برخی تلاش میکنند ایده «خلع سلاح مقاومت» را تلطیف کنند و آن را بهعنوان مصلحتی ملی در شرایط کنونی جلوه دهند؛ بر این اساس که گویا تنها راه توقف جنگ و جنایت دشمن صهیونیستی و خونریزی فلسطینیان، تسلیم سلاح از سوی حماس و دیگر گروههای مقاومت است. اما فارغ از نیتها، واقعیت آن است که حماس و جریانهای مقاومت گزینههای متنوعی در اختیار ندارند تا منافع عالی ملت فلسطین را تأمین کنند؛ چرا که ماهیت پروژه صهیونیستی و عملکرد آن در میدان، مقاومت مسلحانه را به تنها گزینه—حتی اگر پرهزینه—تبدیل کرده است. زیرا:
خلع سلاح مقاومت، به منزله جدا کردن روح از پیکر مسئله فلسطین است؛ یعنی تبدیل ملت فلسطین به مردمی بیدفاع، درحالیکه سرنوشتشان را به خواست و اراده دشمن میسپارند.
رژیم اشغالگر، نبردی با هدف «حذف کامل» را آغاز کرده است که طبق آن قصد دارد روند سازش و راهحل دو دولت را پایان دهد، کرانه باختری را ضمیمه کند، مقاومت در غزه را در هم بشکند و پرونده فلسطین را پاک کند؛ از اینرو، مقاومت راهی ناگزیر شده است.
این همان برنامهای است که اسموتریچ، رهبر صهیونیسم دینی، در سال ۲۰۱۷ طراحی کرد و با هدف اجرای آن وارد کابینه نتانیاهو شد. در پایان همان سال، کمیته مرکزی حزب لیکود نیز به نفع الحاق کرانه باختری رأی داد و از نمایندگان خود خواست در صورت طرح آن در کنست، حمایت کنند.
خلع سلاح مقاومت در غزه، فرو ریختن دیوار دفاعی اصلی است؛ اعلام تسلیم در برابر اراده اشغالگر، که به رژیم آزادی کامل میدهد تا هر وقت خواست به کشتار، ترور، ویرانی، محاصره و کوچاندن مردم ادامه دهد، بیهیچ بازدارندهای.
از اینرو، خلع سلاح نهتنها پروژه صهیونیستی را متوقف نمیکند، بلکه راه را برای تداوم یهودیسازی سرزمین و حذف مسئله فلسطین باز میگذارد.
در کرانه باختری که عملیات طوفان الاقصی رخ نداد و جایی است که یک تشکیلات خودگردان همکار با رژیم اشغالگر وجود دارد که مقاومت را سرکوب میکند، اکنون در کانون پروژه الحاق، کوچ اجباری و فروپاشی تشکیلات به «کانتونهای خدماتی وابسته به اشغالگر» قرار گرفته است.
مقاومت قهرمانانه در غزه تلفات سنگینی به رژیم اشغالگر وارد کرده؛ از تلفات نظامی و اقتصادی تا مهاجرت هزاران شهرکنشین، بروز بحرانهای داخلی، تحمیل توافق آبرومندانه تبادل اسرا و سقوط روایت اسرائیلی. این مقاومت پایههای امنیت و اقتصاد استعماری “اسرائیل” را لرزان کرده است. خلع سلاح مقاومت، رژیم صهیونیستی را از این بحران نجات داده و اشغال را به اشغال «پنجستاره» و بدون هزینه تبدیل میکند و دست آن را برای توسعه شهرکسازی باز میگذارد.
خلع سلاح مقاومت یعنی مجازات قربانی و پاداش دادن به جنایتکار؛ در حالیکه باید اشغالگر خلع سلاح شود، نه مردم تحت اشغال.
این خواسته نه منطقی است، نه قانونی، نه سیاسی، نه اخلاقی و نه انسانی؛ مقاومت حق مشروع ملتهای تحت اشغال است که هم در قوانین بینالمللی و هم در قطعنامههای سازمان ملل تأیید شده است.
خلع سلاح مقاومت، بهطور ضمنی به اشغالگر مشروعیت میدهد و روایت صهیونیستی را تقویت میکند؛ انگار که «اسرائیل» قربانی است و مقاومت «تروریسم». و گویی خلع سلاح، بهدلیل حمله به «دولتی» عضو سازمان ملل و «حق دفاع مشروع» آن انجام شده است!
مقاومت، همواره سپری برای امنیت جهان عرب و اسلام و منطقه استراتژیک پیرامون فلسطین اشغالی بوده است؛ در حالیکه نتانیاهو و همپیمانانش، بهصراحت خواستار کوچ اجباری فلسطینیان و تبدیل “اسرائیل” به نیروی سلطه در منطقه شدهاند.
تجربه تاریخی ملتهایی که به خلع سلاح تن دادهاند و اراده خود را به اشغالگر واگذار کردهاند، فاجعهبار بوده؛ در حالیکه ملتهایی چون الجزایر، افغانستان و ویتنام که با وجود هزینهها به مقاومت ادامه دادند، در نهایت به آزادی و استقلال رسیدند.
یکی از بزرگترین فجایع توافق اسلو، موافقت رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین با کنار گذاشتن کامل مقاومت مسلحانه بود؛ اینکه تمامی اختلافات با طرف اشغالگر فقط از راههای مسالمتآمیز حل شود و حتی مقاومت مسلحانه در مناطق تحت اداره این تشکیلات ممنوع گردد. امروز با چشم خود میبینیم که این پروژه در طول بیش از سی سال خود را به اراده اشغالگر گره زد، اما نه تنها به استقلال ترسید، بلکه به ابزاری برای سرکوب مقاومت و اجرای اهداف اشغالگران تبدیل شد؛ در حالیکه اشغالگری در حال گسترش است و کرانه باختری بهسوی الحاق کامل، یهودیسازی و تجزیه تشکیلات پیش میرود. این پروژه به پایان نقش موقت خود رسیده و دیگر فقط پوست پرتقالیست که باید دور انداخته شود!
«پس عبرت گیرید، ای خردمندان!»