پنج شنبه 01/می/2025

بحران کنونی فلسطین، ریشه ها و پیامدها

چهارشنبه 20-ژوئن-2007

 

مرکز اطلاع رسانی فلسطین: یک گروه فلسطینی با پشتوانه مردمی در حال پیش روی است و می تواند به شدت واقعیت سیاسی فلسطین را تحت تاثیر خود قرار دهد و فراتر از آن هم امروزه، به بازیگری مهم و استراتژیک تبدیل شده است که به هیچ وجه نمی توان آن را نادیده گرفت.

 

شرایط به هیچ وجه عادی نبود، به این علت که اصلا این شرایط در یک سرزمین بی ثبات جریان داشت. این شرایط و اوضاع در سرزمینی تحت اشغال و در سایه مقاومت شدید علیه اشغالگری رقم خورده است. این متغیرات واقعیت های سیاسی بحران زده ای را ایجاد کرده است. علت آن هم زمینه های غیر عادی شکل گیری این حوادث و واقعیت هاست. فراتر از همه این ها، کشورهای عربی و جامعه بین الملل با این متغیرات برخورد و تعامل خوبی نداشته و با یک سیاست ثابت با آن ها برخورد می کنند که این امر موجب تشدید بحران سیاسی در داخل فلسطین شده و آن را تا لبه پرتگاه پیش برده است.  

داشتن نگرش متغیر نسبت به این وضعیت بهترین و دقیق ترین راه حل و تشخیص است که بسیاری از ابهامات را می زداید و روند شتابان این تغییرات را تحلیل و تفسیر می کند.

از رهگذر تجزیه و تحلیل متغیرهای این وضعیت، این حقیقت برایمان روشن می شود که چه کسی یا کسانی مسئول وقوع چنین حوادث و اتفاقاتی هستند. مشخص شدن مسئولین و عوامل این حوادث صرفا با هدف محکومیت آن ها نیست، بلکه مسئولیت در این حوادث به معنای دخالت مستقیم در ایجاد آن ها بنا به دلایلی قابل قبول یا غیر قابل قبول است. بنابراین مواضع سیاسی باید مستند به توجیهات واقعی باشد که پس از آن با توجه به رویکردهای فکری و سیاسی خود می توان درباره درستی یا نادرستی این توجیهات نظر داد.

در فلسطین شاهد حضور دو گروه عمده و اساسی هستیم که در مقابل عوامل و مسائل داخلی فلسطین واکنش نشان می دهند و همین عوامل به مثابه واقعیت های جزئی و پیچیده هستند که به برخی سیاست ها و رویکردهای عمده این دو جنبش شکل می دهند. در کنار این وضعیت شاهد واقعیت و وضعیتی به نام اشغالگری هستیم. خود این وضعیت (اشغالگری) هم به شدت تحت تاثیر عناصر شکل دهنده وضعیت داخلی فلسطین چه عناصر مهم و غیره است.

این دو بازیگر و گروه عمده جنبش های فتح و حماس و به عبارتی دیگر دولت و اپوزیسیون هستند. این همان وضعیت واقعی این دو گروه است. علی رغم این که حماس ریاست حکومت را بر عهده دارد و حکومت قبلی را هم به تنهایی تشکیل داد، اما واقعیت و وضعیت کنونی نمی تواند غیر از این توصیفی که کردیم، تفسیر و تحلیل دیگری داشته باشد.

جنبش فتح پس از درگذشت یاسر عرفات بنیانگذار این جنبش و پس از شکستش در انتخابات مجلس قانونگذاری در مارس سال 2006 ، آمادگی تعامل با شرایط دمکراسی جدید را نداشت ؛ این شرایط با رهبریت خودکامه فتح  در عرصه تصمیم گیری از 40 سال پیش همخوانی نداشت و رهبران آن نیز با یکدیگر اختلاف داشتند. چارچوب سازمانی فتح برای ارتباط با قدرت رقیب جدیدش (حماس) بر “سیاست ممانعت از دستیابی حماس به قدرت” تکیه داشت. این سیاست منفی فتح با هیچ نوع تحول و تغییری در ساختار سازمانی این جنبش و یا در برنامه سیاسی اش که مبتنی بر اجرای سیاست بوش در خصوص تشکیل دولت فلسطین در مناطق تحت کنترل تشکیلات خودگردان است، همراه نبود که همین امر باعث شد تنش مدام بر روابط فتح با حماس حکمفرما باشد. حماسی که ساختار سازمانی قوی و مناسبی دارد. این در حالی است که به ویژه در کرانه باختری رود اردن هدف ضربات و حملات سنگین دشمن صهیونیستی قرار گرفته است. از سوی دیگر، سیاست های حماس علی رغم انعطاف زیادی که پس از موافقت با سند وفاق ملی و نتایج آن و سپس پیمان مکه و تعهدات ناشی از آن از خود نشان داد، کاملا شفاف و روشن است.

