جمعه 09/می/2025

اوباما و آزمونی به نام مسئله فلسطین

پنج‌شنبه 4-ژوئن-2009

تاثیر سفر خاورمیانه ای اوباما بر مسئله فلسطین می رود تا توجه تمامی عرب ها از مسئولان گرفته تا ناظران سیاسی را به خود جلب کند. سوالی که طبیعتا در این میان مطرح می شود، آن است که آیا اوباما با خود طرح جدیدی برای از سرگیری مذاکرات سازش میان عرب ها و صهیونیست ها به همراه دارد یا آنکه وی نیز به خاطر ائتلافات داخلی و نیز تعهداتی که در قبال اشغالگران قدس و نیز لابی یهودی دارد، همچون اسلاف خود به دنبال وقت کشی بیشتر است؟ آیا ایالات متحده می تواند اعتبار بین المللی خود را باز یابد و پایگاه های نفوذش در خاورمیانه را تثبیت بخشد؟

به هر حال، در مورد پرسش فوق دو نظر متفاوت وجود دارد. یک دسته پاسخ مثبت می دهند و در میان آنها صاحبان اندیشه ای هستند که دلایلی متقن برای گفته خود دارند.

آنها می گویند رئیس جمهور جدید آمریکا دیدگاه های متفاوتی دارد که البته تنها منحصر به مسائل خاورمیانه نیست ؛ بلکه نقش ایالات متحده و شکل تعامل این کشور با جهان را نیز در بر می گیرد.

جماعت مذکور معتقدند: نژاد، خانواده، بنیان های فکری و سیاسی و تربیت اوباما به گونه ای است که از او رئیس جمهوری متفاوت از تمامی روسای جمهور گذشته آمریکا می سازد و او را برای فعالیت در خارج از چارچوب سیاست “منفعت طلبی تنگ نظرانه ملی” آماده می کند حتی اگر این امر مربوط به منافع عالی کشور باشد. ضمنا عوامل فوق الذکر باعث می شود تا وی به نقش آمریکا و توانایی های استراتژیکش نگاهی نسبی (غیر مطلق) داشته باشد. از سوی دیگر، اوباما هرگز شکست مذبوحانه ای که جرج بوش به خاطر سیاست های مداخله جویانه اش متحمل شد و نیز پایان شکست باری که برای وی رقم خورد، را هرگز به فراموش نمی سپرد. اوباما به منظور خروج از بحران های بین المللی و نیز تعیین یک سرنوشت متفاوت برای ملت های جهان، حتی یک لحظه نیز در اعلام ـ به اصطلاح ـ آشتی با جهان و منطقه اش تردید ندارد.

در مورد سیاست هایش در قبال خاورمیانه باید گفت اظهارات و نیز سخنرانی های متعددی که وی در این باره داشته است، نشان می دهد که سیاست وی مخالف سیاستی می باشد که آمریکا از زمان کسینجر در خصوص حل مسئله فلسطین اتخاذ کرده است. این چهره بیش از راه حل های جزئی بر راهکارهای فراگیر جهت حل مناقشه منطقه ای میان عرب ها و صهیونیست ها تاکید دارد و این همان چیزی است که عرب ها به مدت چندین دهه از آن حمایت می کنند. ما ـ عرب ها ـ مخالف آن هستیم که در هنگام حل مسئله فلسطین از مسئله سوریه با اشغالگران مایه گذاشته شود یا آنکه بررسی مسئله اشغالگری های رژیم صهیونیستی یکی از برنامه هایی باشد که آمریکا بعد از جنگ خود با تروریسم انجام می دهد و هر گونه تصمیمی در آن باره منوط به پیروزی در جنگ با تروریسم و نیز میزان همکاری با دولت این کشور در این عرصه باشد.

