نامیده شد را راه اندازی کردند که توسط یک جریان عمومی در دانشگاههای اروپا و آمریکا هدایت شده که در سطح جهان فعالیت میکرد. پس از آن سال و با الهام از تجربه جنبش مبارزه با آپارتاید در آفریقای جنوبی یک ائتلاف از سازمانهای فلسطینی مناطق اشغالی موفق شدند جنبش تحریم و مقابله با سرمایه گذاری (BDS) را راه اندازی کنند که پرچم مبارزه برای آزادی، عدالت و برابری را برافراشت. سپس در سال 2007 جان دوگارد گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در اراضی اشغالی در گزارشی به شورای حقوق بشر این سازمان اعلام کرد اشغالگری از دیر زمان ادامه داشته که مشتمل بر عناصر استعماری و آپارتایدی است.
در پی این بیانیه شورای پژوهشهای علوم انسانی در آفریقای جنوبی با انجام یک پژوهش حقوقی ویژه به این نتیجه رسید که اسرائیل پروژهای استعماری است که نظام نژاد پرستانه (آپارتاید) را در اراضی اشغالی اجرا مینماید.
دادگاه راسل در کیپ تاون آفریقای جنوبی که یک کمیته قضایی تحقیقاتی و مستقل بوده و توسط برخی شخصیتهای برجسته از چند کشور جهان و با هدف رصد موارد نقض حقوق بشر که جامعه بین الملل تمایلی به بررسی آنها ندارد تاسیس شده در سال 2011 بر این مسئله تاکید نمود که حکومت اسرائیل علیه مردم فلسطین در هر نقطهای که آنها سکونت دارند یک ساختار آپارتایدی واحد و متکامل را به وجود آورده است.
در سال 2014 ریچارد فولک در آخرین گزارش خود به عنوان گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد اعلام کرد: اقدامات اسرائیل علیه فلسطینیان یک ساختار آپارتایدی به وجود آورده است. فولک چندی بعد و در سال 2017 با همکاری ویرجینیا تیتلی گزارش مهم دیگری تحت عنوان «اقدامات اسرائیل علیه مردم فلسطین و مسئله آپارتاید» منتشر نموده و این گزارش توسط کمیته اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل متحد در غرب آسیا منتشر شد.
در این گزارش تاکید شده اسرائیل یک نظام نژاد پرستانه (آپارتاید) تاسیس کرده و آن را بر ملت فلسطین تحمیل نموده و با ایجاد یک ساختار قانونی منظم و اتخاذ سیاست تجزیه استراتژیک آن را پیگیری مینماید. در سال 2019 یک ائتلاف متشکل از سازمانهای حقوقی فلسطینی، منطقهای و بین المللی گزارشی در خصوص آپارتاید اسرائیل تنظیم نموده و آن را به کمیته مبارزه با نژاد پرستی سازمان ملل متحد (یکی از بخشهای وابسته به سازمان ملل متحد تحت نظارت دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر) ارائه کرد. در این گزارش از مشکلات ناشی از نظام سلطه یکپارچه تحمیل شده بر فلسطینیان، به عنوان یک کل واحد سخن گفته شده که شامل شهروندان فلسطینی داخل اراضی اسرائیلی و آوارگان فلسطینی در خارج از مرزها میشود که همچنان از سال 1948 از حق بازگشت به سرزمین خود محروم هستند.
تمام این کارها تا حد زیادی مدیون دههها تلاش حقوقی فلسطینیانی است که از تلاش برای توسعه گسترده به رسمیت شناختن اسرائیل به عنوان یک نظام نژاد پرستانه (آپارتاید) خسته و ملول نشدند. اما با وجود تمام تلاشها و اقدامات انجام شده در این خصوص این سوال مطرح میشود که چرا این مسئله باید به تایید سازمانهای حقوق بشری بین المللی و اسرائیلی برسد و تاکیدی بر تلاش طولانی مدت فلسطینیان برای رساندن صدای خود به جهانیان باشد تا در نهایت به جلب توجه رسانههای جهانی و پرداختن به آن به عنوان یک مسئله اصلی منتهی شود؟ اما در هر صورت این از قدرت و حساسیت زمانی که یک اجماع گسترده در سطح جهان ایجاد شود نخواهد کاست چرا که تحقق چنین شرایطی انکار ویژگی نژاد پرستانه برای نظام اسرائیل یا وحدت اصیل مردم فلسطین به امری سخت بدل خواهد شد.
به وجود آمدن چنین درکی در مورد اسرائیل باور دیرینهای که از حدود یک قرن گذشته بر تقسیم فلسطین به عنوان سرزمینی که میان رود اردن و دریای مدیترانه واقع شده را مورد تاکید داشته و آن را تنها راه حل معضل به وجود آمده ناشی از آرمانهای یهودی و فلسطینی و حرکت به سوی تعیین سرنوشت میداند را تهدید مینماید.
آنچه به امری روشن و رو به افزایش مبدل گردیده آن است که پایبندی به گزینه تقسیم فلسطین به عنوان راه حل نزاع موجود – صرف نظر از اینکه زیربنایی برای حل و فصل عادلانه و دائمی نزاع ایجاد میکند یا خیر – توانسته اسرائیل را برای پیگیری سیاستهای خود در طول دهههای گذشته که منجر به پدید آمدن شرایط آپارتایدی کنونی است توانمند سازد.
رویکرد تقسیم نتیجه همان چیزی است که کمیته بیل در دوران امپراطوری بریتانیا در سال 1937 ارائه کرد. این کمیته به صورت دیر هنگام – یعنی 20 سال پس از صدور وعده بالفور که با تایید یکجانبه تاسیس میهن یهودی در فلسطین راه را برای ایجاد این مشکل در منطقه هموار کرد – متوجه شد «تسلط بر درگیری به وجود آمده میان دو جامعه در مرزهای محدود یک سرزمین کوچک به امری سخت تبدیل شده است … لذا آرمانهای قومی متعارض به هیچ یک از این اقوام اجازه ادغام در جامعه قومی دیگر جهت سهولت در ایجاد کشوری جدید را نخواهد داد.»
بر این اساس و پس از گذشته یک دهه سازمان ملل متحد قطعنامه 181 را تصویب نموده که در آن به تاسیس دو کشور مستقل عربی و یهودی دعوت نموده است. (علاوه بر ایجاد یک نظامی بین المللی ویژه برای اداره شهر قدس)
در آن زمان و در حالی که بیشتر کشورهای آسیایی و آفریقایی همچنان زیر یوغ استعمار ضعیف میشدند قطعنامه تقسیم به سازمان ملل متحد که به تازگی تشکیل شده بود پیشنهاد گردید. فایز الصایغ متفکر بزرگ فلسطینی با انتشار پژوهشی در سال 1965 تحت عنوان «استعمار صهیونیستی در فلسطین» تاکید دارد «آنها قصد دارند در سرزمینی که دو قاره آسیا و آفریقا را به یکدیگر متصل میکند بدون موافقت هیچیک از کشورهای آفریقایی و آسیایی مجاور، کشوری غربی تاسیس کنند.»
در این میان هیچکس برای جلب موافقت فلسطینیان تلاشی نکرد، ملتی که به همراه رهبرانشان با طرح تقسیم مخالفت نمودند. ملت فلسطین به این طرح به عنوان یک ابزار استعماری جدید برای توجیه تاسیس یک رژیم بیگانه در اراضی خود مینگریست، رژیمی که در چارچوب اقدامات استعمارگرایانه تجزیه طلبی به وجود آمد که امپراطوری بریتانیا در هر نقطهای از جهان آن را در دستور کار قرار داد.
اما مخالفت فلسطینیان ارزشی نداشته و توجهی به آن نشد. اما دیری نپایید خط سبز که مرزهای آتش بس را مشخص مینماید و توانست جنگ میان اسرائیل و کشوهای عربی همسایه آن در سال 1949 را پایان دهد تحقق طرح تقسیم را به اثبات رسانده و آن را به بخشی از قوانین بین المللی تبدیل کرد. این با وجود آن بود که سازمان ملل متحد در آن زمان تسلط بر سرزمین با استفاده از زور را ممنوع اعلام کرده و حق فلسطینیان در تعیین سرنوشت در این اراضی را به رسمیت شناخت.
آمریکا و دیگر کشورهای جهان به ویژه کشورهای غربی اسرائیل را به عنوان یک (کشور) مستقل پذیرفته و با استفاده از دستیابی به موافقت سازمان ملل متحد به استعمار صهیونیستی بر سه چهارم اراضی فلسطینی رسمیت بخشیدند.
با وجود تمام ظاهرسازیها در مورد اینکه طرح تقسیم راه را برای حل و فصل نهایی درگیری عربی – اسرائیلی هموار میکند اما گذر روزگار ثابت کرد راه صحیح دقیقاً بر خلاف آن است. پس از آغاز جنگ مجدد اسرائیل در سال 1967 که منجر شد اسرائیل بخشهایی از فلسطین، سوریه و مصر را اشغال کند دروغ بودن تمایز قائل شدن میان «اسرائیل اصلی» – یعنی (کشوری) که در مرزهای 1948 تاسیس شده بود – به عنوان یک (کشور) دارای عضویت کامل در جامعه بین الملل و پروژه توسعه استعماری فراتر از خط سبز نمایان شد.
