هنگامی که کنگره آمریکا تشکیلات خودگردان فلسطین را با زبانی آکنده از باج خواهی تهدید کرد که در صورت مشارکت جنبش “حماس” در انتخابات مجلس قانونگذاری، کمک های خود را به این تشکیلات قطع خواهد کرد، کسی از این تهدید شگفت زده نشد، زیرا قانونگذاران روم جدید خود را محق می دانند که با زبان “امپراتوری” سخن بگویند و حق دارند که هر قانون و معیار سیاسی را که سران حاکم ایالت های دور دست آن سوی اقیانوس ها می خواهند، بر دیگران تحمیل کنند.
قیصر روم جدید آنچه را برای دیگران مباح نمی داند برای خود مباح می داند. خواسته های “مقدس” او بر حقوق ملت های مستضعف ارحجیت دارد. اشکالی هم ندارد که آزادی ملت ها هم در پای کاخ سفیدش جهت ارضای آن امپراتوری قربانی شود، اما ای کاش که به همین ها رضایت دهد.
اما هنگامی که سولانا با همان زبان امپراتوری (قلدرانه) سخن می گوید، مقصودش چیست؟
آیا می خواهد به ما بفهماند که نائب آن امپراتوری است؟ یا اینکه شاید هنوز ذهنیت استعماری فراموش نشده است و می خواهد به ما چنین یادآور شود که ما همچنان کارگر باغ های اروپای جنوبی هستیم و باید باغ های آنان را نگهداری کنیم و در آن دمکراسی غربی متناسب با معیارهای آزمایشگاهی و ویژه اروپا بکاریم.
به سولانا می گوییم که این رفتار زشت امپریالیستی در دوران جهانی شدن برای یافتن خریدار این مفاهیم مناسب نیست به ویژه فضای حاکم بر امتی که اجبار قلدرانه بر آن فایده ای ندارد و همه تلاش هایی که برای ذوب آرام تمدنی بکار گرفته، شکست خورده است.
هماهنگ کننده سیاست خارجی اتحادیه اروپا باید دریابد که ملتی که پدیده شهادت طلبی را خلق و مرگ را به بازیچه ای در دست مردم کوچه و بازار تبدیل کرده و در حالی که فراهم کردن ادوات قدرت مادی برای آنان مشکل است پیکرهای فرزندان خود را به ابزار مقاومت تبدیل کرده اند تسلیم و سازش و شکست نمی شناسد، زیرا اراده ای که بوی باروت را با عطر بدن آمیخته تسلیم اموال سیاسی نمی شود.
سولانا نمی داند که فرهنگ سیاسی این ملت در طول یک قرن مبارزه و منازعه، تمرد را به بخشی از شخصیتش تبدیل کرده است، زیرا از نگاه عموم فلسطینیان این امر اساس بقاست و بر همین اساس حکیمانه نیست که او (سولانا) با این روش قلدرانه و طلبکارانه با چنین ملتی سخن بگوید و باید نصایح “کاهنان” و نظریه پردازان سازش را کنار بگذارد، همان کسانی را که اشتیاق ملی ملت فلسطین را مسخ کرده و به اندازه مزارع فلفل کوچک شمرده اند و مقداری از محصول این مزارع را در جعبه ای آراسته به “رایس” تقدیم می کنند و به او توسل می جویند که واسطه آنان شود تا “آقای صهیونیست” اجازه دهد گذرگاه های صادرات این محصول اقتصادی مهم را برای آنان باز کند.
به زبانی “سیاسی” باید بپرسیم که هدف سولانا چیست؟
آیا می خواهد حماس را زیر فشار بگذارد تا سلاح مقاومت را کنار بگذارد و به حزب یا گروهی خلع “عزت” شده تبدیل شود که در سایه معادله جائرانه تحمیل شده از سوی قدرتمندان بر ضعفا اوراق مذاکره را با صهیونیست ها دست به دست کند. این مسأله برای یک جنبش مبارز به معنای خودکشی است و من فکر نمی کنم که جنبشی که مقاومت را به عنوان ستون فقرات برنامه های خود برگزیده است، مجبور به تن دادن به چنین خودکشی سیاسی باشد، زیرا هر کس که مقاومت را برگزیده و آن را به گزینه ای ثمربخش تبدیل کرده است و ملت نیز از این گزینه حمایت می کند، نیازی به پذیرش گزینه ای بیهوده بسان آن نوع “خودکشی سیاسی” نیست.
اگر منظور سولانا فشار بر تشکیلات خودگردان است تا به خلع سلاح مقاومت بپردازد، به نظر می رسد که خود او می داند که این تشکیلات توان چنین کاری را ندارد، زیرا مقاومت به گزینه ملی فلسطینیان تبدیل شده است و در نتیجه تشکیلات خودگردان در وضعیت کنونی اش ابزار اقناع این ملت را ـ با وجود فقدان یک دورنمای سیاسی مطمئن ـ در اختیار ندارد، همچنین از ابزار و وسایل امنیتی لازم برای تحمیل برنامه های سازش خود ـ مشابه آنچه در مرحله اسلو اتفاق افتاد ـ برخودار نیست، چرا که وضعیت جدید فلسطین با فراز و نشیب ها و فرهنگ سیاسی حاکم بر جامعه فلسطین دیگر پذیرای گزینه های قدیمی نیست.
اما اگر هدف سولانا مینگذاری بر سر راه انتخابات مجلس قانونگذاری فلسطین به منظور نابودی آن است، به گمان من خود به پیامدها و عواقب این هدف نیز آگاه تر است و یقینا می داند که حذف انتخابات به معنای انفجار همه فلسطین است و با این انفجار همه امیدها و آرزوهای اتحادیه او یعنی اروپا و محاسبات سیاسی اش در آتش خواهد سوخت.
شاید نتایج مرحله چهارم انتخابات محلی که برتری “حماس” را آشکارتر ساخت، بیم و وحشت سنتی غرب را در برابر پدیده اسلام گرایی، مجددا بر انگیخته باشد، اگر این تشخیص درست باشد، سولانا باید از چارچوب ترس سیاسی غرب از این پدیده بیرون آید و موضع خود را در غرب (اروپایی) مشخص سازند، زیرا دورنمای سیاسی اسلام بر تمام جغرافیای جهان اسلام حاکم است تا یا از در گفت و گو با جهان اسلام درآیند یا آنکه به جنگ با آن برخیزند. اروپا باید به دور از برنامه ها و اهداف آمریکا و رژیم صهیونیستی یکی از این دو گزینه را اختیار کند، زیرا کرانه جنوبی دریای مدیترانه در منطقه حساس از نظر اروپا قرار دارد!
در پایان باید خطاب به هماهنگ کننده سیاست خارجی اتحادیه اروپا بگویم که: “ببخشید آقای سولانا که از جهان دمکراسی بر آمده ای. آیا ما مستحق دمکراسی مشابه دمکراسی شما و منطبق با معیارهای آن نیستیم، مگر ما مانند شما انسان نیستیم؟ ما در گذشته تمدن خود را با تمام جزئیات به شما داده ایم. ما مستحق این هستیم، بنابراین داشتن دمکراسی را برای ما مشروط نکن، زیرا دمکراسی پیمانی سیاسی نیست.