برخی ها در خفا می گویند که چرا “طرح ترامپ” را ـ که در حال حاضر عملا اجرا می شود در حالی که هنوز مورد بحث و مذاکره قرار نگرفته است ـ قبول نمی کنیم یا موضع “نله” در قبال آن اتخاذ می کنیم؛ یعنی به بخش هایی از آن “نه” و به بخش هایی دیگر “بله” می گوییم و یا فریبکاری می کنیم و به بهانه تداوم بحث و بررسی و انتظار برای ارائه توضیحات موضعی اتخاذ نمی کنیم تا از این طرح که بیشتر به یک “صلح اقتصادی” شبیه است، نتیجه ای را محقق سازیم.
مساله ای که توجه مرا به خودش جلب کرد این بود که 14.4 از کسانی که در آخرین نظرسنجی مرکز مطالعات سیاسی و میدانی فلسطین در اواسط ماه مارس 2019 شرکت کرده بودند، به نفع پذیرش این طرح ـ یا بهتر بگوییم توطئه ـ رای داده بودند که 10.3 درصد از آنها ساکن کرانه باختری و 21.2 ساکن باریکه غزه بودند. لذا، من این مساله را ضروری دیدم که این نظرات را بررسی کرده و خطرات آنرا نشان دهم تا بدین ترتیب در ممانعت از گسترش این رویکرد نقش داشته باشم.
دلیل اصلی طرفداران “عدم پذیرش طرح ترامپ” این است که گزینه جایگزینی برای آن وجود ندارد و وجود چیزی بهتر از نبود آن است و تاریخ مخالفت های فلسطین با طرح ها و راه حل ها و قطعنامه های بین المللی نشان می دهد که این رویکرد کمکی به مساله فلسطین نکرده است، بلکه باعث وقوع فاجعه و تداوم آن تاکنون شده است.
پاسخ به این نظرات این است که طرح جایگزین ساخته می شود و به یک باره از آسمان نازل نمی شود و یا از زیر زمین سر در نمی آورد. طرح جایگزین زمانی ساخته می شود که رویکرد و راهبرد و اراده وجود داشته باشد. اراده نزد ملت وجود دارد و این عاملی تعیین کننده است و از همین رو، باید عناصر جایگزین دیگر تکمیل شوند. علاوه بر این، در واکنش به این رویکرد باید اعلام کرد که پذیرش راه حل های خیالی از طریق مذاکرات و سازش؛ به ویژه پس از توافق اسلو منجر به از دست رفتن اکثریت دستاوردهای ما اعم از تشکیل کشور، حفظ هویت و داشتن نهادی جامع شد که می توانست عامل یکپارچگی فلسطینیان باشد. این وضعیت مساله فلسطین را تبدیل به مساله ای کرد که ملت می خواهد حقش را در عرصه تعیین سرنوشت محقق سازد و نه یک مساله انسانی. از سوی دیگر، این وضعیت سرگردانی و بلاتکلیفی نتوانست هیچکدام از اهداف و حقوق ما را محقق سازد.
اگر مخالفت های تاریخی فلسطینیان را بررسی کنیم، می بینیم که مهمترین چیزی که در انتقاد از این مواضع مطرح می شود، مخالفت با قطعنامه تقسیم فلسطین است که ضامن تشکیل کشور فلسطین در بیش از 50 درصد از اراضی تاریخی فلسطین بود. این قطعنامه بعدا در قالب سند استقلال و طرح صلح فلسطینی در سال 1988 پذیرفته شد. مخالفت با ایده تشکیل دولت خودگردان که میان مناخیم بگین و انور سادات مطرح شد، مورد بعدی است که بعدا در قالب توافقنامه اسول مورد قبول قرار گرفت. علاوه بر این، طرف های عربی با “پیشنهاد سخاوتمندانه” ایهود باراک در اجلاس کمپ دیوید در سال 2000 نیز مخالفت کردند و این در حالی است که در حال حاضر همان طرح هم مطرح نیست و طرحی به مراتب نازلتر از آن برای فلسطینی ها مطرح می شود.