این تفاوت متوهمانه یک واقعیت تاریخی را نادیده گرفته است که پروژه شهرک سازی که از دههها قبل در داخل خط سبز ادامه دارد در واقع ادامه روندی است که به ساکنان اصلی این سرزمین تحمیل شده و قصد دارد واقعیتهای جدید را به آنها بقبولاند، مسئلهای که اهالی این کشور آن را تجربه نموده و تا به امروز همچنان ادامه دارد.
لذا نقطه تحولی که بتسلیم و دیدهبان حقوق بشر برای فلسطینیان شناسایی کردهاند در واقع نقطه عطفی جدی به شمار نمیرود اما میتواند یکی از نشانههای قابل لمس در راهی طولانی به حساب آید. حتی پیش از آنکه اشغالگری اسرائیلی آغاز شود فلسطینیان، اسرائیل را به اقدامات آپارتایدی علیه ملت خود متهم میکردند. در پژوهش مورد اشاره در بالا که در سال 1965 منتشر شده الصایغ میگوید: در حالی که سردمداران آپارتاید در آفریقای جنوبی به طور آشکار به خطای خود اعتراف میکنند عاملان آپارتاید صهیونیسم در فلسطین به هر نیرنگی برای اثبات بی گناهی خود دست میزنند.
هنگامی که الصایغ این پژوهش را انجام داده فلسطینیانی که شهروندان اسرائیلی محسوب میشدند تحت یک حکومت نظامی واحد زندگی میکردند. اینان همان کسانی هستند که الصایغ آنها را این گونه توصیف میکند که «آنان باقی ماندگان مقاوم ملت عربی فلسطین هستند که با وجود تمام تلاشهای انجام شده برای ریشه کن نمودن و اخراج آنها در سرزمین خود ایستادگی کردند.»
زمانی که اسرائیل به حکومت نظامی تحمیلی خود بر فلسطینیان در داخل اسرائیل در دسامبر سال 1966 پایان داد تنها 6 ماه بعد تقریباً همان نظام پیشین را بر فلسطینیانی که در آن سوی خط سبز زندگی میکردند تحمیل نمود.
مشکلات و رنجهای باقیمانده ملت فلسطین که قدرت حاکمه با آنان مانند ستون پنجم جاسوسی دشمن رفتار میکرد از محورهای اصلی در تحلیل ارائه شده از سوی الصایغ است چرا که وی به چگونگی برخورد اسرائیل با تمام فلسطینیانی در تحت کنترل آنها قرار داشتند اشاره میکند. از آنجا که فلسطینیان ایده جدایی «اسرائیل اصلی» از پروژه جاری آنها در داخل اراضی اشغالی را تفکری باطل دانسته و معتقدند اسرائیل به دنبال تصرف تمامی فلسطین است در مبارزات خود بر آزادی تمام سرزمین فلسطین تمرکز نمودهاند. چنانچه در متن منشور سازمان آزادی بخش فلسطین که در سال 1964 تاسیس شده به این واقعیت این چنین اشاره شده است: «فلسطین با مرزهای اصلی خود و همان سرزمینی که در دوره قیمومیت فلسطین نام داشته و یک واحد جغرافیایی غیر قابل تجزیه است.»
لذا تقسیم فلسطین که در سال 1947 جریان یافته و اسرائیل بر اساس آن تشکیل شد اساساً امری باطل محسوب میشود. همچنانکه وعده بالفور و صدور چک بلامحل قیمومیت و هر آنچه بر آن مترتب گردید نیز بی پایه و اساس و بی اعتبار است. اما در آستانه نیمه دهه هفتاد قرن بیستم سطح مبارزه سازمان آزادی بخش فلسطین برای دستیابی به برخی منافع استراتژیک کاهش یافت. از آن زمان بود رهبران این سازمان فلسطینی برای پیدا کردن کانالهایی جهت ورود به چانه زنی تلاش کردند و برای همین منظور اسرائیل را به رسمیت شناخته که همین مسئله قهراً به معنای پذیرش شهرکهای صهیونیستی در سه چهارم سرزمین فلسطین بود. آنان چنین اقدامی را به امید کسب مشروعیت در جامعه بین الملل و هموار شدن راه به سوی حل و فصل دیپلماتیک انجام دادند تا از این طریق بتوانند سرنوشت خود در بخشی از سرزمین فلسطین تاریخی را تعیین نمایند. با اتخاذ چنین تصمیمی مستثنی کردن شهروندان فلسطینی ساکن در داخل اسرائیل – که الصایغ در مورد آنها از اصطلاح «باقی مانده مقاوم» استفاده میکند – از روند سیاسی امری اجتناب ناپذیر و ضروری است چنانچه از سالهای ابتدایی دهه 80 قرن گذشته میلادی چنین شد.
در این هنگام منطق قطعنامه تقسیم خود را به همگان تحمیل کرده و درگیری اسرائیلی – فلسطینی به منطقه خارج از مرزهای اسرائیل که در سال 1948 تاسیس شده بود محدود گردید.
عملی شدن این طرح تقسیم باعث شد تا پس از آن راه حل دو دولتی مطرح گردد. بر این اساس شهروندان فلسطینی داخل اسرائیل یک مسئله داخلی برای اسرائیلی محسوب گردید، در چنین حالتی آنان اقلیتی به شمار میروند که با قوانین تبعیض نژادی تاسف آور مواجه هستند (اگر چه این الگویی است که دموکراسیهای استعماری وطن گزین در نقاط دیگر جهان آن را به رسمیت میشناسد) و به جای آنکه با آنان به عنوان اعضای یک جامعه دارای ملیت واحد برخورد شود در واقع به قربانیان آپارتاید تبدیل شدند. همچنین این تقسیم تثبیت کننده این واقعیت بود که آوارگان فلسطینی و فرزندان آنها و کسانی که تعداد آنان بیش از 7 میلیون نفر است نمیتوانند برای دستیابی به حق بازگشت به سرزمین خود که روزی به اجبار از آن خارج شدند تلاش نمایند.
به دنبال فرسایش تدریجی در جریان مذاکرات طولانی مدت حق بازگشت آوارگان سلب شده و این در راستای حفظ وضعیت کنونی اسرائیل به عنوان یک (کشور) نژاد محور انجام شد که در آن اکثریت یهودیان در داخل فلسطین سکونت دارند. پس از آن مطالبه فلسطینیان عملاً به طور چشم گیری به حاشیه رانده شد تا جایی که کار به شیطنت کشیده شده و مطالبات فلسطینیان، یهود ستیزی تلقی گردید چرا که بازیگران اصلی و مسلط بر جامعه بین الملل خواسته مردم فلسطین را در راستای دعوت به نابودی اسرائیل به عنوان یک (کشور) یهودی تلقی نمودند.
در پی تقسیم فلسطین جریانی که پس از سال 1967به دنبال صلح با اسرائیل بود به طور آگاهانه و عامدانه روند قطع ارتباط مولفههای اصلی و ریشهای ملت فلسطین را آغاز کرد، همان کسانی که در سالهای 1948 و 1949 از فلسطین اخراج شدند و در اراضی که هم اکنون اسرائیل نامیده میشوند باقی ماندند. این روند تا جایی پیش رفت که هم اکنون میان این بخش از مردم فلسطین و مردمانی که پس از جنگ 1967 تحت حکومت نظامی اسرائیل در مناطق اشغالی کرانه باختری و نوار غزه زندگی میکنند ارتباطی باقی نمانده است.
عامل توجیه کننده تمایل به تاسیس وطن یهودی در خاورمیانه نوعی التزام به آموزههای استعماری است که امپراطوری بریتانیا آن را در وعده بالفور که در سال 1917 صادر شده تضمین کرده و همچنان ستون فقرات موضع جامعه بین الملل در قبال اسرائیل به ویژه پس از ماجرای هولوکاست به شمار میرود. برای تحقق این هدف چارهای جز نزدیک کردن طراحان صلح به سوی حل و فصل درگیری بر اساس منطق دستکاری جمعیتی نیست.
همچنانکه لازم است حق یک طرف درگیری یعنی اسرائیل در اقدامی یکجانبه برای تغییر تقسیمات صورت گرفته از طریق مصادره اراضی اشغالی و ساخت شهرک بر روی آنها مورد پذیرش قرار گیرد. از این جهت بسیاری دریافتهاند که مقابله با سراب تقسیم یعنی تمرکز بر اسرائیل و توجه به ریشه یک (کشور) استعماری وطن گزین و آنچه هم اکنون به استقرار یک نظام نژاد پرستانه منتهی شده است.
تقسیم در واقع رکن اساسی در نظام آپارتاید به شمار میرود. این همان چیزی است که در قالب مجموعهای از اصطلاحات تلطیف شده و زیبا مانند حسن همجواری و توسعه جداگانه در آفریقا جنوبی مورد استفاده قرار گرفت که هدف آن ارائه تصویری از نژاد پرستی به عنوان یک ساختار مفید بود.
