
داستان ایستادگی کودکان فلسطینی در برابر سرقت اراضی با سنگ
شنبه-30-جولای-2022
«عماااار ... یکی از نقابداران به شدت فریاد میکشد و گویی او را میشناسد ولی عمار توجهی نداشته و حرکتی نمیکند و انگار این اسم برای او بی معنی است. سپس آن نقابدار به سوی عمار دویده و پیش از آنکه سربازان به او برسند عمار را با خود برداشته و به سمت روستا میدود. هنگامی که به مکانی امن رسیدند شخص نقابدار گفت: آنجا چه میکردی دیوانه شدی؟ عمار حتی یک کلمه نیز صحبت نکرد و تنها شخص نقابدار را در آغوش گرفت و پس از دو دقیقه عمار در حالی که ترسیده بود گفت: آنجا چه میکردی؟ فکر کردم در مسجد هستی.»