جنبش حماس انتظار این پیروزی بزرگ در انتخابات مجلس قانونگذاری فلسطین را نداشت. افزایش محبوبیت مردمی حماس نشان داد که این جنبش در چارچوب برنامه جامعی گام بر می دارد که مبتنی بر مطرح ساختن مجدد قضیه و آرمان فلسطین به عنوان مسأله کشوری تحت اشغال است که مقاومت مشروعی را در پیش گرفته و تشکیلاتی اجرایی هم آن را اداره می کند، البته بدون این که مدعی شند این تشکیلات دارای حاکمیت کامل است. حماس برای تثبیت این برنامه خود، در آغاز به دست گرفتن قدرت عملیات بزرگی را انجام داد و طی آن یک نظامی صهیونیستی را به اسارت گرفت و از این طریق، ابتکار عمل سیاسی را به دست گرفت. قدرت حماس علی رغم تبلیغات مسموم و گسترده فتح و محاصره کشنده بین المللی و عربی علیه آن، روند صعودی به خود گرفت و افزایش یافت. بنا بر سناریوهای تهیه شده، قرار بود که حکومت حماس پس از این محاصره گسترده و همه جانبه سقوط کند. اما آنچه اتفاق افتاد این بود که قدرت حماس به خاطر پایداری حکومتش (که یک سال کامل تحت محاصره شدید بود) افزایش یافت و به دنبال آن در مذاکرات و پیمان مکه مکرمه نیز سربلند بیرون آمد.

 

“اسرائیل” از قبل، برای ایجاد چنین وضعیتی برنامه ریزی کرده بود و در همه عناصر شکل دهنده این وضعیت نقش مستقیمی داشت. از یک سو، از جنبش فتح به خصوص رهبری سیاسی آن حمایت می کند و این گونه از طریق سازمان های امنیتی تشکیلات خودگردان اهداف و سیاست های امنیتی خود را پیش می برد ؛ اهدافی که تشکیلات خودگردان به دنبال پیمان اسلو بر اساس آن شکل گرفت. این در حالی است که به فتح هیچ مجالی برای فعالیت سیاسی نداد، بلکه به سیاست وقت کشی خود بدون دادن کوچک ترین امتیازی ادامه داد، البته آن هم یک دلیل راهبردی مهم و روشنی دارد و آن این که :« نمی تواند زمین های بیش تر در اختیار فلسطینیان قرار دهد که در این صورت وضعیت جغرافیایی و سیاسی اش کاملا در معرض یک زلزله نابود کننده قرار می گیرد.» سپس نقش مستقیمی در تضعیف نظام سیاسی فلسطین ایفا کرد، البته نه با هدف نابودی آن، بلکه به از بین بردن هر نوع گرایش استقلال طلبی این تشکیلات، به خصوص پس از پیروزی حماس در انتخابات.

از سوی دیگر، رژیم صهیونیستی با این متغیرهای سیاسی جدید تعامل نداشت و یک سیاست نادرستی را در  برخورد و تعامل با آنها اتخاذ کرد که با توجه به حاکمیت نگاه امنیتی در سیاست های رژیم صهیونیستی در قبال تشکیلات خودگردان و بی توجهی به تعامل سیاسی با این تشکیلات، نقش این رژیم در زمینه های شکل دهنده این متغیرات و مراکز تصمیم گیری تضعیف شد.

اما وضع عمومی کشورهای عربی هم بیانگر ضعف و ناتوانی و سوء برداشت هاست، از این رو، نظام های عربی در کل تعامل خوبی با این متغیرات (برآمده از نتایج انتخابات سال 2006 میلادی و پیروزی حماس در آن و تشکیل دولت توسط این جنبش) نداشتند و تنها در این زمینه دیدی امنیتی و انسانی (بشردوستانه) داشتند و حتی اقدامی برای ایجاد فرایند سیاسی موزونی با هدف تعامل با متغییرات و تحولات بزرگ سیاسی در فلسطین  نکردند. از این رو، با جنبش حماس به عنوان یک مشکل سیاسی و بحران برخورد کردند، نه به عنوان یک واقعیت سیاسی . این در حالی است که حماس اندکی قبل از پیمان مکه هم مخالفتی با طرح صلح کشورهای عربی از خود نشان نداد. موضع کشورهای عربی درباره این وضعیت این گونه بود: کشورهایی مثل اردن کاملا با این متغیرات و واقعیت (برخواسته از انتخابات ) مخالفت کرده و کشورهایی مانند مصر هم با این واقعیت و وضعیت برخورد امنیتی داشته و در چارچوب یک نگرش منطقه ای مبنی بر ضرورت تعامل محدود با این واقعیت برای تاثیر بر آن عمل کردند. کشورهایی مانند عربستان هم صرفا موضعی انسانی (بشردوستانه در قالب برخی کمک ها) همراه با سکوت در قبال مسائل سیاسی در پیش گرفته اند. بیش تر کشورهای عربی این سیاست را در پیش گرفته اند. در این میان سوریه بنا به سیاست های راهبردی خود کاملا از این متغیرات سیاسی در فلسطین حمایت می کند . موضع سیاسی قطر نیز بنا به سیاست های کاربردی که دولت جدید این کشور بر اساس آن شکل گرفته،  پویاست. این موضع قطر در چارچوب نگرش سیاسی مستقل از نگرش سیاسی یک کشور خاص است.