دولت آفریقای جنوبی اصطلاحی تحت عنوان «آپارتاید مثبت» را مطرح کرد، این اصطلاح حاکی از روشی اتخاذ شده از سوی دولت این کشور بود که برای ترویج آن تلاش میکرد. از جمله دولتمردان حامی این دیدگاه ویرنر آیزلین وزیر امور ساکنان اصلی در دولت هندریک فروورد نخست وزیر آفریقای جنوبی در ابتدای دهه 50 قرن بیستم میلادی بود. استفاده از این اصطلاح در راستای توجیه نژاد پرستی تحت حکومت سفید پوستان بود به این بهانه که آپارتاید مثبت ابزاری است تا سیاه پوستان بتوانند فرهنگ و سنتهای خود را در قالب یک زندگی قبیلهای که بانتوستان نامیده میشد حفظ کنند.
در اسرائیل و مناطق فلسطینی نیز تفکرات مشابهی مشاهده میشود و بیانگر آن است که تقسیم مسئلهای مفید بوده چرا که اسرائیلیها و فلسطینیان از احساسات نژادی فراوانی برخودار بوده و هر دو ملت لایق داشتن یک کشور مستقل هستند. این رویه قدرت خود برای ادامه یافتن را نشان داده است زیرا از سویی طرح خاورمیانه پیشنهادی دولت ترامپ بر اساس آن بنا نهاده شده که بر ایجاد بانتوستانهای فلسطینی تمرکز دارد و به دلیل برخورداری از انگیزههای اقتصادی زمینه بیشتری برای تحقق یافتن دارد. از سوی دیگر مسئله تقسیم میتواند مبنایی برای تحقق رویکرد اتحادیه اروپا باشد که بر تامین مالی نهادها و ساختار تشکیلات خودگردان به عنوان یک رژیم ایجاد شده تحت اشغالگری اسرائیل که تقریباً یک شبه دولت به حساب میآید تمرکز دارد.
از سال 1955 هنگامی که کنفرانس باندونگ تشکیل شد یک جریان متحد از کشورهای آفریقایی و آسیایی از اعضای سازمان ملل متحد به وجود آمد و بر این مسئله تاکید داشتند که آپارتاید اصطلاحی است که به صورت توأمان حاکی از دو نماد استعمار و نژاد پرستی ساختاری است. در جریان مبارزات ملی این کشورها برای آزادی بسیاری از جنبشهای مبارز با استعمار در جهان سوم به این نتیجه رسیدند که ساختارهای آپارتایدی اساساً محصول استعمار یا استعمار وطن گزین و نوعی بیماری مسری است که باید با آن مبارزه کرده و ریشه کن شود.
آفریقای جنوبی پیش از این کنفرانس روند سرمایه گذاری بر روی آپارتاید به عنوان یک نظام نژاد پرستانه و مسلط را آغاز کرد و به سرعت در عرصه بین المل به عنوان نمونهای بدنام از این تفکر شهرت یافت. از سال 1948 و پس از آن دولتهای پی در پی وابسته به حزب ملی که تحت تاثیر سلطه آفریقاییها بودند سلسله قوانینی به تصویب رساندند از جمله قانون آموزش بانتو در سال 1953 که بر اساس سلطه بانتوستان بر مدارس طراحی شده بود. این قانون با دیدگاهی اقتدارگریانه به دنبال مشروعیت بخشی به این نظام بود و ادعا داشت هدف آن حفظ تفاوتهای فرهنگی است.
به نظر میرسد هر کسی میتواند مشابهت این رویکرد با واقعیتهای تشکیلات خودگردان فلسطین را درک کند. توافقات اوسلو که تشکیلات خودگردان زاده آن محسوب میشود مدیریت بهداشت، آموزش و پلیس را به فلسطینیان غزه و دیگر اماکن مشخص شده در کرانه باختری سپرد. هدف این روند تثبیت یک رویکرد اسرائیلی است که به دنبال تغییر دادن خواسته فلسطینیان به برخورداری از نوعی حاکمیت در چارچوب یک حکومت خودگردان محدود بود. این اقدام نوعی تلقی از تعیین سرنوشت به وجود میآورد که به عدم دسترسی فلسطینیان به سلطه گستردهتر منتهی میشود. پایبندی رهبران فلسطینی به حفظ این حکومت خودگردان در شهرهای تحت سلطه خود طبیعتاً شرطی اساسی برای ایجاد و استمرار آپارتاید اسرائیلی است.
همچنین اگر موافقت برخی رهبران سیاه پوستان آفریقای جنوبی در برابر منافع شخصی خود برای تسلط بر بانتوستانها نبود شاید آپارتاید در کشور همچنان مانند اسرائیل ادامه مییافت.
به مجرد بررسی شرایط فلسطین/اسرائیل نه به عنوان سراب تقسیم بلکه به عنوان یک سرزمین واحد، مقایسههای آشکار آن با شرایط آفریقای جنوبی امری آسان است. در سال 1952 در آفریقای جنوبی قانون «ساکنان اصلی» (ابطال کارتهای تردد و اسناد هماهنگ کننده) به تصویب رسید که در گسترهای وسیعتر به نام «بخشنامه قوانین عبور و مرور» شناخته شد. این قانون شرایطی که سیاه پوستان اجازه حضور در مناطق سفید پوستان را داشتند مشخص میکرد که به منظور کنترل سرازیر شدن کارگران به این مناطق به تصویب رسید. این قانون برگرفته از قانون اراضی ساکنان اصلی سال 1913 بود که نقشی اساسی در اخراج ساکنان سیاه پوست اصیل از اراضی آنها داشت.
این ابزارهای قانونی تشابه زیادی با مجوزهایی دارد که فلسطینیان مناطق اشغالی برای عبور از ایست و بازرسیهای اسرائیلی در مناطق اشغالی به آنها نیاز دارند. همچنانکه فلسطینیان در منطقه «الف» کرانه باختری و نوار غزه حبس شده و شاید بتوان این مناطق را با بانتوستان در آفریقای جنوبی مقایسه کرد.
علاوه بر آن زیر ساختهای گسترده اعم از بزرگراهها و شهرکهای احداث شده که تنها اسرائیلیها میتوانند از آنها استفاده کنند – حتی اگر از میان مناطق فلسطینی عبور کرده باشند – مشابه وضعیتی است که در آفریقای جنوبی به طور گسترده برقرار بوده و برخی اراضی تنها به سفید پوستان اختصاص داشته است. این تشابهات همچنین شامل حمایتهای بین المللی از آپارتاید جاری در فلسطین نیز میشود.
طی دهه 80 قرن گذشته میلادی آمریکا و بریتانیا اصلیترین بازیگران بین المللی حامی نظام آپارتاید در آفریقای جنوبی در سازمان ملل متحد بودند. این دو کشور با هر گونه تلاش برای اعمال مجازات و تحریم علیه حکومت آفریقای جنوبی مخالفت کرده و از تمام توان خود برای حمایت از نظام آپارتاید استفاده کردند.
تخریب محلهها و اسکان مجدد میلیونها آفریقایی سیاه پوست و رنگین پوست در آفریقای جنوبی برای ایجاد مناطقی اختصاصی برای سفید پوستان از مهمترین عناصر آپارتاید که ریشههایی عمیق در نژاد پرستی دارد به شمار میرود. شاید محله شماره 6 شهر کیپ تاون بدنامترین منطقه در این خصوص محسوب شود. در مقابل جدا کردن فلسطینیان از اراضی خود در طول درگیری عربی – اسرائیلی راه را برای آپارتاید هموار نموده تا به یک بخش اصلی از دولت اسرائیل تبدیل شود. اردوگاه آوارگان در لبنان، سوریه، اردن و داخل اراضی اشغالی که فلسطینیان به آنها مهاجرت کردند تا زمینهای آنها تخلیه و شرایط برای برپایی کشور یهودی بر روی آن فراهم شود، نتیجه یک روند مشابه در انتقال ساکنان اصلی یک سرزمین است که بعدها اینان به همان افرادی تبدیل شدند که در روند صلح به آنان بی توجهی شده و کنار گذاشته شدند.
البته توجه به این نکته ضروری است که مقایسههای انجام شده به طور صد در صدی و کاملاً دقیق نبوده چنانچه در تمام مقایسههای تاریخی چنین است و برخی تشابهات و برخی اختلافات در این زمینه وجود دارد. در اینجا هیچ ارتباط مستقیمی میان ویژگیهای جمعیتی ذینفعان و قربانیان آپارتاید وجود ندارد. سفید پوستان – که از دو گروه مختلف تشکیل میشدند، عدهای دارای ریشه انگلیسی و عده دیگر از آنها ریشه هلندی داشتند – یک اقلیت کوچک در آفریقای جنوبی بودند (حدود 15 درصد از مجموع جمعیت این کشور را شامل میشدند) در حالی که یهودیان و فلسطینیان تقریباً به لحاظ تعداد در مناطق واقع میان رود اردن و دریای مدیترانه مساوی هستند.