در واکنش به طرفداران پذیرش این طرح باید گفت که در درگیری های میان کشورها و ملت های مختلف، متن هایی برای توافق میان طرفین؛ به ویژه پس از جنگ ها و دشمنی ها به امضا می رسد که می تواند توافقاتی خوب یا بد باشد، اما مساله مهمتر از آن این است که آیا قدرت اجرای این توافقات به شکلی که ضامن تحقق منافع و اهداف باشد وجود دارد؟ به عبارت دیگر، ممکن است توافق خوبی امضا شود و تو ضعیف باشی و قدرت اجرای آنرا نداشته باشی و به صورت بد آنرا اجرا کنی و گاهی مواقع هم ممکن است توافق بدی امضا شود و تو قوی باشد و قدرت تو ضامن اجرای آن به شکلی باشد که بعد منفی آن از بین برود.
اما بدترین چیز این است که توافق بدی امضا شود و تو طرف ضعیف باشی که در این صورت، به هنگام اجرای توافق نتایج بدتری از متن توافق حاصل خواهد شد. این دقیقا همان چیزی است که در زمان امضای توافق اسلو و پس از آن اتفاق افتاد؛ چرا که این توافق بد بود و دولت های صهیونیستی؛ حتی در دوره اسحاق رابین که پس از امضای اسلو گفته بود «هیچ موعدی مقدس نیست» و وی در توافق حل نهائی 50 درصد از اراضی اشغالی فلسطین را به آنها خواهد داد، به آن پایبند نبوده اند. وی حتی در پاسخ به این مساله که فلسطینی ها این تصمیم شما را قبول نخواهند کرد، اظهار داشت که «پس در این صورت هر طرفی همان چیزی را که دارد حفظ می کند.»
خلاصه مطالب ذکر شده این است که اشتباه در مخالفت با قطعنامه تقسیم نبود، بلکه با پذیرش آن در ادامه این راه اتفاق افتاد؛ به ویژه که طرح پذیرفته شده بسیار کمتر از همان پیشنهاد قبلی بود و هیچ تضمینی هم برای اجرای آن وجود نداشت. مساله تعیین کننده در این میان این است که یک طرف قوی، یکپارچه و تاثیرگذار باشد و صرفا برای مخالفت با چیزی مخالفت نکند و صرفا به منظور پذیرش با چیزی موافقت نکند، بلکه حقوق و منافع اساسی را حفظ کند و علاقه مند به تحقق بیشترین چیزی باشد که در هر مرحله می تواند محقق سازد و وقتی نمی تواند دستاورد خوب یا بدی را محقق سازد، جلوی تحقق بدتر از آن را بگیرد.
اگر قطعنامه تقسیم را مورد بررسی قرار دهیم، می بینیم که جنبش صهیونیستی آنرا قبول نکرد، بلکه چیزی را قبول کرد که ضامن تاسیس “کشور یهودی” بود و با همدستی انگلیس و طرف های عربی تلاش کرد مساحت “کشور یهودی” را توسعه داده و به 78 درصد از مساحت فلسطین (یعنی 20 درصد بزرگتر از چیزی که در متن قطعنامه تقسیم به آن اشاره شده بود) برساند و دلیل برای اثبات این مدعا این است که این جنبش از قبل طرح “دالت” را آماده کرده بود و به بهانه مخالفت طرف های عربی با قطعنامه تقسیم، آنرا به اجرا رساند و این می توانست دروغ بودن موافقت طرف صهیونیستی با قطعنامه تقسیم را فاش کند، اما همان طور که گفته می شود «طرف قوی عیب می گیرد.»
اگر فلسطینی ها با قطعنامه تقسیم موافقت می کردند، مساله فلسطین از آن تاریخ به پایان می رسید و در این مدت زنده نمی ماند؛ هر چند که حملات و توطئه های متعددی علیه آن صورت گرفته است؛ چرا که در این صورت آنها به رژیم استعماری شهرک ساز و نژاد پرست در بیش از نیمی از وطن شان مشروعیت می بخشیدند. علاوه بر این، موافقت آنها با قطعنامه مذکور تحقق خواسته ها و رویاهای صهیونیست ها برای تشکیل وطن موعود برای یهودیان در سراسر فلسطین با سرعت بیشتر و هزینه کمتر را تسهیل می بخشید.