عجز و درماندگی سران عربی در لغو تحریم اقتصادی دولت وحدت ملی و دولت پیشین کاملا هویداست ؛ این در حالی است که سران عرب در نشست اخیر خود و سازمان کنفرانس اسلامی تصمیماتی در خصوص لغو محاصره اتخاذ کردند. از سوی دیگر، در جلب حمایت از دولت وحدت ملی و برنامه سیاسی آن به رغم چتر حمایتی عربستان سعودی عاجز ماندند. (البته باید گفت که در این زمینه اصلا اقدامی نکردند) این ناتوانی همچنین در عدم پایان بخشیدن به محاصره اقتصادی کاملا تجلی پیدا می کند، زیرا هیچ بانک عربی از بیم مجازات آمریکا با دولت وحدت ملی فلسطین همکاری نکرد و حتی اتحادیه عرب از نقش آفرینی در این زمینه درمانده ماند. این اقدام پس از آن صورت گرفت که نهادهای بین المللی تحت نفوذ و سلطه آمریکا علیه این اتحادیه شکایت کردند و از این طریق مانع از فعالیت های اتحادیه عرب در حمایت مالی از دولت فلسطین شدند.

شاید خطرناک ترین مظهر ناتوانی سیاسی سران عرب، دست داشتن این سران در پذیرش نگرش سیاسی جنبش فتح در برخورد با جنبش حماس و دولت فلسطین باشد. جنبش فتح در مناسبات عربی و بین المللی (تشکیلات خودگردان) کاملا حماس را نادیده می گرفت و از مقامات حکومت فلسطین به رهبری حماس برای شرکت در دیدارهای مقامات عربی و بین المللی از فلسطین هیچ دعوتی به عمل نمی آمد و این امر تنها منحصر به نهاد ریاست تشکیلات خودگردان می شد، نهادی که مملو از مشاوران و مسئولان پرونده های سری است. البته تنها یک بار شاهد بودیم که محمود عباس اسماعیل هنیه نخست وزیر فلسطین را با خود به نشست سران عرب در ریاض برد، کاری که هرگز تکرار نشد.

اما سیاست جامعه بین الملل نیز بار دیگر وابستگی خود و ناتوانی اش را نشان داد و همان موضع و نگرش اسرائیل و آمریکا در قبال تحولات فلسطین را در پیش گرفت و محاصره سیاسی و مالی کاملی را بر حکومت فلسطین و حماس تحمیل کرد و جامعه بین الملل به تحلیل ها و پیش بینی های راهبردی و علمی مراکز مهم مطالعاتی اروپا که بر سیاست های بین المللی تاثیر می گذارند، هیچ توجهی نکرد و سیاست روسیه در خصوص ضرورت تعامل با متغیرات و نتایج دمکراسی جدید در فلسطین هم هیچ تاثیری بر موضع اروپا و آمریکا نداشت، البته باید گفت که علی رغم اهمیت کشور روسیه، اما قدرت سیاسی آن در عرصه بین الملل ضعیف است.

با توجه به این تحلیل ها و تفسیرها از وضعیت، اگر این کشورها متغیرات سیاسی فلسطین را به رسمیت نشناسند یا با آن ها تعامل نزدیکی نداشته باشند و به تبع آن، سیاست واقع بینانه جدیدی اتخاذ نکنند، وضعیت فلسطین پس از انحلال دولت وحدت ملی (توسط عباس) و مخالفت حماس با آن (که خود را قدرتی پیشرو می داند که همه بحران های قبلی را پیش سر گذاشته و با کم ترین ضرر و آسیب از یک مرحله به مرحله دیگر حرکت کرده است بدون این که اصول و مبانی فکری و سیاسی خود را رها کند، همان چیزی که تشکیلات خودگردان و نظام های عربی و اسرائیل و برخی کشورهای جهان به دنبال آن هستند) فلسطین، جهان عرب و جامعه بین الملل را بحران زده خواهد کرد. باید در نظر داشته باشند که برآوردهای سیاسی معمولی یا متاثر از پیش داوری ها و مواضع قبلی هر کشور و نظامی تنها در صورتی مفید خواهد بود که متکی به درکی مناسب و خوب از وضعیت کنونی باشد، درکی مبتنی بر این واقعیت که فلسطین هم اکنون تحت اشغال رژیم صهیونیستی است و این رژیم به دنبال افقی سیاسی برای حل مشکلات نیست و از سوی دیگر، یک گروه فلسطینی با پشتوانه مردمی در حال پیش روی است و می تواند به شدت واقعیت سیاسی فلسطین را تحت تاثیر خود قرار دهد و فراتر از آن هم امروزه، به بازیگری مهم و استراتژیک تبدیل شده است که به هیچ وجه نمی توان آن را نادیده گرفت.

لینک کوتاه:

کپی شد