اقتصاد آفریقای جنوبی در عصر آپارتاید تا حد زیاد به نیروی کار متشکل از ساکنان اصلی این سرزمین وابسته بود اما در مورد اسرائیل این مطلب صادق نیست. با وجود حکمفرمایی نژاد پرستی و جداسازی بی امان اما سیاه پوستان آفریقای جنوبی مانند شهروندانی عادی که مالیات پرداخت میکردند از حقوق اسمی برخوردار بودند. در دهههای اخیر آپارتاید در آفریقای جنوبی از مراحل اولیه و اصلی مهاجرت استعماری وطن گزین بریتانیایی و هلندی فراتر رفته و این در حالی است که شهرک سازی در اسرائیل همچنان با قدرت تمام ادامه دارد و این روند به لطف قانون بازگشت است که به ترغیب یهودیان برای مهاجرت به اسرائیل از سراسر جهان ادامه میدهد.
در خصوص فعالان حامی فلسطین باید گفت تمرکز بر تشابهات از تمایل آنان برای ارائه تاریخ آفریقای جنوبی به عنوان عبرت برای دیگران سرچشمه میگیرد تا از این طریق بتوان حمایت بین المللی را به نفع فلسطینیان بسیج کرده و امید به اینکه آپارتاید نهایتاً روزی از میان خواهد رفت را زنده کند. اما فهم آپارتاید اسرائیلی به عنوان یک نظام تشکیل شده در طی مراحل مختلف از سال 1948 لازم است، نظامی که همچنان ادامه یافته و خود را در قالبهای متفاوت و در چارچوب دولتهای گوناگون بازسازی کرده است. البته دقت به این نکته ضروری است که تمام دولتهای اسرائیل به حفظ برتری نژادی یهودیان در داخل اراضی فلسطینی پایبند بودهاند.
فهم آپارتاید اسرائیل تنها با بررسی نمونههای حکمرانی نژاد پرستانه یا اقدامات جداسازی مستمر آنها در برابر نظام بزرگتری که در پشت پرده تمام این جریانات قرار دارد ممکن نیست. دیوار بنا شده توسط اسرائیل در جریان انتفاضه دوم برای جدا کردن قدس از دیگر مناطق کرانه باختری از جمله این اقدامات است، دیواری که فلسطینیان ترجیح میدهند آن را دیوار نژاد پرستانه (آپارتاید) بنامند چرا که آزادی تردد آنها را محدود کرده و شرایط را برای استعمار اراضی آنان توسط صهیونیستها فراهم کرده است و به همین جهت این دیوار چیزی جز نماد مادی آپارتاید اسرائیلی نیست. همچنین قوانین نژاد پرستانهای که شهروندان فلسطینی در داخل اسرائیل با آن مواجه بوده علاوه بر نظام قضایی چند لایه که علیه فلسطینیان اجرا میشود (که شامل شهروندان اسرائیلی، ساکنان مقیم دائم در قدس و فلسطینیان کرانه باختری بدون تابعیت اسرائیل میشود) تنها نمونههایی سطحی از زیر بنایی محکم است که در پشت پرده آن قرار دارد.
آپارتاید اسرائیلی در واقع یک سیستم فراگیر است که با استفاده از آن واقعیتهای سرزمینی و جمعیتی آنها دستکاری شده و روندی محسوب میشود که در استعمار وطن گزین صهیونیستی علیه فلسطین از سال 1948 تا کنون در جریان است.
باقی ماندن اسرائیل به عنوان یک (کشور) یهودی – که اولین اولویت حامیان غربی آن است – بدون خالی کردن این سرزمین از اهالی آن و جلوگیری از بازگشت آوارگان ممکن نیست. فلسطینیان به عنوان یک گروه اقلیت نمیتوانستند در کنست حضور داشته باشد، مسئلهای که هم اکنون توسط حامیان اسرائیل در ادعایی به عنوان شاهدی بر ماهیت دموکراتیک بودن اسرائیل مورد استفاده قرار میگیرد که البته اگر پاکسازی نژادی ملت فلسطین به عنوان مالکان اصلی این سرزمین انجام نمیشد تا حدی میتوانست از اتهامات وارده به اسرائیل در خصوص حکفرمایی نظام آپارتاید در آن بکاهد. اسرائیل نمیتواند بدون اعمال محاصره خفه کننده علیه نوار غزه برتری جمعیتی یهودیان را حفظ کند چرا که دو سوم ساکنان 2 میلیون نفری این منطقه از آوارگان فلسطینی هستند که میخواهند به سرزمینهای خود بازگردند.
امروز بقای اسرائیل به عنوان میهن یهودیان در فلسطین تنها با استفاده از اعمال ساختارهای کنترل کننده و تجزیهای ادامه یافته که برای جلوگیری از نابودی نتایج اشغال فلسطین در سال 1948 طراحی شده است. لذا رویکرد تقسیم همچنان ستون فقرات ساختار نژاد پرستانه جمعیتی در داخل اسرائیل است که منطق آپارتاید به عنوان ابزاری برای حفظ (کشور) یهودی و ادامه اشغال فلسطین بر آن استوار است.
اگر کسی که آپارتاید اسرائیلی در اشکال مختلف آن در گذشته و حال که در فلسطین اعمال میشود را درک کند، صهیونیسم به عنوان یک عقیده پیچیده را نیز میتواند فهم نماید. الصایغ معتقد است (کشور) صهیوینستی از آن جهت که یک مستعمره وطن گزین بوده و در پی تعیین سرنوشت یهودیان در فلسطین است دارای سه ویژگی اصلی است که عبارتند از: 1- نژاد محوری آن به عنوان اصلیترین ویژگی 2- اعتیاد به استفاده از خشونت 3- رویکرد توسعه طلبانه. الصایغ تاکید میکند: نژاد پرستی اسرائیل یک ویژگی عارضی برای آن نبوده بلکه دائماً با فطرت و جوهره آن آمیخته است و این مسئله در ایدئولوژی صهیونیسم و انگیزه اساسی استعماری صهیونیستی و (کشور) صهیونیست ریشه دارد.
در سال 1975 مجمع عمومی سازمان ملل متحد طی قطعنامه 3379 صهیونیسم و نظام نژاد پرستانه را یکسان تلقی کرده و آن را یک ایدئولوژی قلمداد نمود که هدف آن حفظ تسلط نژادی یک گروه بر گروههای دیگر است. نژاد در چنین حالتی بر اساس معاهدات بین المللی عبارت است از آن چیزی که بر اساس ریشه ملی یا قومی بنا نهاده شده است. بر اساس همین مبنا قطعنامههای پیشین این سازمان بین المللی تصویب گردیده که از جمله آنها قطعنامه 1904 در سال 1967 است که تاکید دارد «هر مذهب خود را بهتر یا دارای برتری نژادی بداند عملاً غیر قابل قبول، اخلاقاً محکوم و به لحاظ اجتماعی ظالمانه و خطرناک است.» در قطعنامه 3379 به این مسئله اشاره شده است که «علاوه بر اسرائیل سیستمهای نژاد پرستی در زیمباوه و آفریقای جنوبی و … به دلیل اتخاذ سیاستهای همسو که کرامت و حیثیت بشری را خدشهدار میکند با یکدیگر ارتباط دارند.» این قطعنامه اگر چه به تصویب رسید اما چندی بعد تحت فشار شدید لابی مدیریت شده توسط آمریکا و اسرائیل از آن عقب نشینی گردید چرا که طرفداران آن به یهود ستیزی متهم شدند.
این جدال به پایان نرسید بلکه بار دیگر در سال 2001 با شدت بیشتری – از میان تمام نقاط آفریقای جنوبی – در کنفرانس جهانی ضد نژاد پرستی برگزار شده در دوربان آغاز شد. سازمان ملل متحد در سال 1997 برای برگزاری این کنفرانس تصمیم گیری نمود تا نقطه عطفی در مبارزات برای ریشه کن نمودن تمام اشکال نژاد پرستی باشد.
اعلامیه صادر شده در پایان این کنفرانس که به اعلامیه دوربان معروف شد باعث بازگشت اعتبار به قطعنامه 3379 گردید که موجب واکنش شدید حامیان اسرائیل شده و آمریکا و اسرائیل را به متهم نمودن یا تهدید به خروج از این سازمان بین المللی به بهانه اسرائیل ستیز بودن آن واداشت. در همین کنفرانس نیز آمریکا به وارد کردن عبارتی در متن این اعلامیه که در آن خواستار اعطای غرامت به قربانیان بردهداری شد اعتراض کرد. در دهه پس از برگزاری کنفرانس دوربان نیز این گونه تقابلات بارها اتفاق افتاد.
به عنوان مثال در سال 2005 در جریان کنفرانس جهانی مبارزه با نژاد پرستی که در آن 166 سازمان غیر دولتی از سراسر جهان شرکت کردند، اسرائیل یکبار دیگر به عنوان دولت آپارتاید معرفی شد. این کنفرانس خواستار آن شد تا قطعنامه 3379 سازمان ملل متحد مجدداً در دستور کار قرار گیرد و همین مسئله اعتراض آمریکا و اسرائیل به بهانه یهود ستیز بودن این کنفرانس را به دنبال داشت.
