آمریکا و اسراییل پیوسته در مورد این که محمود عباس از همان آغاز به دست گیری قدرت تاکنون در خیالات سیاسی و یا در سیاست های خیالی به سر ببرد، موفق عمل کرده اند و به این هدف دست یافته اند . عباس گمان می کند که آمریکا در مورد حل و فصل مشکلات فلسطینیان جدی و میانجی منصف و بی طرفی است . وی در طول این مدت در این خیال به سر برده است و این گونه که پیداست در آینده نیز در این خیال باطل به سر خواهد برد . کشورهای عرب نیز چندان از وی و خیال باطل او حمایت نکردند و از نظر داخلی نیز گروه های فلسطینی چندان توجهی به موضوع نداشتند و آن را جدی نگرفتند . با این حال وی پیاپی بیانیه صادر و سخنرانی ایراد می کرد که من فلسطینی هستم و سنگ حمایت از آرمان های فلسطین را به سینه می زند . کم کم فاصله میان وی و گروه های فلسطینی بیشتر شد تا جایی که مجبور شد در دو جبهه بجنگد ؛ جبهه اول جبهه سیاسی بود و در مقابل وی اسراییل قرار داشت که با این رژیم به مهربانی و لطف و آرامش اعصاب بر خورد می کند و تعامل دارد که به جبهه خارجی معروف است. اما در جبهه داخلی و برخورد با مخالفان و گروه های فلسطینی به گونه دیگری عمل می کند. با ملت خویش با شدت هرچه بیشتر برخورد می کند و تهدید و خشونت به خرج می دهد و قدرت نمایی می نماید و ملت فلسطین را در تنگنا قرار می دهد.
این سیاست عباس موجب شد که فلسطینیان بیشتر پراکنده و گروه گروه شوند و اختلافات زیادی بروز نماید و با هم به جنگ و نبرد بپردازند و جنگ داخلی و برادر کشی به راه افتد. بدین ترتیب کشتارهای پیاپی و و حشیانه در غزه محاصره شده به مدت یک سال به وقوع پیوست که تاکنون سابقه نداشته است . وضع کرانه باختری نیز چندان بهتر از نوار غزه نبود و حملات و بازداشت ها ادامه داشت . سیاست گرسنه نگه داشتن فلسطینیان و اجرای سیاست های امنیتی خفقان آور و ساخت شهرک های صهیونیستی به اجرا درآمد و مردم از این اقدامات شگفت زده شدند ولی عده کمی از آنان از حقیقت نقشه های یهود برای نابودی ملت فلسطین و ایجاد تفرقه و فتنه انگیزی میان آنان با خبر شدند و چندان تعجب نکردند .
وی بعد از دیدار شکست خورده از آمریکا می خواهد بعد از مدت ها زندگی در دنیای اوهام و خیالات، زمانی هرچند اندک در عالم تلخ واقعی زندگی کند . وی در روز شنبه 24/4/2008
و بعد از پایان دیدارش از واشنگتن به صراحت اعلام کرد که مطمئن نیست که در سال جاری بتواند با اسراییل در مورد صلح به توافقی برسد . عباس با این حال متعهد می شود که به مذاکرات خود با اسراییل ادامه دهد . در بخشی از سخنان خود می گوید : در صورتی که مدت ریاست جمهوری بوش به پایان برسد و توافقی میان فلسطینیان و اسراییل حاصل نشود مرحله دشواری فرا روی ما خواهد بود.
ابومازن به گونه ای سخن می گوید که گویی بوش دارای قدرت فردی برای حل قضیه فلسطین می باشد و به تنهایی می تواند این موضوع را حل و فصل کند در حالی که همه می دانند که کارها و سیاست آمریکا بر اساس تصمیمات جمعی و گروهی صورت می گیرد و به جریان می افتد یعنی این که تنها یک فرد تصمیم گیرنده نیست و نظام این کشور با نظام اداری و حکومتی کشورهای جهان سوم و بخصوص کشورهای عرب متفاوت است.
حال اگر فرض کنیم که بوش می توانست و می تواند قضیه فلسطین به طور نهایی حل و فصل کند، پس چرا در طول هفت سال ریاست جمهوری خود اقدام جدی را به عمل نیاورد؟ و آیا اکنون که فقط چند ماهی از دوران ریاست جمهوریش باقی مانده است می تواند چنین وعده ای را محقق سازد ؟ جواب کاملا واضح و آشکار است ؛ وی هرگز نخواهد توانست از عده چنین کاری برآید و انتظار عباس عبث و بیهوده است.
حال که قصد و تلاش جدی به چشم نمی خورد و نه آمریکا و نه اسراییل و نه حتی کشورهای اروپایی گام جدی در این زمینه بر نمی دارند و هیچ کس تا زمانی که اسراییل نخواهد جرئت مداخله در این مورد را ندارد پس مذاکره و کنفرانس و دیدارها و نشست های پیدا و پنهان چه سودی دارد؟ اسراییل هرگز به کسی اجازه مداخله نمی دهد مگر این که در مقابل مقاومت ملت فلسطین احساس ضعف کند و تحت فشار قرار گیرد. در این صورت است که دست به دامان دیگران مثلا حتی یک کشور عربی می شود تا با گروه های فلسطینی برای آرامش اوضاع مذاکره کند و هرگاه نفس راحتی بکشد دیگران را وارد دور باطلی از سلسله مذاکرات بی نتیجه می کند و بیهوده وقت کشی می کند تا به حیات ننگین خود ادامه بدهد.
آمریکا از همان آغاز پیدایش خود به عنوان یک ابر قدرت تنها به فتنه انگیزی و جنگ افروزی میان کشورهای خاور میانه بسنده نکرده است بلکه در بسیاری از مواقع در برانگیختن آتش جنگ داخلی و شعله ور ساختن آتش فتنه داخلی میان افراد یک ملت نیز مداخله تام داشته است و همین امر موجب شده که کشورهای بزرگ منطقه به کشورهای کوچک ناتوانی تبدیل شوند . اسراییل نیز به اهرم قوی برای اجرای سیاست های این ابرقدرت تبدیل شده است و در میان این کشورها جای گرفته و همین رژیم منحوس دولت های کوچک را دچار یاس و ناکامی و سرخوردگی کرده است و هرگاه نیاز باشد و شرایط ایجاب کند خود همین فرزند نامشروع مستقیما وارد عرصه های نبرد می شود تا از منافع آمریکا دفاع کند .
بوش آشکارا جنگ های منطقه را جنگ صلیبی نامیده است و اکنون این حقیقت با در نظر گرفتن اوضاع افغانستان ، عراق ، سودان ، لبنان ، سوریه و ایران برای ما آشکار و واضح است و دنباله ماجرا را نیز در آینده مشاهده خواهیم کرد و ادامه توطئه های آنان را خواهیم دید . جای تاسف که اکنون عرب های آمریکایی شده و آمریکایی زده می خواهند که در مقابل استکبار جهانی و سرمداران ستمگری و حق کشی و اجحاف سر تسلیم فرود آوریم و به خواسته های پلید آنان تن در دهیم و در مقابل حقایق دردناک و شرایط خفت بار کنونی خود را به خواب غفلت و جهالت بزنیم و از واقعیات چشم بپوشیم و خود را در خیالاتی که آنان آن را بافته اند غرق کنیم و به آنان دلخوش کنیم که آینده مناسبی را برای ما ترسیم کنند و این اوهام را بپذیریم که کلید حل قضایا در دست آمریکا و اسراییل است .
آیا روزی فرا خواهد رسید که امت ما از اوهام و خیالات واهی بیدار شود؟
به امید آن روز.