دسته دوم اندیشمندان کسانی هستند که منکر شرایط انتخاب اوباما به عنوان رئیس کشوری باقدرت همچون آمریکا نیستند و نمی گویند تاکیدی که وی بر ضرورت یافتن یک راهکار فوری برای حل مسائل فلسطین دارد، فاقد معنا و احتمالات مثبت است ؛ ولی معتقدند که اوباما از هر ویژگی و شخصیتی که برخوردار باشد و از هر تفکری که بهره مند باشد، باز هم رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا است و هرگز نمی تواند معجزه کند.

جماعت مذکور بر این باورند که اوباما نیز همچون هر رئیس جمهور دیگر در آمریکا چیزی که برایش از درجه اهمیت بسیاری بهره مند می باشد، منافع ملی آمریکا و حفظ ائتلافات و همپیمانی های داخلی است که به او اجازه می دهد تا به صورت طبیعی بتواند بر کشور حاکمیت داشته باشد و از سوی کنگره یا حزبی که او را به عنوان نامزد خود انتخاب کرده است، هدف دشمنی، معارضت یا مانع تراشی قرار نگیرد. اوباما خواسته یا ناخواسته مجبور است که به منافع گروه هایی که در پیروزیش نقش داشتند و هنوز هم به عنوان پایگاهی اصلی برای حمایت از دولتش به شمار می روند، توجه داشته باشد که از جمله گروه های مذکور می توان به گروه های قدرتمند سرمایه داری، مراکز قدرت سیاسی و لابی های سازمان یافته که مهم ترین آنها لابی یهودی است یاد کرد. ضمنا همان طور که می دانید لابی یهودی در آمریکا طی دهه های گذشته تاکید فراوانی بر برتری منطقه ای رژیم صهیونیستی و حفظ امنیت این رژیم داشته اند و از این رو، نباید فریب پیام های تبیلغاتی را خورد. جرج بوش پسر پیش از آنکه به یک از اصلی ترین حامیان شهرک سازی و اقدامات اشغالگرایانه صهیونیست ها مبدل شود و هر گونه دورنمای از سرگیری مذاکرات را تیره سازد، به وضوح و بیش از هر رئیس جمهور آمریکایی از طرح تشکیل دو کشور در سرزمین فلسطین دفاع می کرد. بوش پسر نیز همچون اوباما در آغاز تصدی منصب ریاست جمهوری و در سخنرانی چهارم آوریل 2002 خود تصریح کرد: «اسرائیل باید به روند شهرک سازی های خود خاتمه دهد و قطع نامه های شماره 242 و 338 سازمان ملل را به اجرا درآورد. دولت صهیونیستی همچنین وظیفه دارد تا ایست های بازرسی خود را کاهش داده و به فلسطینیان اجازه رفت و آمد آزادانه را بدهد.»

گفتنی است که جرج بوش پسر، رئیس جمهور پیشین آمریکا به فلسطینی ها نیز وعده تشکیل کشور مستقل ـ در طول پنج سال ـ را داده بود.

با توجه به تمامی آنچه گذشت، آیا سفر اوباما به منطقه در مقایسه با سفرهایی که اسلافش به منطقه داشته اند، چیزی جدیدی به دنبال خواهد داشت حتی اگر فرض کنیم که وی با طرحی جدید و یا پروژه ای نوین برای برقراری صلح به منطقه آمده باشد؟ مگر این قدر بعید است که اوباما از مواضع و اظهاراتی که در زمان ورود به کاخ سفید بیان داشت، عقب نشینی نماید یا نکند دلیل محکمی وجود دارد که ما را در مورد تفاوت میان سیاست های بوش و اوباما امیدوار سازد؟