حامیان اسرائیل در اتهامات خود به این مسئله تاکید دارند که مساوی دانستن صهیونیسم با نژاد پرستی از تحقیر حق تعیین سرنوشت ملی یک گروه خاص که همان ملت یهود است سرچشمه میگیرد. این دسته از منتقدان صهیونیسم ستیزی را «یهودی ستیزی جدید» معرفی کرده و که به نوعی تکرار یک اشتباه تاریخی از ابراز نفرت علیه یهودیان بوده و هم اکنون به بهانه انتقاد از اسرائیل پوشش داده میشود.
بر اساس این سناریو حق تعیین سرنوشت برای ملت یهود یک مسئله کاملاً عادلانه است و اشغال فلسطین در سال 1948 و جریانات پس از آن تنها حادثهای تاسف بار و غیر قابل اجتناب بوده که لازم است به آنها به عنوان خسارتهای جانبی یک اتفاق نگریست. این همان چیزی است که آری شاویت خبرنگار اسرائیلی در مقاله خود در مجله نیویورکر به آن اشاره کرد. وی در این مقاله در مورد اسرائیلیهایی که در سال 1948 مرتکب کشتار علیه فلسطینیان منطقه اللد شدند میگوید:
«هرگز فرمانده تیپ، حاکم نظامی و سربازان گردان سوم را ملامت نمیکنم بلکه برعکس اگر لازم باشد در کنار آنها میایستم چرا که میدانم اگر آنان نبودند (کشور) اسرائیل به وجود نمیآمد و اگر آنها نبودند خود من به دنیا نمیآمدم.
از نگاه شاویت آنچه جنگجویان یهودی انجام داده و صدها فلسطینی را کشته و بیش از 70 هزار نفر را از سرزمین خود آواره کردند – در آنچه به راهپیمایی مرگ اللد شهرت دارد – اقدامی مصیبت بار اما ضروری بوده و تاکید دارد «آنان (یهودیانی که این قتل عام را مرتکب شدند) کار کثیفی مرتکب شدند تا به ملت و قوم من، دختران و پسرانم و به طور مشخص خودم امکان زندگی دهند.»
با وجود خشونت و عملیات اخراجی که در سطح گسترده علیه فلسطینیان انجام شد و استقلال فلسطین نقض گردید به نظر میرسید صهیونیستها در سالهای اولیه همچنان به آنچه بسیاری از بنیان گذاران این جنبش به آن وعده داده بودند از جمله سوسیالیست و دموکراسی پایبندی داشتند. در سال 1961 اسرائیل در سازمان ملل متحد به نفع قطعنامهای رای داد که نظام آپارتاید در آفریقای جنوبی را محکوم میکرد. همین مسئله هندریک فروود نخست وزیر آفریقای جنوبی و مهندس اصلی نظامی آپارتاید را به واکنشی سخت واداشته و تاکید کرد: «اسرائیل در موضع گیری جدید خود و مخالفت با آپارتاید صادقانه و اصولی عمل نکرده است، اسرائیل سرزمین عربها را از آنها گرفت در حالی که آنان 3 هزار سال در آن زندگی میکردند، اسرائیل نیز مانند آفریقای جنوبی یک (کشور) آپارتاید است.»
با وجود دقت لحاظ شده در این سخنان اما دیدگاه لیبرال حاکم در داخل اسرائیل و در میان غربیها امکان تحقق یک صهیونیسم متفاوت را فراهم کرده که مقایسه آن با آپارتاید و متهم نمودن آن به نژاد پرستی را به امری سخت و قابل تقلیل تبدیل کرده است. گلدامایر سیاستمدار حزب کار که از سال 1969 تا 1974 نخست وزیر اسرائیل بود این موضع متناقض را در جریان تاکید بر مخالفت اسرائیل با آپارتاید در آفریقای جنوبی و اعلام حمایت اسرائیل از جنبشهای آفریقایی مبارز با استعمار را عینیت بخشید. پس از تاسیس اسرائیل در سال 1948 جریان چپ عرصه بین الملل به طور کلی اسرائیل را یک پروژه استعماری وطن گزین ندانسته بلکه آن را یک پروژه سوسیالیست مخالف امپریالیسم به حساب آورد و این دیدگاه حداقل تا زمان اشغالگری مجدد اسرائیل در سال 1967 ادامه یافت. تعداد بسیار کمی در آن زمان حوادث و رنجهای به وجود آمده در جریان تاسیس دولت اسرائیل را دارای مشکلات اخلاقی یا سیاسی قابل رسیدگی میدیدند چه برسد به آنکه این اشکالات را به طور اساسی به رسمیت بشناسند.
طولی نکشید که جریان کارگری گلدامایر دچار انزوای انتخاباتی و سیاسی گردید و راه برای اسرائیل جهت حرکت سریع به سوی راستگرایان هموار گردید تا به شریکی موثر برای نظام آپارتاید آفریقای جنوبی تبدیل شود. این همسویی شامل ارائه کمکهای نظامی به این کشور و افزایش سطح ارتباط با مسئولان آن برای بررسی بهترین راهها جهت دور زدن تحریمهای اقتصادی و اعمال فشار دیپلماتیک برای دستیابی هر چه بیشتر به تایید غربیها میشد. این گسترش روابط میان طرفین ناشی از منافع و ملاحظات عملی سیاست خارجی آنها باز میگردد که ریشه اصلی این مسئله نیز به نزدیکی رویکرد سیاسی و ایدئولوژیک هر دو طرف مربوط میشود. آنها دو رژیم استعماری وطن گزین بوده که انگیزهای مشترک داشتند و آنها را برانگیخت تا خود را به عنوان پایگاههای اروپایی پیشرفتهای مطرح کنند که پرچم یک مبارزه متمدنانه در مناطقی که دشمنان بد آنها را احاطه کردهاند برافراشتند و هر دو به این نتیجه رسیدند که برای حفاظت از وجود خود باید نژاد و قومیت جامعه را تحت کنترل خود داشته باشند. این همان مسئلهای است که فرمانده پیشین ارتش ستاد ارتش اسرائیل در کنفرانس دانشجویان دانشگاه تل آویو در سال 1987 و چند سال پیش از سرنگونی نظام آپارتاید در آفریقای جنوبی به آن اشاره کرده و گفت:
«سیاه پوستان آفریقای جنوبی میخواهند بر اقلیت سفید پوست به طور کامل تسلط پیدا کنند همانگونه که عربها به دنبال آن هستند که بر ما مسلط شوند. ما نیز چنین هستیم، شرایط ما در اینجا مانند همان اقلیت سفید پوست در آفریقای جنوبی است و باید هر اقدامی انجام دهیم تا از دستیابی به این تسلط توسط آنان جلوگیری به عمل آوریم.»
صهیونیسم امروز فاصله زیادی با نمونه سوسیالیسم و دموکراتیک آن پیدا کرده است که بسیاری از حامیان اسرائیل آرزوی ادامه یافتن آن و عینیت بخشی اسرائیل به این چارچوب را داشتند. به مروز زمان حمایت از اسرائیل به امری سخت مبدل شده است چه از سوی لبیرالهایی که جنایات آن را توجیه میکردند یا حتی کسانی که عملی شدن ایدئولوژی متعالی برای یهودیان صرف نظر از شکل امروزه آن که به عنوان (کشور) اسرائیل مطرح شده را در آن میدیدند. فلسطینیها رسیدن به این نتیجه را به نوعی حتمی میدانستند و سخنان الصایغ در سال 1965 که به (کشور) پایبند به رویکرد توسعه طلبانه و استفاده از اقدامات خشونت آمیز اشاره کرده بود حاکی از همین مسئله بوده است. از جمله حقایق روشنی که بر هیچکس پوشیده نیست عبارتند از اینکه هم اکنون در حدود 700 هزار شهرک نشین اسرائیلی به صورت غیر قانونی در اراضی اشغالی زندگی میکنند و به طور روزانه در حال افزایش مساحت شهرکها بوده تا آنها را به عنوان بخش جدایی ناپذیر اسرائیل اعلام کنند. از ابتدای انتفاضه دوم در سپتامبر سال 2000 نیروهای امنیتی و غیر نظامیان اسرائیلی بیش از 10 هزار فلسطینی را کشتهاند. در سال 2018 تفکر نژاد پرستی و اعمال برتری یهودیان در قوانین اساسی اسرائیل مطرح شده و در قالب قانون (کشور) قومی و نژادی به تصویب رسید. این قانون بر این مسئله تاکید دارد که تنها یهودیان در اسرائیل از حق تعیین سرنوشت برخوردار بوده چرا که اسرائیل را «(کشوری) قومگرا برای مردم یهود» میداند. دادگاه عالی اسرائیل نیز این قانون را به تصویب رسانده و سیاسیون و نهادهای مختلف اسرائیل نسبت به آن ابراز خوشحالی کردند. بنیامین نتانیاهو که در آن زمان نخست وزیر اسرائیل بود در این خصوص گفت: اسرائیل یک (کشور) قومی بوده و نه (کشوری) برای همه شهروندان آن بلکه اسرائیل فقط برای مردمان یهودی است.»