از سوی دیگر، فلسطینی ها قدرتی نداشتند که از طریق آن بتوانند طبق متن قطعنامه تقسیم کشور عربی تشکیل دهند، بلکه انگلیس و جنبش صهیونیستی با همکاری طرف های عربی علیه آن توطئه کردند. علاوه بر این، آنها ضعیف و در داخل خود نیز دچار اختلاف بودند و همین مساله در الحاق کرانه باختری به امارت شرق اردن و اعمال قیمومیت مصر بر نوار غزه نمود پیدا کرد.
اشتباه در تعامل با قطعنامه تقسیم این بود که مساله تشکیل کشور فلسطین در بخشی از سرزمین تاریخی فلسطین که در متن قطعنامه تقسیم به آن اشاره شده بود، با شرم و حیا و دیر هنگام مطرح شد و آن طوری که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفت و تا لحظه آخر نیز دنبال نشد، اما این مساله با موافقت با قطعنامه تقسیم و اعطای مشروعیت و بخشش مجرم از سوی قربانی خیلی فرق دارد.
اما درباره مخالفت با دولت خودگردان که در مذاکرات آمریکایی ـ اسرائیلی و مصری مطرح شده بود، باید گفت که مساله تشکیل دولت خودگردان در آن زمان با جدیت مطرح نشد، بلکه صرفا ابزاری برای سرپوش گذاشتن بر روی راه حل یکجانبه گرایانه انور سادات بود و هر کس این را باور ندارد، باید به اسناد و وقایع و یادداشت های حاضران در این حوادث مراجعه کند.
طرفداران پذیرش این قطعنامه یک برگ برنده در دست شان دارند و آن این که مقامات فلسطینی در جریان توافق اسلو با آن چیزی که قبلا با آن مخالفت کرده بودند، موافقت نمودند و آنچه اینجا باید مورد انتقاد قرار گیرد، موافقت فلسطینیان با توافقنامه اسلو است که در جریان آن طرف مذاکره کننده فلسطینی امتیازات بسیار زیادی را واگذار کرد و در مقابل جز یک سری امتیازهای خرد و بی ارزش (به رسمیت شناخته شدن سازمان آزادی بخش فلسطین “ساف” و نه حقوق فلسطینیان، تشکیل دولت خودگردان با عمر کم و بازگشت تعدادی از فلسطینیان به وطن شان) را دریافت کرد. از خطرناک ترین اقدامات مقامات فلسطینی به رسمیت شناختن حق موجودیت رژیم صهیونیستی، عدم ذکر شرط توقف استعمارگری و شهرک سازی و عدم توافق بر روی مرجعیت مذاکرات که همان پایان اشغالگری و قوانین بین المللی و قطعنامه های سازمان ملل باشد، بود. همین مساله منازعه فلسطینی ـ صهیونیستی را به جنگی بر سر اراضی مورد اختلاف تبدیل کرد و در نهایت صفت اشغالی بودن را از روی این اراضی برداشت که صاحبان جدید آنها می توانستند آنها را تحت تملک خود حفظ کنند.
آنچه باعث تقویت دلایل مخالفان اسلو و طرفداران خروج از این توافق و تعهدات ناشی از آن؛ به ویژه پس از عمل نکردن رژیم صهیونیستی به تعهداتش در آن می شود، این است که پذیرش این توافقنامه منجر به تشکیل کشور موعود و یا حتی اجرای آن نشد، بلکه بر عکس، این امتیازدهی های طرف فلسطینی اشتهای رژیم صهیونیستی برای امتیازگیری های بیشتر را باز کرد تا جایی که به وضعیت فاجعه بار کنونی رسیدیم که توافق بد و بی اعتبار اسلو دور از دسترس شده است.