پرسش سخت تری که در این میان با آن رو به رو هستیم، آن است که آیا اوباما می تواند رژیم صهیونیستی را در خصوص پذیرش طرح صلحی که گروه های اسرائیلی، به ویژه کابینه ائتلافی این رژیم با آن مخالف هستند، تحت فشار قرار دهد؟ پرسش دیگری که به موازات پرسش های قبلی مطرح می باشد، این است که آیا طرف های فلسطینی یعنی فتح و حماس خواهند توانست به یک دیدگاه مشترک در خصوص انجام مذاکرات سیاسی با رژیم صهیونیستی که البته بر پایه تشکیل دو کشور باشد، برسند؟ یا آنکه طرح پیشنهادی آمریکا باعث تعمیق شکاف سیاسی موجود در فلسطین می شود؟

به اعتقاد بنده، تناقضی میان دو دسته مختلف از آرا در مورد اوباما که مفصلا بدان پرداخت شد، وجود ندارد ؛ بلکه هر دو از صحت برخوردار است. اوباما از اراده قوی برای تغییر در سیاست خارجی آمریکا برخوردار است که البته این تغییر تنها متوجه دیپلماسی رژیم صهیونیستی در قبال شرق نیست ؛ بلکه رابطه واشنگتن با دیگر کشورهای جهان را در بر خواهد گرفت. رئیس جمهور کنونی آمریکا در صدد است تا با دیدگاهی متفاوت از گذشتگان خود برخورد کند و قوام نظراتش همان درس گرفتن و عبرت پذیری از سیاست های دخالت جویانه و خود برتر بینانه بوش می باشد که جز یک شکست مذبوحانه چیزی با خود به همراه نداشته است. از سوی دیگر، اوباما مثل هر رئیس جمهور دیگر در آمریکا نمی تواند سیاست های دلخواه خود را به اجرا در آورد ؛ بلکه باید با خواست گروه ها و طرف های قدرتمندی که نظام آمریکا به آنها متکی است، کنار بیاید. به دیگر سخن، دیپلماسی آمریکا در قبال خاورمیانه هنوز قطعی نشده است ؛ بلکه مراحل شکل گیری خود را طی می کند و عرضه آن، محور بحث جدیدی در واشنگتن میان جریان های سیاسی مختلف موجود در آمریکا خواهد بود.

فرض کنیم که این دیپلماسی در مسیر اجرای سیاست جدید اوباما باشد، آیا طرف های ذیربط یعنی عرب ها و صهیونیست ها برای آغاز مذاکرات جدی و دست یابی به یک سازش تاریخی آماده اند؟

دولت صهیونیستی برای آنکه راه هر گونه برقراری صلح را در برابر واشنگتن ببندند، اعلام کردند که مخالف اصل توقف روند شهرک سازی هستند ؛ واقعیت این است هر دولتی که در تل آویو بر سر کار آید، نمی تواند مدت زمان زیادی در مقابل اراده قدرتمند آمریکا برای برقراری صلح بایستد ؛ زیرا کابینه نتانیاهو با وجود برخورداری از حمایت افکار عمومی آمریکا، برای بقا و حفظ برتری خود نیازمند دولت این کشور می باشد و این نیاز بیش از احتیاج کاخ سفید به خدمات منطقه ای اسرائیل است. اگر اوباما و همراهانش که تعدادشان کم نیز نیست، معتقد باشند که برای نجات آمریکا از سقوط سیاسی، ایدئولوژیکی و استراتژیکی کنونی باید به منطق قانون مداری و رعایت قوانین بین المللی در منطقه ـ و لو در پایین ترین حد خود ـ متوسل شد منفعت تل آویو نیز اقتضا می کند که در نهایت همکاری خود را با واشنگتن ابراز نماید.

ضمنا وضعیت مشابهی در مورد فلسطینیان نیز وجود دارد و حماس نیز می تواند مخالفت خود را با سازشی که متضمن بازپسگیری حقوق کامل فلسطینیان نباشد، اعلام نماید که البته این امر می تواند باعث بهبود و تقویت موضع فلسطینی ها و عرب ها شود و هرگز به تضعیف آن نخواهد انجامید. در یک کلام، تنها این اسرائیل نیست که اجازه اعتراض دارد.    

لینک کوتاه:

کپی شد