شاید قطعنامه 3379 از لحاظ سیاسی در سال 2001 مسئلهای بود که شرایط برای طرح مجدد آن فراهم نبوده و به صورت زودرس مطرح گردید. اما با توجه به اقدام سرسختانه اسرائیل در سالهای اخیر برای کنترل جوامع فلسطینی که مانند بانتوستان تحت تسلط آن قرار دارد به نظر میرسد دورهای مختلف کنفرانس دوربان نوید بخش حتمیت دستیابی به مناقشات کنونی در خصوص آپارتاید اسرائیل بودهاند. همزمان با این مناقشات مقاومتی جدید علیه یک فراخوان بهانه جویانه برای یهودی ستیزی آغاز شد که هدف آن بستن راه برای طرح هر گونه نقد علیه پروژهای بود که در آن با نام صهیونیست انواع تجاوزات را مرتکب میشدند. این تحولی بزرگ به شمار میرفت که از مهمترین نشانههای آن اقرار سازمان دیدهبان حقوق بشر مستقر در آمریکا و سازمان اسرائیلی بتسلیم به آن چیزی بود که فلسطینیان مدتهای طولانی در مورد آن سخن میگفتند. از همین جهت امروزه آپارتایدی توصیف کردن شرایط ،مسئلهای مورد اختلاف نیست به ویژه پس از آنکه فردی نخست وزیر اسرائیل شده که در گذشته از رهبران حامی شهرک سازی و مفتخر به مخالفت پایبندی به خط سبز و تلاش برای لغو آن بوده است. اما این روند مثبت نتوانست تلاشها برای خاموش کردن صداهایی که در مورد این بی عدالتیها سخن میگفتند را تضعیف کند. شکی نیست که بسیاری از حامیان اسرائیل امروز از میزان خسارتهایی که میتواند از کاهش مشروعیت در عرصه وسیع بین الملل به پروژه صهیونیست وارد شود کاملاً آگاهی دارند.
در سال 2016 سازمانی که «ائتلاف بین المللی بزرگداشت هولوکاست» نامیده شده سندی منتشر کرد که در آن نمونههایی از آنچه مدعی یهود ستیزی در شرایط کنونی است آورده شده بود. از جمله مواردی که در این سند به عنوان نمونه ذکر شده عبارت است از «انکار حق ملت یهود برای تعیین سرنوشت، به عنوان مثال از طریق طرح این ادعا که وجود (کشور) اسرائیل اصولاً یک پروژه نژاد پرستانه است.» به لطف حمایت نهادها و سازمانهای رسمی اسرائیلی «ائتلاف بین المللی بزرگداشت هولوکاست» به سرعت اعتبار زیادی به دست آورد به طوری که نهادهای عمومی و آموزشی سراسر جهان علاوه بر بسیاری از دولتها اسناد این ائتلاف را به عنوان یک استاندارد برای ارزیابی رفتارهای یهود ستیزانه مورد استفاده قرار دادند.
برخی مخالفتها از داخل جوامع یهودی خارج از اسرائیل سربرآورد چرا که بسیاری از منتقدان اعتقاد داشتند وارد کردن تهمت یهود ستیزی به طرفهای مختلف به خطری برای یهودیان خارج از اسرائیل در سراسر جهان تبدیل شده و تنها برای خدمت به منافع شخصی بوده همانطور که دولتهای پی در پی اسرائیل همین رویه را در پیش گرفتهاند. آنچه آنان را نگران میکند آن است که استفاده از تعریف ائتلاف بین المللی بزرگداشت هولوکاست از یهود ستیزی عملاً به ابزاری برای قدرت نرم اسرائیل تبدیل شده که در نهایت به غفلت از یهود ستیزی واقعی منتهی خواهد شد، مسئلهای که میتواند زندگی یهودیان خارج از اسرائیل را تهدید کند. چنانچه ارائه این گونه تعاریف و استفاده از آنها تمایل به همدردی با جامعه یهودی که ارتباط چندانی با نقض حقوق بشر و قوانین بین المللی توسط اسرائیل ندارد را کاهش میدهد. این اعتراض به طور آشکار قابل مشاهده است چنانچه به عنوان مثال اعلامیه قدس در خصوص یهود ستیزی که بیش از 300 دانشمند متخصص در زمینه تاریخ یهود و پژوهشهای مربوط به هولوکاست و خاورمیانه آن را امضا کردند تعریف جدیدی از یهودی ستیزی ارائه نمود. همچنانکه در این اعلامیه به طور واضح و کاملاً روشن توصیههایی ارائه گردیده که میان یهود ستیزی و انتقاد از اسرائیل و صهیونیسم تفاوت قائل شده است. در نتیجه این توصیهها انتقادات مشروع به اسرائیل به عنوان یک (کشور) استعماری وطن گزین یا یک (کشور) آپارتاید را مجاز دانسته بر خلاف نقدی که میان انتقاد از اسرائیل و دشمنی با یهود خلط مینماید.
جنبش فلسطینی که این تحولات از آن سرچشمه میگیرد از محافل مردمی داخل فلسطین و آوارگان فلسطینی در نقاط مختلف جهان تشکیل میشود. اقدام دولت اسرائیل 5 ماه پس از انتفاضه اتحاد در اکتبر سال 2021 علیه 6 موسسه حقوقی فلسطینی و تروریستی اعلام کردن آنها شاهدی بر قدرت و تاثیرگذاری عملکرد جامعه مدنی است چرا که این موسسات علیه اسرائیل به دادگاه لاهه شکایت کردند. این موسسات با وجود عدم یک رهبری دموکراتیک، استراتژیک و رسمی از سوی جنبش ملی فلسطین اما نفوذ زیادی به دست آوردهاند.
در 8 ژوئن سال 2021 و یک ماه پس از آغار انتفاضه اتحاد فلسطینی سازمان ملل متحد گزارشی تحت عنوان «این آپارتاید است: واقعیت اشغالگری استعماری اسرائیل علیه فلسطین» منتشر کرد. با وجود آنکه پژوهش انجام شده توسط سازمان ملل متحد بر آپارتاید اجرا شده توسط اسرائیل علیه مردم فلسطین ساکن میان رود اردن و دریای مدیترانه تاکید میکند اما گزارش سازمان ملل متحد تنها بر اقدامات نژاد پرستانه آپارتایدی اسرائیل در مرزهای کشور اسمی فلسطین (یعنی مناطق کرانه باختری از جمله قدس شرقی و همچنین نوار غزه) تمرکز داشت، کشوری که در سال 2012 به عنوان عضو ناظر و نه عضو دائم در این سازمان بین المللی پذیرفته شد. تهیه این گزارش تقریباً با تصمیم تاریخی سازمان آزادی بخش فلسطین همخوانی داشت که تنها نمایندگی فلسطینیان مناطق اشغالی و آوارگان را پذیرفت و هیچ سخنی از نمایندگی فلسطینیان داخل اراضی اسرائیل (که یک پنجم ساکنان اسرائیل هستند) به میان نیاورد، تصمیمی که اگر مقصود از آن پیگیری پروژه کشور فلسطین بود منطقی به نظر میرسید اما با توجه به اینکه تحقق این کشور دور از دسترس است بی توجهی به این فلسطینیان تصمیمی بسیار عجیب به شمار میرود. بر اساس این تحلیل در تمام منطقهای که سازمان آزادی بخش فلسطین آن را کشور فلسطین آینده به حساب میآورد آپارتاید در یک نظام قضایی دوگانه اسرائیلی که همچنان آن را حفظ کرده در کرانه باختری (به طوری که یک قانون برای بیش از 700 هزار یهودی وجود داشته و قانونی دیگر برای رعایای فلسطینی پراکنده در 168 منطقه اجرا میشود) و غزه محاصره و منزوی شده برجای مانده است، شرایطی که اسرائیل همچنان آن را از طریق ادامه محاصره شبه کامل علیه غزه در این منطقه حفظ کرده است. در جریان کاهش تمرکز بر ساختار نظامی اسرائیل در مناطق اشغالی گزارش سازمان آزادی بخش فلسطین آخرین مورد از سلسله تلاشهای مداومی به شمار میرود که ضمن حمایت از منطق تقسیم سرزمین فلسطین از آپارتاید اسرائیلی حمایت میکند.
