هیلاریون کاپوچی، اسقف پیشین کلیسای کاتولیک بیت المقدس در اولین روز سال جدید در تبعیدگاهش در رم درگذشت.
اسقف کاپوچی نامی آشنا در عرصه مبارزات فلسطین در دهه های شصت و هفتاد میلادی است.
باور این رهبر مذهبی به آرمان فلسطین، کمتر از ایمان مسیحیش نبود.
اسقف کاپوچی تنها رهبر فلسطینی حاضر در جنبش فلسطین نبود.
در دهه های شصت و هفتاد سده گذشته، قرینه های سازمانهای اسلامی حماس و جهاد اسلامی دو گروه چپگرا بودند:
جبهه خلق برای آزادی فلسطین و جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین و البته در راس هر دو، مبارزان مسیحی نایف حواتمه و جرج حبش قرار داشتند.
هر دوی این سازمانها با اندکی تفاوت در موضع رادیکالتری نسبت به فتح عرفات قرار داشته و گاه و بیگاه نرمش و میانه روی آن را محکوم می کردند.
دست راست دکتر جرج حبش یک مسیحی دیگر بود، دکتر ودیع حداد تندروترین چریک تاریخ فلسطین و مسئول یک رشته حملات خونبار به اهداف اسرائیلی در اقصی نقاط گیتی.
نام ادوارد سعید هم البته پرآوازه تر از آنست که نیاز به وصف باشد.
شاید مناسبترین معرف برای وی تصویر معروفش در جنوب لبنان است.
پس از عقب نشینی اسرائیل از این منطقه در سال 2000، بزرگترین روشنفکر جهان عرب به آنجا رفت و به سمت مرزهای اسرائیل سنگ پرتاب کرد.
این کرده نمادین در واقع اجرای مو به موی یک مناسک مبارزاتی حزب الله بود.
امروزه فضای بین الاذهانی در خاورمیانه آنقدر عوض شده که باورش دشوار است که تا سی سال پیش، این مسیحیان بودند که جناح تندروی ناسیونالیسم فلسطین را تشکیل می دادند، نه اسلامگرایان حماس و جهاد اسلامی.
اما در سی سال پیشگفته، تحولات مهمی در جهان و منطقه افتاد که یکی از پیامدهایش انزوای مسیحیان بومی خاورمیانه بود.
با این وضع شگفت انگیز نیست که در تمامی این سالها سخنی از اسقف کاپوچی نباشد، حتی همراهیش با ناوگانهای آزادی و مرمره که دومی کشتاری سبعانه هم در پی داشت، کمتر توجه رسانه ها را جلب نمود.
یک بخش ماجرا البته سیاستهای اسرائیل هست. تشدید فشارهای تل آویو روند مهاجرت را میان مسیحیان فلسطین که همدلیشان با مسلمانان به قوت خود باقیست را تشدید نمود.
این دوربرگردان را صرفا نمیتوان با فروپاشی کمونیسم و عروج اسلام سیاسی و افول عربیت توجیه نمود.
فرقه گرایی و طائفه گرایی موجود خاورمیانه کنکاشی عمیقتر از اینها می خواهد.
برای واکاوی نابردباری امروز که موجب بروز انحطاطی همه جانبه در تمام حوزه های حیات اجتماعی شده، بررسی فراگیر و تحلیلی چندمتغیری ضروری است.
باورندارم که اسلام از هیچ دین دیگری ناشکیباتر باشد.
همین جمعیتهای مسیحی گوشه و کنار خاورمیانه که تا چند سال پیش در تمام عرصه های تولید از اندیشه گرفته تا ثروت حاضر و ناظر بودند، گواه این مدعاست.
تا قرنها اصل فقهی ” اهل ذمه ” مترقی ترین پیمان نامه همزیستی مسالمت آمیز در تمام جهان بود که نظیری در غرب مسیحی نداشت که به مراتب نابردبارتر از جهان اسلام به شمار می رفت.
در قرن نوزدهم جمعیت غیرمسلمان استانبول بعنوان پایتخت بزرگترین کشور مسلمان، از جمعیت مسلمانش بیشتر بود.
این در حالیست که مسلمانان اسپانیا و سیسیل یا تا آخرین نفر کشته شدند و یا ناچار به تغییر دین گشتند.
شگفت انگیز است در حالیکه خاورمیانه هرروز ناشکیباتر می شود، در مناظرات چندفرهنگ گرایی هنوز به تجربه عصر شهروندی عثمانی استناد می شود.
در حالیکه در ترکیه امروز برخلاف این پیشینه جریان دارد.
فرقه گرایی امروز خاورمیانه به قدری غلیظ است که در صورت بندیهای هویتی رایج به زحمت می توان جایی برای خرده هویتهایی چون ایزدی و علوی و بکتاشی یافت چه برسد به مسیحیان!
درست ده سال پیش هنگامی که عراق در آتش فرقه گرایی می سوخت، ویکی لیکس اسنادی از گفتگوی حسنی مبارک با یک مقام آمریکایی منتشر کرد.
مبارک با اشاره به وضعیت ناگوار عراق گفته بود: “توازن هویتی در عراق به هم خورده است و شیعیان عرب دل در گرو ایران دارند و عروبه و سنی گری بی هم ناتمامند.”
این سخن که نقل به مضمون شده، بخوبی روند خاص گرا و محلی گرا شدن هویتهای سیاسی و پیوند آنها با مذهب را نشان می دهد.
پیوندی که ممکن است در زمینه ای کاملا سکولار رخ دهد و سویه های کارکردی آن مهمتر از دیگر تبیینهایش باشد.
با این وصف درگذشت کاپوچی تنها فقدان یک مبارز خستگی ناپذیر آرمان فلسطین نیست، بلکه آه حسرتی بلند برای روزگاری نه چندان دور هم هست.
اصطلاح همزیستی برای شرح آن دوره که رنگینتر از امروز بود، کافی و وافی به مقصود نیست.
چه ما مسیحی و مسلمان و یهودی و کرد و ترک و فارس و عرب و ایزدی و علوی “درهم تنیده” بودیم.