آیا ملک حسین پادشاه اردن پس از امضای توافقنامه اسلو به “محمد حسنین هیکل” نگفته بود که «صهیونیست ها اگر بخواهند چیزی بدهند، به من می دهند». وی پس از جنگ اکتبر سال 1973 تلاش زیادی برای عقب نشینی؛ هر چند جزئی صهیونیست ها به مرزهای اردن با فلسطین کرد تا همان چیزی که در دو جبهه مصری و سوری اتفاق افتاده بود، درباره اردن هم اتفاق بیفتد و رژیم صهیونیستی حتی یک کیلومتر از اراضی اشغالی عقب نشینی کند، اما این اتفاق نیفتاد. آیا ملک حسین از مخالفان اسلو بود؟
وقتی هم که به اجلاس کمپ دیوید در سال 2000 نگاه کنیم می بینیم که ایهود بارک در آن زمان مخالف توافق اسلو بود و زمانی که نخست وزیر شد، حاضر به اجرای تعهدات طرف صهیونیستی؛ به ویژه در اجرای “مرحله سوم” آن یعنی “عقب نشینی” نظامیان صهیونیستی از اکثر اراضی اشغالی نشد. وی فردای اجلاس کمپ دیوید اعلام کرد که می خواهد نقاب از چهره یاسر عرفات رئیس وقت تشکیلات خودگردان بردارد. باراک پس از آن هم مدعی شد که تنها 85 درصد از اراضی اشغالی را به عرفات پیشنهاد داده است (و در واقع آنچه پس از کم کردن خواسته های طرف صهیونیستی به بهانه های مختلف پیشنهاد کرده بود، بیش از 65 درصد نبود) و البته این پیشنهاد حتی در صورت موافقت یاسر عرفات غیر قابل اجرا بود؛ چرا که جنبش صهیونیستی به شدت ریشه دوانده بود و سراسر فلسطین را با شمار اندکی از ساکنانش می خواست و دنبال هیچ گونه صلحی و حتی حاضر به پذیرش هیچ صلحی هم نبود و جز زبان زور را نمی فهمید. این پاسخی به کسانی است که می گویند باراک 96 درصد از اراضی اشغالی را به عرفات پیشنهاد کرده بود و هر کس خلاف این را ادعا می کند باید با سند و مدرک نشان دهد که باراک چنین پیشنهادی به عرفات ارائه کرده بود و هرگز نخواهد توانست چنین سندی ارائه کند؛ چرا که اصلا چنین سندی موجود نیست.
هر کس که در اجلاس کمپ دیوید می خواست حاکمیت طرف صهیونیستی را حفظ کند، در اظهاراتش جدی نیست و هیچ پیشنهاد سخاوتمندانه ای ارائه نکرده است. آن چیزی که به عرفات پیشنهاد شده بود، چشم پوشی از بخش های گسترده ای از قدس و کرانه باختری و آوارگان بدون ارائه تضمینی درباره تاسیس کشور فلسطین بود و پذیرش چنین پیشنهادی غیرممکن است.
جمع بندی: اگر قوی نباشی مذاکره فایده ای ندارد و اگر قوی باشی توافق بد را به توافق خوب تبدیل خواهی کرد، اما اگر ضعیف باشی، توافق خوب را به توافق بد تبدیل خواهی کرد. ما در دنیایی زندگی می کنیم که جز زبان زور نمی فهمد و این زبان خیلی تاثیرگذارتر است و پس از آن زبان منافع است که نقش مهمی ایفا می کند و پس از آن باید دنبال زبان عدالت، آزادی، قانون، اخلاق، برابری و دیگر ارزش های انسانی باشیم که ضعیف ترین زبان هاست. اما باید آنها را حفظ کرد؛ چرا که در دسترس مان قرار دارند و در عین حال باید برای به دست آوردن برگ های برنده دیگر تلاش کنیم. بر خلاف آنچه گفته می شود، اشتباه ما در عدم پذیرش و از دست دادن فرصت ها نیست، بلکه در ضعیف ماندنمان و موافقت با نسخه بدتر و خالی تر طرح هایی است که قبلا با آنها مخالفت کرده بودیم.
اگر پذیرش طرح های ارائه شده راهی برای تحقق اهداف و حقوق در معادله جاری در منطقه بود، رژیم صهیونیستی به محمود عباس که بسیار میانه روتر است و امتیازات بیشتری را هم تقدیم کرده است، این امتیازات را می داد، اما با این وجود، مدعی شده است که عباس اصلا شریک صلح نیست و “تروریسم دیپلماتیک” انجام می دهد. رژیم صهیونیستی همه چیز را می خواهد و مواردی که دنبال صلح و سازش است، موقتی است و نه رویکردی اصلی و مداوم. این استثناها باعث تقویت رکن و پایه اصلی می شود و این چیزی است که ما باید در دیدگاه ها و برنامه ها و کارهایمان مد نظر داشته باشیم.