یکی از این تلاشها به سال 2014 مربوط میشود که «معاهده بین المللی محو همه اشکال تبعیض نژادی» به اسرائیل در خصوص نقض احکام خود هشدار داد و اعلام کرد اسرائیل باید اقدامات لازم برای جلوگیری از سیاستها یا عملکردهای نژاد پرستانه در داخل مناطق فلسطین اشغالی را انجام دهد. پس از دو سال فلسطین نیز به این معاهده بین المللی پیوسته و این اتفاق به نقطه آغازی برای تلاشهای فلسطین جهت دستیابی به غرامت حقوقی و بین المللی ناشی از اقدامات آپارتایدی اراضی فلسطینی تبدیل شد. سپس در سال 2015 پس از پیوستن فلسطین به معاهده رم که دادگاه بین المللی لاهه آن را ایجاد کرد دفتر دادستان کل این دادگاه از تحقیقات اولیه در خصوص اتهامات ارتکاب جنایت در کشور فلسطین خبر داد. با وجود آنکه این تحقیقات بر شهرکهای داخل کرانه باختری و درگیریهای نظامی در غزه تمرکز داشت اما دفتر دادستان به این مسئله اشاره کرد که دریافت اطلاعات در مورد ایجاد یک ساختار نهادینه تبعیض نژادی در کشور فلسطین آغاز شده است. دفتر دادستان کل دادگاه لاهه جمع آوری اطلاعات خود را در سال 2019 به پایان رساند و پس از مدت کوتاهی در همان سال تحقیقات رسمی خود را آغاز کرد. دادگاه لاهه همچنین این مسئله را به تصویب رساند که از صلاحیت لازم برای نظارت و رسیدگی به جنایات بین المللی خطرناک ارتکابی و موارد نقض قوانین از جمله آپارتاید در اراضی فلسطین نیز برخوردار است. موسسه حقوق بشری الحق که از موسسات حقوقی مشهور فلسطینی به شمار میرود ضمن حمایت از تلاشهای دادگاه لاهه همچنان به مبارزه خود علیه محدود کردن انتقاد از آپارتاید اسرائیل در مناطق اشغالی ادامه داد. این موسسه تاکید دارد انجام این گونه تحقیقات اشتباهی است که میتواند به تثبیت نژاد پرستی و تبعیض نژادی نهادینه از طریق تایید ضمنی تجزیه ملت فلسطین منتهی شود و به عبارت دیگر این به معنای پذیرش منطق تقسیم فلسطین است.
رهبران رسمی فلسطینی بدون توجه به آپارتاید اعمال شده توسط اسرائیل در اراضی اشغالی به تقویت و تثبیت این گونه اقدامات توسط اسرائیل کمک میکنند. لذا فلسطینیان داخل اسرائیل که از زمان وارد شدن رهبران خود به روند صلح به حاشیه رانده شدند همچنان تاکید دارند که تصمیم تاریخی سازمان آزادی بخش فلسطین در به رسمیت شناختن اسرائیل و پذیرش تقسیم فلسطین به نوعی پذیرش رویههای آپارتایدی است که بر اساس آن با آنها رفتار متفاوتی از فلسطینیان داخل اراضی اشغالی میشود اگر چه هر دو طرف بخشی جدایی ناپذیر از یک سیستم واحد هستند.
یک وکیل سرشناس فلسطینی تاکید دارد سازمان آزادی بخش فلسطین با پذیرش تقسیم فلسطین به صهیونیسم مشروعیت بخشیده است، علاوه بر آنکه ساکنان فلسطینی اراضی اشغالی 1948 تنها گروه فلسطینی هستند که یهودیت اسرائیل را در خطر قرار دادهاند. در واقع این گروه از فلسطینیان اعتقاد دارند که مقاومت در برابر تبعیض نژادی نهادینه در داخل اسرائیل مبارزه اصلی آنها علیه صهیونیسم است در حالی که استراتژی سازمان آزادی بخش فلسطین مبتنی بر پذیرش اشغال فلسطین توسط صهیونیستها به عنوان یک واقعیت خارجی و اقدام در چارچوب حل و فصل نهایی درگیری برای تضمین بخشی از حقوق فلسطینیان و دستیابی به کمترین میزان از حق تعیین سرنوشت است.
لذا واقع گرایی نسبت به مسئله تقسیم در میان شهروندان عادی فلسطینی و همچنین رهبران آنها به امری شایع تبدیل شده است. حتی آنان به این واقعیت که اسرائیل یک پروژه استعماری وطن گزین بوده و بر اساس نظام آپارتاید بنیان نهاده شده نیز اقرار میکنند. حتی بسیاری از فلسطینیان عملاً راه حل تقسیم فلسطین را به عنوان راهی برای دستیابی به یک حکومت خودگردان محدود که نوعی استقلال به آنها میدهد را پذیرفتهاند تا از این طریق بتوانند مقداری آزادی یافته و خود را از زندگی تحت نظارت ستمگرانه اسرائیلیها نجات دهند. پس از دههها اعمال سیاستهای اشغالگرایانه و تبعیض نژادی بسیاری از فلسطینیان از جمله حامیان راه حل تشکیل کشور واحد به عدم توانایی پذیرش زندگی در محلههایی که میبینند مورد ظلم واقع میشوند اعتراف دارند. آنها معتقدند که ظاهراً بهترین گزینه برای آنان حفظ یک محیط انحصاری برای فلسطینیان است. لذا از همین جهت است که تحقق آزادی از طریق راه حل تقسیم و یا راه حل فریبنده دو دولتی تنها به یک توهم تبدیل میشود.
این تناقضی است که بسیاری از فلسطینیان با آن مواجه بوده و همین مسئله آنان را به تلاش برای پاسخگویی اسرائیل در قبال اقدامات آپارتایدی خود سوق داده است. سازمان آزادی بخش فلسطین به عنوان نماینده رسمی ملت فلسطین از صلاحیتهای دیپلماتیک و حقوقی برخوردار است که این قابلیتها تنها به این دلیل به این سازمان فلسطینی داده شده که با مسئله تقسیم موافقت نموده و (کشور) اسرائیل را به رسمیت شناخته است. از این جهت هزینهای که سازمان آزادی بخش فلسطین در برابر ورود به جامعه بین المللی پرداخت نموده وابسته به همان نظام ژئوسیاسی است که بر اساس آن صهیونیسم توانسته فلسطین را استعمار نموده و همچنان به این روند ادامه دهد. این شرایط تا زمانی ادامه خواهد یافت که سازمان آزادی بخش فلسطین در خود حتی به صورت محدود توانایی شکایت علیه آپارتاید اسرائیلی در دادگاه لاهه را احساس کند. از دیدگاه یکی از رهبران فلسطینی تغییر رویکرد و مخالفت با طرح تقسیم فلسطین نه تنها مسئلهای غیر قابل تصور است بلکه نتیجهای جز خودکشی نخواهد داشت، وی تاکید کرد: «این گزینه برای دیگران بسیار خطرناک است، علاوه بر آنکه ما نیز همه چیز را از دست خواهیم داد و در چنین حالتی تکلیف قطعنامههای سازمان ملل متحد چه خواهد شد؟»
نتیجه چنین اقدامی شکست سیاسی خواهد بود و آنچه در واقعیت محقق میشود بسیار فاجعه بار بوده که ارتباط کامل با توهم راه حل دو دولتی دارد که تقریباً هیچکس به آن اعتقادی ندارد. شکی نیست نظام حقوق بین الملل که سازمان آزادی بخش فلسطین به آن امید دارد و پیگیری فلسطینیان همچنان برای تمرکز بر نقض حقوق آنان توسط اسرئیل ابزارهایی بسیار مهم به حساب میآیند که از نمونههای آن قطعنامه 3236 سازمان ملل متحد است که بر حق فلسطینیان در برخورداری از استقلال ملی و حاکمیت و همچنین حق آنان برای بازگشت به سرزمینهای خودشان تاکید دارد.
اما این سیستم به همان اندازه که میتواند مفید باشد قادر است قدرت مانور را کاهش دهد چرا که شرط به رسمیت شناختن خواسته فلسطینیان در عرصه بین الملل برای تاسیس یک کشور اختصاصی برای آنان مشروعیت بخشی به اشغالگری وطن گزین اسرائیل است. به عبارت دیگر سازمان آزادی بخش فلسطین از انگیزهای قوی برای مقابله با به رسمیت شناختن عملکرد هر مجموعهای است که به عنوان یک نظام تبعیض نژادی فعالیت میکند برخوردار است. نکته قابل توجه آن است که نخبگان فلسطینی فاسد، دست نشانده و خودکامه به جای در دستور کار قرار دادن یک استراتژی برای آزادی فلسطین که میتواند از تمام پیچیدگیهای موجود عبور کند ترجیح میدهند نظام کنونی را مورد تایید قرار دهند.
نابودی آپارتاید اسرائیلی – که تنها یک نمونه از تاریخ استعمار وطن گزین بوده که پیش از سال 1948 آغاز شده است – تنها یکی از جنبههای روند نابودی استعماری است که فلسطینیان در حال مبارزه برای آن هستند. این پروژه – با تمام پیچیدگیها، جنبههای مختلف و سوء تفاهمها – با چالشهایی مواجه است که به نظر میرسد میتواند غیر قابل حل باشد. در خصوص رهبران سازمان آزادی بخش فلسطین باید گفت یکی از اصلیترین مشکلات به ترس از این مسئله مربوط میشود که این سازمان از توانایی لازم برای تقابل همزمان با اشغالگری و آپارتاید برخوردار نبوده و آن را تفکری دوگانه و بدون هیچ گونه ضرورتی میدانند.
مسئله مهمتر آن است که هم اکنون تمایل بیشتری به قوانین بین المللی و رویکرد سازمان ملل متحد در موضوع فلسطین وجود دارد (چنانچه این رویکرد در قطعنامههای سازمان ملل متحد مانند قطعنامه 242 که شهرکهای اسرائیلی را غیر قانونی دانسته منعکس شده است) که البته هر دوی آنها با نقص، کمبود و تعارضات اساسی مواجه هستند و مشتمل بر ردپاهای مختلف از استعمار هستند. این امکان وجود دارد که از طریق پافشاری بر غیر قانونی بودن شهرک سازی اسرائیل در کرانه باختری به عنوان یک مسیر قانونی صرف نظر از هر گونه پایبندی نهایی به طرح تقسیم، مسئولیت آن را متوجه اسرائیل نموده و سپس آن را مورد مواخذه قرار داد.
هر جنبش فلسطینی فعال میتواند به طور همزمان با اشغالگری آپارتاید مخالفت نماید چرا که هر دو امر از عناصر استراتژیک فراگیر برای مبارزه در راه دستیابی به برابری و حق بازگشت است. به عبارت دیگر فلسطینیان میتوانند محدودیتهای ناشی از سازوکار زمین در برابر صلح را نابود کنند که بر پیکره رهبران رسمی فلسطینی خیمه زده است. لذا منطق تقسیم مانعی در مقابل تلاش برای باز پسگیری حقوق اصلی فلسطینیان به شمار میرود.
سوء تفاهم دیگری که معمولاً در محافل اسرائیلی و حامیان لیبرال آنها در خارج وجود دارد آن است که هدف از نابودی آپارتاید و پیگیری تحقق برابری تضمین برخورداری از شهروندی کامل برای تمام فلسطینیان ساکن در اراضی اسرائیلی است.
به طور مکرر از تصمیم سازان و مسئولان اسرائیلی شنیده شده که آنها تاکید داشتهاند مطالبه فلسطینیان برای برابری با اسرائیلیها قابل درک است چرا که اسرائیل توانسته زندگی بهتری برای شهروندان خود نسبت به شرایطی که کشور فلسطین احتمالاً بتواند برای شهروندان خود فراهم نماید مهیا نموده است. مسئله عجیب در این میان آن است که رهبران فلسطینی بسیار خشمگین هستند – البته در بیان این خشم خود از ابراز تعابیر اقتدارگرایانه خودداری میکنند – چرا که مطالبه برابری به معنای درخواست شهروندی در داخل اسرائیل است. یکی از رهبران سازمان آزادی بخش با عصبانیت گفت: ما نمیخواهیم اسرائیلی باشیم، نمیخواهیم آنها با موافقت ما بر فلسطینیان تسلط پیدا کنند.
این رویکرد معمولاً ارتباط تنگاتنگی با راه حل مبتنی بر طرح تقسیم دارد به طوری که نمیتواند شامل جنبش مبارزه با آپارتاید به عنوان عنصری مهم در یک روند تاریخی بزرگتر برای خلاصی از استعمار باشد. یکی از فلسطینیان ساکن در اسرائیل از کلمه «تسلیم شدن» استفاده نمود تا معنای واقعی درخواست شهروندی در اسرائیل را توصیف نماید. وی پس از آن در بیان معنای خلاصی از استعمار این چنین میگوید که «ما نمیخواهیم شهروند اسرائیل باشیم بلکه خواستار دریافت شهروندی از یک کشور کاملاً متفاوت هستیم.»
کاملاً روشن است که اقدام موثر برای استعمار زدایی از سیستمی که از قدرت بالایی در زمینه اقتصادی، دیپلماتیک و نظامی برخوردار است یک چالش بزرگ به شمار میرود. تنها نقطهای که فلسطینیان باید از آن آغاز کنند یک استراتژی سیاسی است که هدف آن رهایی از استعمار است به طوری که یک استدلال واضح در مخالفت با تقسیم به عنوان راهی منتهی به بن بست و فاجعه داشته باشد. این به معنای آن نیست که فلسطینیان باید از قوانین بین المللی و ابزارهای استراتژیک جدید هوشمندانه رویگردان شوند بلکه میبایست از این ابزارها بر اساس شرایط به طور محدود و گسترده در راستای تحرک بیشتر به سوی رهایی فلسطین از استعمار استفاده نمود.
اگر وحشتی که هم اکنون رهبران رسمی فلسطینی به آن دچار شدهاند را کنار بگذاریم سوال مطرح این نیست که آیا فلسطینیان باید این چارچوب جدید را در دستور کار قرار دهند یا خیر چرا که حرکت آغاز شده از سمت بالا کنترل نمیشود بلکه توسط پایگاه مردمی در حال هدایت شدن است. راهپیمایی بزرگ بازگشت در غزه که در سالهای 2018 و 2019 اتفاق افتاد مثالی روشن از قدرت جنبش مردمی فلسطینی برای بازگشت به زبان حق و دور شدن از محدودیتهای تقسیم فلسطین است.
این جدال و کارزار زمانی کاهش یافت که حماس بر مجموعه مقاومت تسلط پیدا کرد در حالی که جامعه بین الملل چشمان خود را بر روی رفتارهای خشونت آمیز و کُشنده مستمر برای سرکوب این جنبش بست. اخیراً در جریان انتفاضه اتحاد ماه می بیانیهای تحت عنوان کرامت و امید منتشر شد که بر علیه تجزیه طلبی و زندان اوسلو که توافقات روند صلح تاکید کرد. این بیانیه تاکید داشت انتفاضه یکبار دیگر تمام اجزای جامعه فلسطین را متحد نموده و اراده سیاسی و ابزارهای مبارزه ما در تقابل با صهیونیسم در سراسر فلسطین را به اتحاد رساند.
چند سال قبل و پیش از موضعگیری اخیری که سازمانهای بتسلیم و دیدهبان حقوق بشر از یک دیپلمات اتحادیه اروپا سوال شد نظر وی در مورد ادامه حمایت کشورش از اسرائیل چیست در حالی که اسرائیل در سطح گسترده در حال اعمال سیاستهای آپارتایدی است. این دیپلمات اروپایی در نهایت صراحت پاسخی تعجب برانگیز داده و تاکید کرد: «آنچه ما در مورد آن سخن میگوییم عملاً یک سیستم آپارتایدی است و فلسطینیان هم اکنون در حال مبارزه علیه آپارتاید هستند، نمیدانم. آنچه در واقعیت شاهد آن هستیم این است که اسرائیل از 50 سال گذشته یک سیستم حقوقی دو لایه را حفظ کرده است و همچنان روابط اروپا و اسرائیل در حال تقویت شدن است. نمیدانیم چه زمانی شرایط آپارتاید به حدی شدت خواهد یافت که کشورهای اروپایی از رفتار خود احساس شرمساری کنند؟ شرایط بسیار انعطاف پذیر و قابل تغییر است و ممکن است دروغگویی برای زمانی طولانی ادامه یابد.»
در مورد فلسطینیان مسئله ساده نبوده و تنها به یک استراتژی که در نهایت به موفقیت منتهی شود محدود نیست بلکه مسئله اصلی بقای آنان است. هدف استعماری صهیونیستی در مورد فلسطین کاملاً روشن است، هدف اصلی مصادره هر چه بیشتر اراضی فلسطینی و ساخت شهرکهای متراکم بر روی آنهاست و نه تقویت نظام آپارتاید. همچنانکه راستگرایان اسرائیل با عباراتی وقیحانه بر انتقال هر چه بیشتر ساکنان یهودی به فلسطین تاکید داشته، همچنانکه شوراهای شهرکی نیز پیگیر خارج کردن فلسطینیان از مناطق اشغالی برای باز شدن فضا جهت اجرای رزمایشهای نظامی هستند. آنها در دستور کار قرار دادن این روند را از جمله راههای تقویت حکمرانی و کنترل کردن مناطق باز دانسته که باید آنان را تصدیق نموده و تاثیر گذاری این رویه برای تحقق این هدف را مورد تاکید قرار دهیم. این همان مسائلی است که پیشینیان آنان نیز بر آن تاکید داشتند که البته در آن زمان مواضعی بسیار زشت و افراطی به شمار میرفت اما به تدریج محقق گردید. روند آغاز شده از سال 1948 و همزمان با اشغال فلسطین همچنان ادامه داشته و آینده نیز شاهد اخراج دسته جمعی فلسطینیان خواهد بود.
یادآوری این مسئله مهم است که در جریان حوادث ماه می شاهد آن بودیم که فلسطینیان به عنوان یک ملت واحد برای مقابله با این نظام متحد شدند. این اتحاد از لحاظ تاکتیک، ایدئولوژی و احساسات دارای تنوعی گسترده بود. باید این جنبش گسترش یابد اما لازم است یک دیدگاه واحد در خصوص معنای آزادی در دستور کار قرار گیرد که آن نابودی حکومت استعماری وطن گزین در فلسطین است.
* طارق باقونی مولف کتاب «مهار حماس: اوج گیری و سکون جنبش مقاومت» است که در سال 2018 چاپ شده است. وی از مهمترین پژوهشگران گروه بحرانهای بین المللی در خصوص اسرائیل و فلسطین است. باقونی در سال 2021 به عنوان پژوهشگر مدعو در مرکز پژوهشهای بشردوستانه در دانشگاه کیپ غربی دعوت شده و به عنوان رئیس شورای بخش سیاستهای فلسطینی منصوب شده است.